فیلم این زن حقش را میخواهد، داستان یک قربانی اسیدپاشی است. قربانیان اسیدپاشی در جامعه ما و در کنار دیگران زندگی میکنند و شاید با شنیدن ساخته شدن چنین فیلمی بارقه امیدی در دلشان زنده شود، از اینکه تنها نیستند و کسانی هستند که به یادشان باشند و تلاش کنند تا تلنگری به انسانهای خوابآلوده و بیتفاوت اطرافشان وارد سازند، اما آیا بهواقع این فیلم توان ایجاد حس همدلی و به چالش کشیدن وجدان انسانی مخاطبانش را داراست؟
فیلم، روایتگر زندگی زنی به نام فرزانه است که چهار سال پیش از سوی عاشق رنجور و ناکاممانده دوران تجردش، مورد اسیدپاشی قرار گرفته است. او از همسرش جدا شده و خانواده و شهرش را ترک میکند و به تهران میآید. در این چهار سال تنهایی، زندگی مستقلی را در یک پانسیون زنانه پی میگیرد و با اهدای تخمک به زنان نابارور، پول لازم برای قصاص از بهرام را جمع میکند. در زمان فعلی فیلم، بهرام دستگیر شده و فرزانه برخلاف درخواست اطرافیان برای گذشت، به اجرای حکم قصاص اصرار دارد.
"این زن حقش را میخواهد" با نوشتهای پیرامون واقعی بودن داستان فیلم آغاز میشود. پس از سکانسهای ابتدایی فیلم و بعد از آنکه متوجه میشویم با زنی که صورتش در اثر اسید آسیبدیده مواجه هستیم، مخاطب بیشترین آمادگی را دارد که برای ساعتی همدرد رنج و مظلومیت این زن و انسانهای دیگری چون او شود، اما هرچه دقایق بیشتری از فیلم میگذرد، مشخص میشود که نه روایت فیلم رنگ و بویی از واقعیت دارد و نه ساخت آن چنان است که مخاطب را به همراهی با شخصیت اصلی فیلم فرابخواند.
چنین اثری که موضوع خود را از میان آسیبهای اجتماعی برگزیده و در آغاز به واقعیبودن داستان خود تأکید میکند، در صورتی میتواند بیننده را همراه سازد که مخاطب را با فراز و نشیبها و چالشهای حقیقی زندگی افرادی چون فرزانه مواجه سازد. این در حالی است که قهرمان این فیلم چندی پس از مورد حمله واقع شدنش، خانه، خانواده، آشنایان و شهرش را ترک میکند و درواقع به شکل باورناپذیری از همه افراد و روابط و مسائلی که یک قربانی اسیدپاشی در زندگی روزمره خود ناچار از مواجهه با آن است، گریخته و به ظاهر رها میشود. در نتیجه، محرومیت از یک زندگی معمول و عادی، که مهمترین بخش رنجهای افرادی چون فرزانه است، در این فیلم مورد کمتوجهی واقع میشود. حال آنکه یکی از دردهای اصلی قربانیان اسیدپاشی و سایر کسانی که جسم آسیبدیدهای دارند، نشاندار شدن و برچسب خوردن است؛ امری که کلیه فعالیتهای معمول و به ظاهر عادی زندگی فرد را به امری پیچیده و مشکل تبدیل میکند.
گریز فرزانه از خانواده و آشنایان نیز با حذف نمایش مشکلات مهم آسیبدیدگان اسیدپاشی در رابطه با اطرافیان همراه شده است. درصورتیکه برقراری رابطه با گروههای اجتماعی، و بهخصوص گروههای نخستین نظیر خانواده، مسأله دشواری در زندگی این قربانیان است؛ افرادی که نوع تعامل و مواجهه با آنان، هم میتواند امید به زندگی را به فرد بازگردانده و هم تشویش و مشکلات جدیای برایشان خلق کند. البته خود اطرافیان نیز در چنین وقایعی، قربانی شرایط ذهنی و اجتماعی غیرمتعارفی هستند که ناخواسته در آن قرار گرفتهاند. اما فرزانه با هجرت از موطن خود و با استفاده از یک روبنده، سازنده فیلم را از مسئولیت پاسخ به پرسشهای ذهنی اینچنینی مخاطب معاف ساخته است.
