علیرضا ملوندی- مردمی که انقلاب کردند چه اهدافی در سر داشتند و امروز که 38 سال از آن رویداد بزرگ قرن بیستم را پشت سر گذاشتیم چقدر این اهداف محقق شدهاند؟ سعید زیباکلام در بخش نخست گفتگوی خود مفهومی به نام «تجربه زیستن عرفی» را مطرح و آن را مبنای عمل رژیم پهلوی دانست؛ مبنایی که حتی به مسئولین پساانقلاب هم منتقل شد.
گفتگوی تفصیلی با سعید زیباکلام، او انتقادات تندی را متوجه مسئولین، دانشگاه، حوزه و حتی فرهنگ عمومی میکند.
ما پس از انقلاب اسلامی، رویدادی داشتیم به نام انقلاب فرهنگی. به طور مشخص آیا این ماجرا توانست بنیانهای اندیشهای انقلاب اسلامی را در سطوح دانشگاهی و اندیشهای که مدنظرش بود بسط دهد؟
انقلاب فرهنگی نه فقط نتوانست بنیانهای اندیشهای انقلاب اسلامی را در دانشگاهها ترویج کند، که اگر خواسته باشیم با بینش و روش غیر الهیِ «تافته جدابافته» وداع کنیم باید تصریح کنیم که انقلاب فرهنگی هیچ تأثیری بر حوزهها هم نگذاشت. پیش از تبیین این بینش، لازم میدانم نکات چندی را متذکر شوم: آیا اساساً فرهنگها انقلاببردارند؟ آری! فرهنگها کم یا زیاد، کند یا تند، دچار تحول و تغییر میشوند. کدام فرهنگ است که چنین نباشد؟ لیکن فرهنگها بدانگونه که تاکنون بودهاند، تن به انقلاب بدانگونه که در عرصه سیاست میشناسیم، نمیدهند. بنابراین نکته نخستام این است که اساساً موضوع مفهوماً از ابتدا غلط تصور شده است.
نکته دوم این است که در صورت اغماض از خطای مفهومی چارهناپذیرِ نخست، آیا به راستی آنچه موسوم به انقلاب فرهنگی شد قراربود «بنیانهای اندیشهایِ انقلاب اسلامی» را در دانشگاهها بنشاند؟ به گمان من این قبیل سؤالات مولود تصورات بسیار مخدوششده از «انقلاب فرهنگی» است که دهها سال پس از آن رویداد به آن رویداد نسبت داده میشود! ابداً چنین قراری، فکری، یا طرحی وجود نداشته است.
انقلاب فرهنگی هیچگاه به ترویج «اندیشههای انقلاب اسلامی» در دانشگاهها کشیده نشد
«انقلاب فرهنگی» رویداد ناخواسته و ازپیشطراحینشدهای بود که اضطراراً و اقتضائاً بر مسئولان آن زمان واقع شد. یعنی، هنگامی که دانشگاهها به ویژه دانشگاههای بزرگ و مؤثری همچون دانشگاه تهران تبدیل به ستاد گروههای مختلف سیاسی کموبیشمسلح شد که با امکانات مصادرهشده در هنگامه هرج و مرج فروپاشی نظام سیاسی ستمشاهی هر یک ساز سیاسی و در مواقعی نظامی مستقل خود را مینواختند، مسئولان وقت تصمیم بر پاکسازی دانشگاه گرفتند. نخستین و فوریترین برنامه ملموس و انگیزنده اصلی بهراهانداختن آنچه موسوم به انقلاب فرهنگی شد، دقیقاً همین پاکسازی بود. لیکن با بستن دانشگاهها که مقدمه آن پاکسازی بود به تدریج ستاد انقلاب فرهنگی با پدیدارهای مستحدث جدیدی مواجه میشد و گام به گام موضوعات بعضاً نرمافزاری هم به آن اضافه شد. اما هیچگاه به بسط و ترویج «اندیشههای انقلاب اسلامی» در دانشگاهها کشیده نشد. خیلی ساده، زیرا «اندیشههای انقلاب اسلامی» در آن هنگام شکل و صورت تقویم و تنقیحشدهای نداشت! خوب است از خود سوال کنیم: آیا امروزه «اندیشههای انقلاب اسلامی» تدوین و تبیین شده است؟ دقت کنیم! تا سطح سخن را به درستی فهم کنیم. آیا امروزه شعارها یا آرمانهای «آزادی»، «استقلال»، «جمهوری اسلامی»، «عدالت»، «جامعه توحیدی»، «استکبار»، «استکبارستیزی»، تبیین شدهاند و چهارچوب و اصول روشنی دارند؟
چرا فکر میکنیم حوزه آفت ندارد؟
