البته واکنشها نسبت به این جایزه و همینطور فیلم بادیگارد و البته شخصیت ابراهیم حاتمیکیا حواشیای را به وجود آورد و سؤالات زیادی را مطرح کرد. این روزها فیلم «دو» که پرستویی تهیهکنندگی آن را عهدهدار است و همینطور ایام نوروز بادیگارد به نمایش درمیآید. به این بهانه با پرویز پرستویی گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید:
از فیلم «دو» شروع کنیم که این روزها درحال اکران است. واقعیت این است که وقتی فیلم «دو» را دیدم، بیش از خود فیلم، نام شما و خانم گلستانی مرا ترغیب کرد. ترکیب پرستویی و گلستانی که در چهار فیلم بازی کرده بودند و اینکه دستآخر پرویز پرستویی تهیهکنندگی نخستین فیلم بلند سینمایی خانم گلستانی را برعهده گرفت، به نظرم جذاب بود. هرچند که در سینمای جهان رسم بر این است که اصولا نسل گذشته برای ایجاد تداوم فرهنگی و استمرار حرکت هنری از نسل جوان و جدید حمایت میکند. مثلا در دنیای موسیقی خوانندگان متقدم با خوانندگان جدید، کنسرت مشترک برگزار میکنند یا نسل جدید ترانههای گذشتگان را بازخوانی و در دنیای سینما هم هر یک دیگری را همپوشانی میکنند. حال با این نگاه چرا در فیلم «دو» در عین اینکه بهعنوان بازیگر حضور داشتید، تهیهکنندگی آن را هم برعهده گرفتید؟
از زمانی که وارد دنیای نمایش شدهام، بازیگری برایم نوعی آرمانگرایی بوده و هست. اینگونه نبود که بازیگر شدم تا فقط دیده شوم یا صرفا بهعنوان شغل به آن نگاه کنم. در مسیر کاریام بهکرات با دختران و پسران جوان مواجه شدهام که درباره «چگونگی» حضورشان در دنیای نمایش و سینما از من پرسیدهاند. من هم قبل از هر چیز آنها را به «چرایی» حضورشان رهنمون کردهام و اینکه اساسا باید نقطه هدفشان را در این حرفه روشن کنند. چون در غیر این صورت با وجود سختیهای غیرقابلتوصیف، در این حرفه به درِ بسته خواهند خورد! وقتی به گذشتهام نگاه میکنم، با ادعا میتوانم بگویم هیچکس در سینما دستم را نگرفت تا مرا به فیلمی معرفی کند یا فرصتی در اختیارم قرار دهد.
نکته جالب این است که با نخستین حضورتان در سینما با بازی در فیلم «دیار عاشقان» به کارگردانی حسن کاربخش، در سال ١٣٦٢ جایزه جشنواره فیلم فجر را دریافت کردید.
بله. همینطور است. اما شاید برای نخستینبار باید بگویم که بااینحال در آن زمان هنوز سینما برای من به دغدغه تبدیل نشده بود.
چرا؟
چون آن زمان آنقدر به دلیل حضورداشتن در تئاتر لذت میبردم که هیچچیزی نمیتوانست شریک این لذت شود.
البته طبیعی هم به نظر میرسید. چون شما از سال ١٣٤٨ تا آن زمان در دنیای نمایش سیر میکردید. طبعا به دلیل حضور مداوم در تئاتر، چنین لذتی چندان قابلمقایسه با سینما نبود؟
کاملا. من ١٥ سال تمام در گروه تئاتر «کوچ» کار میکردم. هر زمان و هر کجا پوستر کارمان نصب میشد، استقبال تماشاگران هم تضمین شده بود. ما در این گروه بیشترین لذت را میبردیم. نفسبهنفس با تماشاگر کار میکردیم. بعد شرایطی بهوجود آمد که وارد سینما شدم. منتها همیشه اعتقاد دارم ما که در این حرفه هستیم، وظیفه داریم به افرادی که از سواد، شعور و درک درستی از هنر نمایش و سینما برخوردارند و البته تاکنون فرصت حضور نداشتهاند، کمک کنیم. اصلا این مسئله را یکی از وظایفم میدانم.