جالب اینجاست که فرزانه به هیچوجه درگیر مسائل درمانی، به عنوان مهمترین مشکل قربانی اسیدپاشی، نیز نیست، و همچنین مشکلات مالی مربوط به امرار معاش و البته دیه قبل از قصاص را به بعیدترین شکل ممکن حل کرده است، تا بدین ترتیب فهرست باورناپذیرهای فیلم "این زن حقش را میخواهد"، هرچه بیشتر تکمیل گردد.
بخشی از مشکلات داستانی فیلم به شخصیتپردازی نامناسب و غیرقابل هضم خود فرزانه بازمیگردد. در صحنههای روایت گذشته از زبان فرزانه، او را فرزند ساکت و سر به راه پدری دیکتاتورمآب میبینیم. او در رابطه با بهرام به عنوان عاشق یا مزاحم نیز کاملاً منفعل بوده و هیچ نقش و واکنشی ندارد. او در ازدواج خود هم انتخابی ندارد. پدر به جای او تصمیم گرفته و ازدواجش را رقم میزند. فرزانه در زندگی با همسرش نیز صرفاً یک کدبانوی سنتی است که از همدلی و همصحبتی با او در مقام دو انسان ناتوان است. این تصویر منفعل از فرزانه نه به پنجاه سال پیش، که حداکثر به یک دهه قبل بازمیگردد. با این اوصاف، او پس از جریان اسیدپاشی به یکباره به زنی مصمم و مستقل تبدیل میشود که میتواند کلیه سرمایههای مادی و اجتماعی خود را پشت سر گذاشته و با وجود آسیبهای جسمانی، سالها به تنهایی زندگی مستقل خود را مدیریت کند. ظاهراً این قدرت جسمانی و روانی صرفاً در سایه عطش انتقام در او بهوجود آمده است؛ نوعی چرخش شدید روانی و رفتاری که مناسب فیلمی واقعگرا و اجتماعی نیست و به پذیرش شخصیت فیلم آسیب جدی وارد میسازد.
تصویرپردازی از بهرام نیز ضعیف و مسألهدار است. بهرام اسیدپاش در اینجا یک فرد خیلی معمولی است. او قبلاً جرمهای کوچکی کرده و به یکباره تصمیم میگیرد محبوبترین فرد زندگیش را به ظالمانهترین صورت ممکن مجازات کند. پس از این واقعه، بهرام ناپدید میشود، شوهر فداکار زنی دیگر میشود و برای رساندن او به آرزوی فرزندآوری، از جان و دل میکوشد. همسر او سارا هیچ زشتی و پلیدی در فکر و رفتار او مشاهده نکرده و بهرام را عاشقانه میستاید و از جان و دل برای نجات او تلاش میکند. در مواجهه با این شخصیت، مخاطبی که اندکی دغدغه وجدان داشته باشد، بیش از پیش سرخورده میشود؛ آیا واقعاً اسیدپاشی به همین آسانی است، یک واکنش عادی از یک فرد نسبتاً عادی؟ این در حالی است که فردی که به چنین جرمی مبادرت میکند، قاعدتاً به لحاظ روانی، اجتماعی و اخلاقی فرد بسیار مسألهداری است، فردی به مراتب بیمارتر از یک قاتل، زیرا او نه حق نفس کشیدن، که حق زندگی کردن را برای همیشه از یک انسان و اطرافیانش سلب میکند. این در حالی است که در فیلم نه از سابقه زندگی بهرام چیز زیادی میبینیم، نه از افکاری که او را به سمت این اقدام کشاندهاند، و نه از زندگی او پس از این ماجرا و در نهایت دستگیر شدنش.