بازمیگردیم به بینشی که در ابتدای پاسخ به این سؤال اشاره شد. به راستی ما چگونه فکر میکنیم؟ فکر میکنیم نهاد بزرگ پرسابقهای در عرصه فکر و فرهنگ و اندیشه به نام حوزه صدها سال در جامعهای وجود داشته که مستمراً کم یا زیاد دچار جهل و خرافه و بیخبری بوده و مورد تعدی و تجاوز و بیعدالتی و حقکشیهای ذوابعاد داخلی و خارجی قرار داشته است لیکن آن نهاد نه در برداشتها و تفسیرها، و نه در تحلیلها و تبیینها، و نه در موضعگیریهای سالیان متمادی در مواجهه با پدیدارها و معضلات پیدرپی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی هیچ تأثیری نپذیرفته و بعضاً تأثیر مثبتی گذاشته است؟ گویی، نهاد حوزه به نحوی در عرصهای ورای و جدای از سایر نهادها و خردهفرهنگهای آن جامعه به سر میبرده است. مگر اعضای این نهاد از جایی جز همان جامعه وسیعتر مبتلابه هزاران معضله و مصیبت و هنجار و رویه کج و راست و ویرانگر فرهنگیـاجتماعیـاقتصادیـسیاسی برخاسته و آمدهاند؟ و مگر این اعضا سپس باز هم کمافیالسابق با نهادها و روندها و رویهها و سیاستهای همان جامعه وسیعتر در ارتباط نیستند و در انواع داد و ستدها با سایر عاملان جامعه قرار ندارند؟ به راستی این چه بینش منحط و خلاف واقعی است که نهاد حوزه را بالکل منعزل و مجزا و دور از تمام ابتلائات و مسائل سایر نهادها میبیند به طوری که هیچ نوع تعامل دوطرفهای میان آن و سایر نهادها وجود ندارد، الا تأثیر مثبت آن بر سایر نهادها و اجزاء نهادها؟ روشن نیست که با این بینش به نحو سایهروشن و تلویحی این نهاد را در حوالی عرش مینشانیم که بر سایر کائنات و موجودات اثر میگذارد و خود هیچ اثری از آنها نمیپذیرد؟ تأملانگیز نیست که این بینش به بینش پوزیتیویستـنگتیویستها که دانشمندان علوم طبیعی را به نحوی مجزا و مجرد و تأثیرناپذیر از جامعه و ما فیها میبیند چه طنزآمیز پهلو میزند؟ به راستی آیا قابل قبول است که از کودتای آمریکاییـانگلیسی 28 مرداد 1332 تا ورود و حضور دههاهزار مستشار سیاسی و نظامی آمریکایی پس از آن، تا تأسیس سازمان مخوف و سفّاکی به نام ساواک، تا تعقیب و بازداشت و محاکمه و حبس و اعدام هر کس که همت و غیرتی در وجود داشته و قدمی در راه نهضت ملیشدن نفت و احراز استقلال و حاکمیت ملی برداشته، تا تغییرات فرمایشی سریع و عمده در ساختار اجتماعی و اقتصاد کشور(موسوم به انقلاب سفید شاه و مردم)، تا خفقان و سانسور شدید، تا ترویج علنی روابط و ارزشهای اجتماعی غربی، تا سرکوب هر ندا و صدایی انتقادی نسبت به خفقان و حیف و میل و غارت اموال عمومی، تا جشنهای 2500 ساله، تا ...، حوزه هیچ تأثیری نپذیرفته و صرفاً در پارهای مواقع تنها تأثیر مثبتی در کاهش شدت و قدرت این فجایع و مصائب داشته است؟
اگر تمایل یا اعتقاد قلبی (و نه اعتقاد از سر نفاق و مکاری برای ...) داریم که به این سؤال اخیر پاسخ مثبت بدهیم قدری احتیاط کنیم که در اینجا با پدیده فوقالعاده دیگری نیز مواجهیم: با تجربه ملموس و بعضاً بلاواسطه اقشار و طبقات مختلف مردم از حوزویان در تمام عرصهها در این سی و هشت سال چه کنیم؟ میدانم دیوار حاشا همیشه بلند و بلکه میتواند تا آسمان بالا رود: میتوانیم کماکان حوزه را در ملکوت اعلی بنشانیم و حوزویان را کماکان ملکوتیان بدانیم. و دانشگاهیان را هم با علمکردن برخی از چهرههای بسیار غربزده تابلو و برخی خبط و خطاها و جنایتها و خیانتهای کوچک و بزرگشان، نیازمند اصلاح و هدایت و بازسازی و اسلامیکردن و ارشاد و ابلاغ دانست، دانشگاهیانی که مسئول تمام فجایع و مصائب و معضلات و انحطاطات و انحرافات و عقبماندگیها و مظالم و تجاوزات خارجی و استبدادها و خونریزیها و محرومیتهای قرون متمادی این آب و خاک هستند.
