از همان روز اولی که به خاطر خونریزی معده راهی بیمارستان شد جویای احوالش بودیم، منتظر ماندیم تا کمی بهبود پیدا کند تا به ملاقاتش برویم. وقتی باخبر شدیم خطر رفع شده و بعد از کلی مراقبت پزشکی حال و روزش بهتر شده است به همراه تینا شکیبایی یکی از اهالی سینما و تلوزیون راهی بیمارستان شدیم.
بخش زنان بیمارستان نفت، طبقه اول سومین اتاق، تخت هشت. وقتی وارد اتاق میشویم، روی تخت نشسته است. از اینکه بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان بالاخره کسی سراغش را گرفته خوشحال است. غذایش را خورده نخورده کنار میگذارد، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
از بیماریاش که میپرسیم میگوید: «سنم بالارفته به همین خاطر در عرض دو سال گذشته چهارمین بار است که بستری میشوم. دوبار در بیمارستان آسیا به خاطر مشکل ریه بستری شدم و خوشبختانه با کمک پزشکان بهبود پیدا کردم. این بار هم به دلیل خونریزی معده بستری شدم.»
مهربانی در صورتش موج میزند، از خطوطی که روی صورتش نمایان است میتوان عمری را که برای هنر ایران زمین خرج کرده است، دید. میگوید: «بازنشسته شرکت نفت هستم به همین خاطر وقتی چندروز پیش به خونریزی معده دچار شدم و تا دم مرگ پیش رفتم به بیمارستان نفت آمدم. پس از انجام آزمایشهای مختلف پزشکان دست به کار شدند و خیلی تلاش کردند تا بهبود پیدا کردم.»
حالا پس از سالها کار هنری در رادیو، تلوزیون و سینما و پشت سرگذاشتن بیش از 90 بهار از زندگیاش دلتنگ است. چشمهایش پر از اشک میشود و ادامه میدهد: «آن زمان که در بیمارستان آسیا بستری شدم آقای دکتر هاشمی وزیر بهداشت به دیدارم آمدم. با اینکه انتظاری از او نداشتم اما وقتی به ملاقتم آمد خوشحال شدم. در زمان بازی در فیلم «میوه ممنوعه» هم که ناراحتی معده پیدا کردم و در بیمارستان بستری شدم چند نفر از بازیگران به عیادتم آمدند. اما این بار هیچ کسی سراغم را نگرفت. فقط وقتی برخی از خبرنگاران که به من لطف داشتند خبر بستری شدنم را منتشر کردند و در فضای مجازی پخش شد و بعد از آن، بعضی از دوستان لطف داشتند و تلفنی تماس گرفتند و جویای احوال شدند. من از مطبوعات و خبرنگاران انتظاری ندارم اما از دوستان هنرمندم که سالها در کنار هم بازی کردیم انتظار داشتم.»
کیانفر میگوید: «سالهاست در رادیو فعالیت دارم اما متاسفانه با اینکه از وضعیت این روزهایم اطلاع دارند نه تلفنی زدند و نه به ملاقاتم آمدند. از وزرات ارشاد، خانه سینما، خانه تئاتر هم که خبری نیست؛ پس چه کسی باید سراغی از پیشکسوتان و موسفیدان این عرصه بگیرد؟»
حرف از رادیو پیش آمد، صدیقه کیانفر عمری را در رادیو پشت سرگذاشته و در این عرصه مویی سپید کرده است. میگوید: «1336 در آبادان درخدمت استاد خسرو کسروی بودم، ایشان استاد تئاترم بودند و از او علم بازیگری را آموختم. همان دوران بود که روزی استاد کسروی به من گفت صدای خوبی داری. این صدا برای گویندگی رادیو ساخته شده است.»
کیانفر خاطرات آن روز را که در ذهنش مرور میکند و به زبان میآورد، لبخندی از رضایت روی لبانش مینشیند. او ادامه میدهد: «همان روز به همراه استاد کسروی به رادیو رفتیم و بدون اینکه حتی یک بار تمرین کرده باشیم، «سه قطره خون» صادق هدایت را به صورت زنده ضبط و اجرا کردیم و این شد که پایم به دنیای رادیو باز شد.»
او چندسال در رادیو ارتش گویندگی را ادامه داد تا اینکه پایش به تهران باز شد. ادامه میدهد: «وقتی به تهران آمدم مدتی نگذشته بود که تازه متوجه شدم اداره تئاترکجاست، باشگاه جوانان کجاست.»
حرف از باشگاه جوانان که به میان آمد خاطرات شیرینی برای کیانفر دوباره زنده شد، از آشناییاش با خسرو شکیبایی، فنیزاده و خیلیهای دیگر. روزهایی که درکنار بهروز خاقانی مشق هنر آموخت؛ مردی که او را استاد عبدی میخواندند و استاد تئاتر باشگاه جوانان در دهه ۳۰ و 40 بود.
کیانفر میگوید: «سال 1340 بود که به باشگاه جوانان رفتم. استاد عبدی مرد با محبت و کاربلدی بود. خیلی از چهرههای معروف در دنیای بازیگری از او مشق هنر آموختند. بهترین دوران زندگی هنریام بدون شک همان روزهایی بود که درکنار استاد عبدی پشت سرگذاشتم.»
او خاطرهای از خسرو شیکبایی برایمان بازگو میکند: «یک بار به خاطر دارم مرحوم خسرو شکیبایی به باشگاه مراجعه کرد. خسرو جوان با انگیزهای بود و علاقه زیادی به بازی در تئاتر داشت. اما آن روزها قانون بود که پسرها باید سربازی میرفتند و بعد وارد کار تئاتر میشدند. استاد عبدی به خسرو گفت برو سربازی و بعد بیا تئاتر. چند روز بعد بود که شکیبایی با سری تراشیده وارد باشگاه شد و به استاد گفت سرباز هستم و حالا دوست دارم به کار تئاتر بپردازم.»
این بازیگر یادی از فیلم «هامون» هم میکند و میگوید: «فیلم بزرگی بود، خیلیها با این فیلم شناخته شدند. هامون پله صعودی برای خیلیها بود. هرچند نباید از بازی زیبای مرحوم خسرو شکیبایی و بیتا فرهی بگذریم. هنری که تا سالهای سال زنده میماند و در خاطرههایمان ثبت شده است.»
کیانفر در تمام طول عمر هنریاش به تواناییهایش تکیه زد و به گفته خودش، هیچ وقت برای اینکه نقشی به او بدهند، سراغ هیچ کدام از کارگردانها نرفته است. او میگوید: «چند سال پیش بود که برای عیادت آقای میری یکی از صدابرداران رادیو به یکی از بیمارستانهای تهران رفتم. در بیمارستان به دنبال اتاقی بودم که آقای میری در آن بستری بود، خیلی اتفاقی در اتاقی را باز کردم و وارد شدم. با دیدن داریوش مهرجویی که روی تخت نشسته بود شوکه شدم. احوالپرسی کردم و به او گفتم شما از بازیهای من خیلی راضی بودید چرا مدتی است که دیگر سراغی از من نمیگیرد؟ به خاطر دارم که مهرجویی گفت باور کنید هنگام کار آنقدر سرمان شلوغ است که شما عزیزان را یادمان میرود به همین خاطر حتما یادآوری کنید تا در کارهایم از شما دعوت کنم. از مهرجویی خداحافظی کردم و هیچ وقت برای گرفتن نقشی با او تماس نگرفتم. من هرگز در زندگی هنریام به همکارانم رو نیانداختم.»