این مسأله، جدا از اخلالهایی که به لحاظ داستانی به فیلم وارد کرده است، به لحاظ محتوایی و اجتماعی قابل نقد است، زیرا جنایت هولناک اسیدپاشی را به امری ساده و پیشپاافتاده تنزل داده و بدین ترتیب مخاطب را نگران میکند که شاید این جرم یک رفتار اشتباه متعارف است و چنانچه به نظر میرسد، در شرایط زندگی معمولی انسان، نادر و بعید نخواهد بود.
حضور سحر به عنوان دومین شخصیت زن فیلم نیز قابل انتقاد و پرسش است. او در این فیلم چه جایی دارد، آیا گنجانده شدن او در فیلم صرفاً برای آن است با چاپ داستان زندگی فرزانه، همسرش از محل زندگی او مطلع شود؟، یعنی همان بخشی که میتوان آنرا کممایهترین بخش فیلمنامه دانست. جز در این مورد، حضور او در داستان هیچ معنا و توجیهی ندارد. اگر نویسنده با دخالت دادن سحر، قصد طرح مسأله اجتماعی دیگری نظیر مشکلات حضور دختران شهرستانی در تهران را داشته، میتوان گفت که پردازش چنین دختر خامی که حتی متوجه اشتباه بودن اعمال خود نیست، و داستانپردازی خامتری برای بازگرداندن او به خانه و خانواده، هیچ کمکی به تأمین هدف مذکور نکرده است و بدین طریق، به طرح اصلی داستان نیز آسیب وارد ساخته است.
شخصیت همسر فرزانه و رابطه این دو نیز پر از ابهام و نقص است. چگونه مردی که در روزهایی که همسرش تا بدین حد آسیب دیده و مظلوم واقع شده است، به راحتی او را تنها میگذارد و با تصمیمش به طلاق موافقت میکند، بعد از چهار سال هنوز در جستوجوی اوست، و با دیدن عکس او در یک مجله زرد، با حلقهای بهجامانده، به سوی او بازمیگردد؟! چنین رجعتی نه تنها پایان خوشی برای فیلم نیست، بلکه چنان تصنعی و غیرواقعی پرداخته شده است، که مخاطب صرفاً آرزو میکند فرزانه حلقه را نپذیرد تا سازه کلیشهای و باورناپذیر فیلم بیش از این تکمیل نشود.
این بازگشت بیمناسبت همسر، آخرین قطعه از مجموعه ایدههای بلوغنایافته و رؤیاپردازانه فیلم است، که شباهت زیادی به فیلمهای تلویزیونی دارد که در نهایت همه چیز به پایانی خوش ختم میشود. در فیلمی که در نمایش مسائل واقعی قربانی اسیدپاشی، اینچنین کممایه عمل کرده است، چنین پایان خوشی، مهر محکمی به قضاوت مخاطب از فیلم، به عنوان فیلمی ضعیف و نه چندان قابل اعتنا میزند.
در نهایت اینکه این فیلم کوشیده است مسأله بخشش یا قصاص، به عنوان پرسش مهمی از وجدان اخلاقی فرد یا جامعه را به نحوی بازطرح کند. طرح این پرسش به خودی خود قابل تقدیر است. در شرایطی که فردی در سلامت عقل و با آمادگی قبلی برای نابودی جسم و روان فرد دیگری تصمیم میگیرد، جامعه صرفاً به دلیل ارزش اخلاقی فعل بخشش، از فرد آسیبدیده انتظار چشمپوشی از قصاص او را دارد، و این امری قابل تأمل و تردید است. اینکه از نگاه اخلاقی، بخشش بر انتقام مرجح است، دلیل کافی نیست که نتیجه بگیریم پیامدهای فردی و اجتماعی بخشش، ارزندهتر از قصاص است. در این فیلم تلاش شده این پرسش اخلاقی و اجتماعی که قطعاً نیازمند بحثهای پیچیدهای است، مورد توجه مخاطب قرار بگیرد؛ اگرچه این ایده مناسب و قابل تأمل، در سایه ضعفها و گسستهای متعدد فیلمنامه و کارگردانی، چندان که باید مورد توجه قرار نگرفته و ذهن مخاطب را درگیر خود نمیسازد.