اما و صد اما که این «سیاه و سفیدکردنها» حق نیست و لذا پایدار هم نخواهد ماند. توصیه متواضعانه این ظلوم جهول کفور هلوع سراپاتقصیر و قصور و لغزش این است که بینش غیر اسلامی «تافته جداسرشته» را به انقلاب میخپرچ نکنیم. سرنوشت انقلاب و سلسله جلیله شهدا(عند ربهم یرزقون) را به مطامع دنیوی خود گره نزنیم. بگذاریم آرمانهای بنیانی انقلاب از سوی هر کس آبیاری میشود و سردست گرفته میشود، بشود. تبعیضهای مصلحتاندیشانه ما بنیآدم هیچگاه و هیچجا حق و ماندگار نبودهاند و نخواهند بود. این بینش بنیانی قرآنی را ــ بگذاریم آرمانهای بنیانی انقلاب از سوی هر کس آبیاری میشود و سردست گرفته میشود، بشود ــ میخپرچ انقلاب و رویهها و تصمیمات و سیاستهای خود کنیم.
انقلاب اسلامی بنا بود به چه چیزی برسد و امروز چقدر به آن نائل شده است؟ اگر فاصله ای وجود دارد، علت آن چیست؟
ابتدا نکته مهمی را که عموماً مغفول واقع میشود و یا عموماً دیده نمیشود را گوشزد کنم: «انقلاب اسلامی بنا بود به چه چیزی برسد ...» و امثال این قبیل اظهارات نوعاً اشتباه است و به اشتباهات بزرگی هم منتهی میشود! «بنا داشتن»، «خواستن»، «قرارداشتن» و امثال این قبیل افعال مربوط به موجودات حی و زنده صاحب اراده همچون ما انسانها میشود نه ماجرا یا نهادی یا بنگاهی یا جریانی. ما انسانها هستیم که بنا را یا قرار را بر چیزی میگذاریم یا نمیگذاریم. بنابراین، انقلاب اسلامی بنا را بر هیچ چیز جز آنچه ما انسانها، انسانهای ایرانی، اراده میکنیم نمیتواند بگذارد. در واقع این ما هستیم که انقلاب را گرانبار از شهادتها، جوانمردیها، فداکاریها و خدمات و در یک کلام، فضایل میکنیم و نیز گرانبار از نفاق و مکاری و رانتخواری و حقکشی و بیعدالتی و تبعیض و در یک کلام، رذایل میکنیم. انقلاب چیزی مستقل از تجمیع بسیار پیچیده و بیشمار اعمال و افعال و اقوال نیست و این سه مقوله کار ما انسانهاست. با این تحلیل، سؤال بسیار رایج «انقلاب برای ما چه کرده؟» بنیاناً بیمعنی و مهمل است و نه غلط یا کاذب! اگر هم سؤال کنیم «انقلاب برای ما چه نکرده؟» باز هم سؤال مهملی است!
