بنفشهخواه و خانوادهاش از شرکتکنندگان مسابقه خانواده باحال برنامه خندوانه هستند که امتیاز خوبی هم کسب کردهاند و به مرحله بعدی راه یافتهاند. با این بازیگر قدیمی درباره خانواده باحال همصحبت شدیم.
تعریف شما از خانواده باحال چیست؟
خانوادهای که شاد باشد و برای دیگران هم شادی بهوجود آورد.
اینکه خیلی کار دشواری است! بهنظر میرسد هر فردی در مرحله اول باید خودش شاد باشد تا بتواند آن را به دیگران هم بدهد. چطور میتوان شاد بود؟
اگر کمی از مشکلات و گرفتاریهای زندگی را نادیده بگیریم، میتوانیم شاد باشیم. مشکلات همیشه هست، ولی ما میتوانیم برخی از آنها را نبینیم و به دیگران هم منتقل نکنیم. چون انتقال مشکلات به دیگران باعث ناراحتی میشود. به نظرم بهتر است نق زدن را کنار بگذاریم و زندگی را همانگونه که هست بپذیریم.
اما گاهی اگر از کنار مشکلات بگذریم و آنها را نادیده بگیریم، در خفا بزرگ میشوند و یک جایی یقه ما را خواهند گرفت؟
برای رفع مشکلات باید در اسرع وقت اقدام کرد، اما لزومی ندارد، آدم مشکلاتش را به دیگران هم بگوید، چون در بیشتر مواقع کسی پیدا نمیشود به او کمک کند! فقط بیان مشکلات باعث میشود نزدیکان و اعضای خانواده ناراحت شوند.
در برنامه خندوانه با خانواده خود حضور یافتید...
با خواهرم و دخترانش به این برنامه آمدم، خودم دختر ندارم...
از اینکه دختر ندارید، چه حسی دارید؟
خیلی دوست داشتم دختر داشته باشم، اما خدا به من سه تا پسر داد. همیشه خدا را شکر میکنم برای داشتن آنها، اما طبیعی است از اینکه دختر ندارم افسوس بخورم.
هر سه پسرتان فعالیت هنری دارند؟
بیژن که لیسانس تئاتر دارد و بازیگر است، پژمان، پسر کوچکم طراح گریم است که با سازندگان برنامه خندوانه همکاری میکند و پسر بزرگم فوقلیسانس عمران دارد و 11 سال است کانادا زندگی میکند.
شما متولد 1322در محله دروازه شمیران هستید...
پایینتر از پل چوبی به محله دروازه شمیران معروف است. تهران در قدیم چند دروازه داشته است. پدرم تعریف میکرد که دور تا دور تهران خندق بوده و برای خروج از تهران و رفتن به شهرهای همجوار باید از دروازههای مختلف عبور میکردند. مثلا برای رفتن به قزوین باید از دروازه قزوین رد میشدند. دروازه دولت، دروازه غار،دروازه شاهعبدالعظیم و ... هم بودهاست.
برادرتان هم بازیگر بود، چطور شد که به این هنر علاقهمند شدید؟
ما دو برادر بودیم. محمود حدود 1.5 سال ازمن بزرگتر بود و سه تا خواهر هم دارم. عروس خانواده عمویم تحصیلکرده بود، آن زمان منشی رئیس دانشگاه تهران بود. وقتی جوان بودیم با خانواده پسرعمویم به تماشای تئاترهای جامعه باربد میرفتیم و از همان زمان به بازیگری تئاتر علاقهمند شدیم. با برادرم به هنرکده آناهیتا رفتیم و به دنیای تئاتر وارد شدیم. سال 47 استخدام وزارت کار و امور اجتماعی شدم و ازدواج کردم و بهدلیل کار وخانواده، بازیگری را رها کردم و فقط هفتهای دو روز در آموزشگاههای بازیگری فن بیان درس میدادم تا بعد از پیروزی انقلاب که بازنشسته شدم و دوستانم که بازیگری را ادامه داده بودند، دوباره مرا به دنیای بازیگری برگرداندند.
احساس میشود از زندگی رضایت دارید؟
همیشه که نه! اما بهتر است آدم واقعیت را بپذیرد و راضی باشد. واقعیت با حقیقت فرق دارد؛ اگر دنبال حقیقت باشی، اوقاتت همیشه تلخ خواهد بود و اذیت میشوی. پس بهتر است با واقعیت، زندگی بهتری را تجربه کرد.
در مسابقه خانواده باحال متکلم وحده بودید و فقط خودتان صحبت کردید! این ویژگی شماست یا فقط در این برنامه چنین روشی را انتخاب کردید که امتیاز بگیرید؟
قرار بود پسرهایم، بیژن و پژمان با من در این مسابقه شرکت کنند، اما بیژن که سرکار بود و نتوانست بیاید و پژمان هم گفت حضورش به تنهایی فایدهای ندارد بههمین دلیل من در دقایق آخر مجبور شدم به خواهرم و دخترانش متوسل شوم که با من بیایند و مرا از تنهایی نجات دهند، آنها آمادگی حضور در برنامه را نداشتند به همین دلیل مجبور شدم متکلم وحده شوم! اما در زندگی واقعی اینطور نیست که به دیگران فرصت صحبت ندهم!
سالها زندگی در سایه شهرت چه حسی دارد؟
شهرت هم خوب است هم بد. گاهی خیلی خوشایند است که مردم مرا میشناسند، اما گاهی آزاردهنده میشود. از قدیم درباره فرد مشهور گفتهاند: کسی است که یک عمر تلاش کرده معروف شود، وقتی به شهرت رسیده عینک دودی روی صورتش میگذارد که مردم او را نشناسند! این تناقض همیشه در مورد افراد مشهور وجود داشته و دارد.
با دستمزد بازیگری زندگی راحتی دارید؟
صدای دهل شنیدن از دور خوش است! دستمزد بازیگری آنقدر هم خوب نیست که بتوان زندگی راحتی را با آن برنامهریزی کرد. شاید من مثلا برای کاری چند روزه سه، چهار میلیون تومان دستمزد بگیرم، اما بقیه ماههای سال که بیکار هستم هیچکس به من دستمزد نمیدهد. به همین دلیل بیشتر روی حقوق بازنشستگی حساب میکنم تا دستمزد بازیگری.