چرا انقلاب کردیم؟
بدینترتیب، باید سؤال را اینگونه اصلاح کنیم که ما از انقلاب چه میخواستیم؟ و یا ما برای چه اهداف و خواستههایی مجموعهای از کارها را انجام دادیم که انقلاب نامیده میشود؟ نیز، «انقلاب اسلامی چقدر به آن نائل شده است؟» باید دگرگون شود به: ما با محملی موسوم به انقلاب چقدر به اهداف و خواستههایمان نایل شدهایم؟
با جرّاحی سؤالات فوق، قدری روشنتر میتوان درباره آنها سخن گفت. به اعتقاد این بنده، ما مردم مجموعهای از کارها(موسوم به انقلاب) کردیم برای اینکه میخواستیم به بیانی عرفی و غیر فنّی:
1. حکومت ما فرمانبردار ملت و پاسخگو به ملت باشد نه به اجانب و دول دیگر.
2. در عرصه اجتماعیسیاسی و اقتصادی بتوانیم از انواع آزادیهای سیاسی و اجتماعی، به ویژه آزادی نقد و نقادی از رفتارهای سؤء مسئولان و سیاستهای ساحات مختلف جامعه، برخوردار باشیم.
3. شاهد حیف و میل و غارت اموال عمومی از سوی حاکمان نباشیم.
4. ثروت و قدرت عادلانه توزیع شود.
5. انواع تبعیضها و برتریجوییها محو و نابود شود.
6. اختلاس و ارتشاء و فساد حکومتی و اداری رفع و دفع شود.
7. شایستگیها و تلاش انسانها مبنای بهرهمندی آنها از مواهب مختلف شود.
8. محرومیت و استضعاف از سیمای جامعه رخت بربندد.
9. در مقابل قلدریها و زورگوییهای مستکبران خارجی بایستیم.
10. ملل محروم و به استضعافکشیده را حمایت و بلکه در مقابل مستکبران پشتیبانی کنیم.
11. هیچ صنف و قشر و طبقهای مصون و معاف از حسابرسی عمومی و نقادی نباشد.
12. ارزشهای اسلامی در تمام عرصهها محقق شود.
روشن است که این فهرستی تمام و کمال نیست و نمیتواند باشد چرا که چندان به دقت و درستی نمیدانیم تمام و کمال در اینجا کی حاصل میشود. و پرواضح است که افراد مختلف اهداف را قدری اینجا و آنجا متفاوت ارائه خواهند کرد. لیکن بعید میدانم در امهات و اهداف کلانتر اختلاف نظر جدی بتوان ملاحظه کرد. اینک بازگردیم به سؤآل اصلاحشده که: چه میزان از این اهداف را توانستهایم محقق کنیم؟ به نظر بعید میآید که میان افراد مطلع و منصف که تحولات داخلی و خارجی را رویهمرفته برای مدتی نسبتاً طولانی پی گرفته باشند اختلاف نظر اساسی در ارزیابی تحقق آن اهداف و آرمانها وجود داشته باشد.
در زمینه عدالت، یک میلیمتر هم جلو نرفتیم
روشن است که در اینجا هم، همچون در همهجا، اختلاف نظر امری قابل انتظار و طبیعی است لیکن گمان نمیکنم در امهات اهداف و آرمانهای کلان اختلاف نظرِ کیفیِ غیر قابل جمعی وجود داشته باشد: در زمینه عدالت، بهتر است پروندهاش مکتوم و مسدود بماند: ما در زمینه توزیع عادلانه ثروت و قدرت و مواهب متنوع اجتماعیـسیاسیـاقتصادی یک میلیمتر هم از گام اول انقلاب جلوتر نرفتهایم. در زمینه حیف و میل و غارت اموال عمومی از سوی حاکمان، در کمال دردمندی و شرمساری باید اعتراف کرد که وضع ما به مراتب بدتر از گذشته است زیرا در گذشته تنها عدهای از درباریهای متنفّذ و خوشموقعیت جرأت زمینخواری، کوهخواری، دریاخواری، و فضاخواری میکردند. شخصاً حتی یک مورد هم درباره وامهای چندهزار میلیاردی(به ارزش همان زمان) در آن دوران نشنیدم. اما امروزه در میان رجال سیاسی امری رویهمرفته رایج و شایع است. میخواهم بگویم اگر رجلی سیاسی را یافتیم که در نوعی از رانتخواریها شرکت نکرده باشد حقیقتاً باید طی مراسمی رسمی از سوی محرومان و مستضعفان نشان تقوی یا امانتداری یا پاکدستی به وی عطا کنیم. در زمینه نقد و نقادی از رفتار و سیاستهای حکومتی، انصافاً وضع تنها قدری بهتر از گذشته است. شخصاً به یاد ندارم در دوران طاغوت، کسی جرأت کند در مقابل دادگستری یا قوه قضاییه در تجمعی شخص اول قوه را خطاب قرار دهد و به او توصیه کند که باید مستمراً توبه کند و سپس سرش در گونی فرو نرود و سر از زندان اوین درنیاورد. با این وجود هفتهای نیست که برخی دانشجویان نپرسند: فلانی! هنوز آزادی؟ البته در برخی دورهها، همچون دوره رشد سرمایهداری و سیطره رفتار بورژوازی، وضعیت آزادیها بسیار بد و ناگوار بود.
اشاره کردید که به نظر شما در برخی موارد مانند عدالت، گام مثبتی برداشته نشده؛ به نظر شما موانع چه بوده که به این اهداف نائل نشدیم؟
این سؤال از علل عدم نیل به آرمانها و اهداف انقلاب پرسش میکند. لازم است در همین ابتدا تذکر بدهم که این سؤالِ فوقالعاده مهم و فراخی است که ابداً بررسی آن طی یک یا چند مصاحبه حق آن را اداء نخواهد کرد. به گمان من، ما قطعاً نیازمند پژوهشهای متعددی در این زمینه هستیم. بنابراین، آنچه در ذیل به تفصیل خواهم گفت ابداً دعوی جامعیت ندارد.
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، علت عدم تحقق آرمانهای انقلاب
الف) یکی از علل بسیار کلان عدم تحقق و بلکه توقف و در مواردی عقبگرد را میتوان ذیل عبارت معروف «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» گنجانید. بدینتعبیر که، ما انقلاب کردیم و از کشور هم هشت سال دفاع کردیم و اینک حکومت را به خسروان صالح یا شبهِ صالح سپردیم و حالا هم میخواهیم زندگی کنیم! به گمان من، این بینش یکی از بزرگترین صدمات را به کشور و مملکت و انقلاب زده است. و چرا؟ زیرا «خسروان صالح یا شبه صالح»، همچون خسروان طالح و تبهکار به شدت نیازمند نظارت و یا امر به معروف و نهی از منکرند. «حالا میخواهیم زندگی کنیم»، یعنی بیسروصدا خسروان صالحپنداشتهشده را به سمت تبهکاری و خودکامگی و استبداد و فساد سوقدادن. «مملکت خویش»، یکی از مفسدهانگیزترین بینشهای فرهنگ موروثی این مرزوبوم عزیز است. مگر مملکت از آنِ کسی یا صنف و طبقهای است؟ مملکت از آنِ همه ایرانیانی است که در آن میزیند. به گمان بنده، اگر شاه، حتی با وجود دستنشاندگی و تاج و تخت محصول کودتا، از این بینش اعراض میکرد و بهعوض بر این باور میشد که ایران نه از آنِ من که از آن همه ایرانیان است. اگرچه من شاهم لیکن مالک و صاحب ایران و ایرانیان نیستم. مردم هم حق و حقوقی، و اختیاراتی دارند و من با وجود آن همه قدرت، باید آن حق و حقوق و اختیارات را رعایت کنم؛ مملکت و تاج و تختش این چنین شوم دچار ویرانی و نیستی نمیشد. تأثیر بسیار عمیق اعراض از آن کلانبینش این است که من، به رغم شاهبودن و ریاست دربار و ریاست واقعی ستاد ارتش و ساواک و هکذا، اختیار همهچیز و همهکس را ندارم و هنگام اعمال قدرت و صدارت و ریاست حد و حدودهایی را باید رعایت کنم. در نتیجه، مختار نیستم هر کاری که میتوانم و در ید قدرتم هست انجام دهم. کثیری از تبهکاریها، دسیسهها، غارتها، و حقکشیها از این چشمه جوشان مفسدهانگیز برمیاید.
نباید «امر به معروف و نهی از منکر» خسروان را ترک میکردیم
نه تنها «خسروان» باید با این بینش مهلک وداع کنند که مردم نیز. و وداعکردن مردم با این بینش استبدادخیز استبدادپرور، یعنی مردم با چنگ و دندان باید به توصیههای آقا و مولایمان امیرالمؤمنین درباره امر به معروف و نهی از منکر، نه گوش که عمل کنند. و مراد از «مردم» هم، تنها دانشجویان و طلاب و نخبگان دانشگاهیـحوزوی نیستند. همه آحاد مردم! که «کلکم راع و کلکم مسئول». و این یکی از شعارهای و بلکه شعورهای بسیار مهم و حیاتبخش سالهای 50 تا 57 بود که امروزه در عمل تقریباً به فراموشی سپرده شده است. به گمان من، نهادهای حکومتی و به ویژه مسئولان حوزوی در فرایند فراموششدن آن شعور بنیانی چندان بیتأثیر نبودهاند. روی دیگر بینش مهلک و ویرانگر «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» وداع با عرصه سیاست و سیاستگذاری است، آنهم به صورت حداکثریکردن عرصه سیاست و قدرت، و بازگذاردن دست رجال سیاسی در تاخت و تاز و تاراج و تکاثر هر چه بیشتر ثروت و قدرت و حاصل آن، در یک کلام: نکبت، فقر و فلاکت و بردگی و بندگی جدید. فرهنگ سیاسی امروز ما در این زمینه بسیار حیاتی نسبت به سالهای نیمه دوم دهه 50 درجا نزده، که دچار انحطاط فراگیر و اساسی شده است.
انداختن همه تکالیف به گردن رهبری، ویرانگر است
آن بینش مهلک و ویرانگر رویه دیگری هم دارد: «مملکت رهبر دارد، رهبر هم همه چیز را میداند و ما همه چیز را نمیدانیم که بتوانیم حرفی بزنیم و اعتراضی کنیم». این بینش که معالاسف بسیار هم رایج و متداول شده است، منجمله میان جوانان و دانشجویان، همین را میگوید. به گمان من، این قبیل بینشهای مهلکِ مُلک و مملکت توسط برخی از رجال وجیههالمله هم تعلیم و ترویج میشود. و روشن است که برای بسط ید قدرت همان رجال و رانت خود! نکنیم! اگر ذرهای نسبت به سلسله جلیله حیاتبخش شهدا ارادتی، اخلاصی یا ایمانی داریم و به «عند ربهم یرزقون» ذرهای باور داریم از این تعلیم و ترویجهای ویرانگر دست بکشیم. اجازه بدهیم رهبر کار و وظیفه رهبریاش را انجام دهد و ما هم کار و وظیفه خود را. نیاییم همه کاروبار و مسئولیتها را بر دوش رهبر بیندازیم. با این رویه، حتی اگر رهبر معصوم باشد نه تنها بسیاری از کارها بر زمین خواهد ماند که ثمرات مطلوب رشد و کمال اجتماعیـسیاسی انسانها را هم متوقف و منتفی خواهد کرد. این بینش که همچون غده سرطانی تاب و توان انقلاب را فرو میبلعد یکی از بزرگترین علل عدم تحقق برخی از آرمانهای متعالی انقلاب است.
چرا از برخی مشایخ انقلاب معصوم و پس از مرگشان، مظلوم ساختیم؟
ب) علت مهم دیگر عبارت است از این بینشِ حیرتانگیز که: «مشایخ و سابقهداران رجال سیاسی، به ویژه سابقهداران، قابل اعتمادند». و یعنی، امور مملکت و مقدراتمان را به رجالی که خوشسابقهاند بسپاریم و سپس سر در لاک زندگیمان کنیم. بعید میدانم بر کسی پوشیده باشد که این علت گونهای از همان کلانبینش نخستین است. با این وصف، نکاتی چند شاید شایسته تصریح باشد.
یکم: به راستی چرا فکر میکنیم مشایخ و سابقهداران در عرصه سیاست قابل اعتمادند؟ و میتوان آنها را به خودشان و کاروبار مملکت وانهاد؟ این اعتمادپذیری بیحساب از کجا ناشی میشود؟ حیرتانگیزی این بینش از آن روست که ما در فرهنگ سیاسیمان ماجرای طلحه و زبیر و امثال آنها را به وفور داشتهایم و نوعاً از درسآموزی از آنها در منابر و تریبونها مکرراً صحبتها کرده و میکنیم. اما یا عبرت روشن از آن ماجراها گرفته نمیشود و یا آن درسآموزیها استثناءبردارند و ما همان استثناهای تاریخ هستیم که انحصاراً بیحساب قابل اطمینان هستیم!
دوم: چرا فکر میکنیم برخی از رجال سیاسی اساساً به نحوی لغزشناپذیر یا معصوماند؟ این نگاه سرشتی یا ماهیتی چگونه بر برخی از رجال اطلاق میشود؟ این نمونه تاریخی را ملاحظه کنید: یکی از رئیسان جمهوری هنگامی که با انتقاد برخی از نمایندگان مجلس مواجه شد که وزرای پیشنهادی به مجلس دارای سوابق سیاسی نیستند صریح و علنی گفت: سیاسی میخواهید؟ من سیاسیام! بگذارید وزراء به کار حرفهای وزارتخانه خود بپردازند. و سپس وی در هشت سال ریاست جمهوریاش هر چه میتوانست در جهت تخریب فرهنگ سیاسی، فرهنگ اقتصادی و فرهنگ اجتماعی اسلامی کرد. و جیکّ هیچ احدی هم درنیامد، چرا که او از همانگونه نادر لغزشناپذیرهای شبهمعصوم بود که مطلقاً هیچگونه نقد و نقضی دربارهاش قابل تصور هم نبود.
این شبهمعصومیت باقی ماند تا انتخابات سال 88 و با انقلاب کرد آنچه میخواست. و با این وصف، کماکان «آیهالله» ماند و ماند و ماند تا شد مظلوم!! فاجعه را میبینید؟ اضافه کنم؟ اضافه کنم که شبیه وی چند تای دیگر در صف هستند و ما کماکان در تزلزل و تردید هستیم که مگر میشود فرزند یا نوه فلان شخصیت بیبدیل را مورد نقد و عزل از مناصب قراردهیم؟ و بدینگونه است که آن «بینش حیرتانگیز» علت عدم تحقق بسیاری از آرمانهای مشخصاً اسلامی انقلاب میشود.
ج) یکی دیگر از بینشهایی که به عدم تحقق آرمانهای انقلاب مدد مؤثری رسانده این است که: «وظیفه شرعی واجب ما شرکت در انتخابات و وظیفه شرعی مستحب مؤکد یا نزدیک به واجب هم شرکت در راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس و امثال آن است.» اگر خوب دقت کنیم این بینش به نحوی مکمل کلانبینش مهلک نخستین است که «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»: مملکت و کشور را خسروان اداره کنند ما(مردم) هم به وظایف شرعی خود عمل میکنیم. نگوییم اینطور! این بینش از بیخ و بن اشتباه است. این بینش تعطیلکردن دوم رکن رکین حکومت اسلامی است: امر به معروف و نهی از منکر. که رکن اول همان «لیقوم الناس بالقسط» است.
دانشگاهیان و حوزویان انصافا خوب کم گذاشته اند!
جا ندارد از خود بپرسیم بزرگترین و مؤثرترین دانشگاه عام و خاص کشور، همان صدا و سیما، در این سی و هشت سال گذشته در زمینه فعالکردن و فعالنگهداشتن وجود اجتماعیـسیاسی مردم چه کرده است؟ دانشگاهیان و به ویژه حوزویان در این زمینه، انصافاً خوب کم گذاشتهاند. انصاف حکم میکند اضافه کنیم که در این زمینه نقش نه چندان مثبت حوزویان بسیار پررنگتر از دانشگاهیان است.
چرا اساتید برجسته حوزه از کار و بار انقلاب شانه خالی کردند؟
د) از علل دیگر مؤثر، عدم ورود بسیاری از استادان برجسته حوزوی در کاروبار انقلاب است. و اگر خواسته باشم در قالب کلانبینشی آن را صورتبندی کنم، از زبان استادان برجسته حوزه، میشود: «ما مشغول به کار دین مردم هستیم، دیگران هم به دنیای مردم برسند»! اگر برخی هوشمندانه ببینند و به فغان آیند که اما این کلانبینشْ گونه بسیار گسترده و پیشرفته نگرش سکولاریستی به دین است، خواهم گفت: و مگر سکولاریسم و لائیکاندیشی گناه کبیره و خلاف شرع است؟ و البته که روشن است همان استادان برجسته این سؤال را مطرح میکنند، نه بنده. به راستی قابل انکار است که اگر بود و نبود انقلاب و آرمانهایش برای بسیاری از آن استادان رویهمرفته یکسان نبود آنها هر یک دست کم فرماندهی لشکر یا سپاهی اجتماعیـسیاسی را در این سالهای متمادی برعهده میگرفتند؟ آرزو کنیم این قبیل استادان روزی نه چندان دور فعالانه ظرفیت معرفتی و معنوی خود را به میدان انقلاب بیاورند و به نوبه خود باری را بر دوش گیرند.
ه) به نحو قابل انتظاری، علت دیگرْ عدم ورود بسیاری از استادان دانشگاهی است که به رغم دمیدن مستمر در دیگ نارضایتی و انتقاد، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، بسیاری از ایشان به نحوی خود را از خیسشدن در باران انقلاب دور نگه میدارند. و این در حالی است که آنها احتمالاً میدانند با توجه به موقعیت خود، میتوانند از قِبَل انقلاب خدماتی اجتماعیـسیاسی به مردم کنند. بیفزایم که در این وادی، نه فقط راحتطلبی و عافیتطلبی که در مواردی نگرشهای سکولاریستی هم، همچون آنچه در مورد استادان حوزوی گفته شد، مؤثر است. شایسته است بیفزایم که این علت عدم تحقق آرمانهای انقلاب به نوبه خود،
معلول علت دیگری است که در خلال پاسخ در بالا به آن اشاره کردم: نظام اعلامنشده اما به ظرافت اعمالشده تبعیض میان حوزویان و دانشگاهیان. به عنوان مثال، آیا استادان دانشگاهی عموماً احساس ناگواری ندارند که مسئول نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها همواره فردی حوزوی است؟ آنها از خود سؤال نمیکنند که با توجه به اینکه کار ویژه مسئول نهاد رهبری در دانشگاه رسیدگی به امور و مسائل دانشگاه است و نه پاسخگویی به سؤالات فقهی احکامی، چرا وی همواره از میان حوزویان انتخاب میشود؟ آیا در میان دانشگاهیان یک دانشگاه حتی یک نفر هم پیدا نمیشود که مختصر تدینی داشته باشد و مورد اطمینان مسئول کل نهاد و یا شخص رهبری باشد؟ چرا چینش مسئولیتها و مناصب در کل نظام عموماً به گونهای است که همواره دانشگاهیان تحت نظارت حوزویان هستند؟ چرا اگر استادی دانشگاهی خبط و خطایی کند آبرو و حیثیت و در مواردی شغل و کار خود را هم از دست میدهد لیکن همان خبط و خطا را اگر استادی حوزوی کند در بدترین و شدیدترین حالت بسیار استثنایی فقط بیسر وصدا خلع لباس میشود؟ آیا به نظر نمیرسد که این نظام اعلامنشده اما به ظرافت اعمالشده تبعیض میان حوزویان و دانشگاهیان با چراغهای کاملا خاموش و در تاریکی ظرفیتهای عظیمی را از انقلاب و تحقق آرمانهایش میزداید و میرباید؟ و در نتیجه، علت بسیاری از ناکامیها و نواقص در تحقق اهداف انقلاب است؟
در مورد علل عدم تحقق و در مواردی تحقق نسبی آرمانها و ارزشهای انقلاب بدین مقدار در این مناسبت بسنده میکنم و بسط و تفصیل بیشتر را به عون و فضل الهی به فرصت دیگری موکول میکنم.
اگر نکته دیگری وجود دارد که مایلید بیان کنید بفرمایید.
بارخدایا! تو شاهد باش که در ایام پیروزی گام اول انقلاب و به یاد شهدای همین ایام در 38 سال پیش، فرمان «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون» تو را روی قلبم گذاشتم و حرفهای ناگفتنیای را گفتم که تمام حیثیت و جان و مال و همه چیز انسان را میتواند به سهولت و سرعت نابود و بلکه بدنام کند.
قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولینا و علی الله فلیتوکل المؤمنون
«ای دنیا اف بر دوستی تو»