آقای پرستویی! بگذارید به عقبتر برگردم. من در بسیاری از موارد شنیدهام که شما از همان دهه ٦٠ به این طرف به حضور برخی بازیگران در سینما و تلویزیون کمک کردید. اما هیچوقت به صراحت از زبان شما نشنیدهام. آیا این نکته را تأیید میکنید؟
بله. منتها دلیلی نمیبینم که آن را رسانهای کنم.
بههرحال چنین واقعیتی وجود دارد. ضمن اینکه حرکت عجیبوغریبی هم نیست. مثلا لئوناردو دیکاپریو که امسال بعد از ٢٠سال توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول را دریافت کند، در روزهای بینامی، اول رابرت دنیرو و بعد شارون استون از او حمایت کردند. بههمیندلیل تمایل دارم دراینباره صحبت کنید.
مثلا میتوانید از خانم تیموریان بپرسید که اولین کار تصویری شما چگونه شکل گرفت.
منظورتان مجموعه تلویزیونی «رعنا» به کارگردانی داوود میرباقری است؟
بله. زمانی که داوود میرباقری میخواست سریال «رعنا» را بسازد به من گفت دنبال بازیگری هستم که مردانه مقابل همه مشکلات بایستد. گفتم کسی را میشناسم که هم تحصیلکرده است و هم در تئاتر فعالیت میکند. پیشنهاد دادم او را در یک مجلس ببیند. من معمولا به اینگونه مجالس میگویم، مجالس خواستگاری. اگر خواستید انتخاب میکنید وگرنه هرکسی سوی کار خودش میرود. به رویا تیموریان زنگ زدم و گفتم ما داریم میآییم. (میخندد) جالب است ماجرا هم مثل خواستگاری پیش رفت. خانم تیموریان چای به دست داشت از ما پذیرایی میکرد که آقای میرباقری گفت خودشه! درنهایت هم خانم تیموریان از خود قابلیت نشان داد و در این سریال خوش درخشید. من هم که جای خانم تیموریان بازی نکردم. فقط نشانی به داوود میرباقری دادم تا کارش پیش برود. البته وقتی این مسائل را مطرح میکنم شاید برخی از دوستان دلخور شوند که دارم خودنمایی میکنم؛ درصورتی که هدفم تنها کمککردن بوده و هست. یا مثل داستان ساختهشدن فیلم «بیست» که بارها آقای کاهانی به آن اشاره کردند. قبل از فیلم «بیست» آقای کاهانی را نمیشناختم تا اینکه روزی در آبادان در جشنواره دانشجویی حضور داشتم که خانم کرامتی با من تماس گرفت و گفت دوستی داریم به نام رضا کاهانی که قبلا در فیلمی با ایشان همکاری کردهایم. ایشان تمایل دارند با شما کار کنند و از من خواستند موضوع را با شما در میان بگذارم، گفتم مشکلی نیست؛ آقای کاهانی به من زنگ زد. تلفنی به ایشان گفتم فیلمنامه را برای من بفرست. بعد از خواندن فیلمنامه تماس گرفتم و گفتم در کنار شما هستم، بعد باهم در دفتری قرار گذاشتیم. آنجا با خانمی برخوردم که ظاهرا سرمایهگذار کار بودند. در همان ابتدا خانم از من پرسید شما ناهار چه میخورید، گفتم غذایی مختصر؛ ایشان گفت غذا برایم مهم است و نمیشود مختصر باشد. بعد میز مفصلی چیدند، همان موقع گفتم با این میز بعید میدانم کار را به آخر برسانید! پرسید چطور؟ گفتم سینما یعنی ظرف یکبارمصرف، نه اینهمه ریختوپاش! آن جلسه تمام شد. با آقای کاهانی قرار بعدی را در همان دفتر گذاشتیم. روز موعود فرا رسید؛ ناگهان متوجه شدم با یک فضای وسترن مواجه هستم! دیدم هیچکس نیست. مهران احمدی هم که دستیار آقای کاهانی بود به من گفت شما بفرمایید بنشینید الان آقای کاهانی میآیند، بالاخره کاهانی آمد؛ رو به ایشان گفتم، خوبی؟ گفت، خوبم. گفتم، ولی به نظرم خوب نیستی! گفت، طوری نیست. همهچیز درست میشود! پرسیدم چه مشکلی پیش آمده؟ گفت البته من میدانم شما برای این فیلم کار دیگری را رد کردهاید، اما ما از شرمندگی شما درمیآییم. واقعیت این است که خانم سرمایهگذار ما گم شده! هرچه تماس میگیرم اصلا خبری نیست. انگار آب شده رفته توی زمین! گفتم، اگر شما سرمایهگذار داشته باشید، مشکل حل میشود؟ گفت بله. همان موقع با دوستی که همیشه به من لطف دارد تماس گرفتم و درخواست کردم اگر تمایل دارید در کاری حضور داشته باشید، دوست دارم در این فیلم سرمایهگذاری کنید. ایشان هم سرمایهگذاری کردند و فیلم ساخته شد. یا برای مثال آقای کاهانی بازی در فیلم «هیچ» را به من پیشنهاد داد، اما گفتم اجازه بدهید من بازی نکنم.، نه اینکه نتوانم این نقش را بازی کنم، بلکه احساس میکنم کسی دیگر برای این نقش از من جلوتر است، بنابراین آقای مهدی هاشمی را پیشنهاد دادم. وقتی آقای کاهانی با ایشان کار کرد، گفت چه درست به این مسئله نگاه کردید. البته شاید آقای هاشمی تا الان این نکته را نمیدانستند، اما فکر کردم حضور ایشان در این فیلم بهتر از من خواهد بود. یا آقای محمدعلی طالبی، بازی در فیلم «دیوار» را به من پیشنهاد داد، گفتم این نقش برای من نیست، برای آقای کاسبی است. همینطور آقای خمسه مدتها بود که در فیلمی کار نکرده بود. آقای کاهانی برای فیلم «بیست» به من گفت برای بازی نقش این مرد که یک دست ندارد و با همسرش یک جا کار میکنند و حقوق مشترک میگیرند، کسی را سراغ ندارید، گفتم آقای خمسه مناسب است. کاهانی گفت ولی ایشان بیشتر کمدی بازی کردهاند. گفتم اگر به چهره آقای خمسه دقیق نگاه کنید غمی در صورتش وجود دارد که برای این نقش مناسب است.
به نظرم شاید همین اتفاق باعث شد از آن به بعد کاهانی در فیلمهایش از بازیگران طنز استفاده کند و آنها وجوه دیگری از تواناییشان را به نمایش بگذارند.
امیدوارم این دوستان مرا ببخشند که این مسائل را عنوان کردم، تنها دلیلم ارادت به تکتک آنهاست، چون میدانم تواناییهای زیادی دارند، وگرنه سوءنیتی پشت این گفتار نیست.
این ماجرا مثل پنالتی دوضرب مسی در لالیگاست؛ بهتازگی در بازی بارسلونا و سِلتا ویگو، لیونل مسی در پنالتی بهجای اینکه با یک ضرب، خودش توپ را وارد دروازه کند و به افتخاراتش بیفزاید، به همتیمیاش، لوئیز سوآرز، پاس داد، او هم به زیبایی پنالتی را گل کرد. هم باشگاه به موفقیت رسید، هم رونالدو- رقیب سوآرز- حالش گرفته شد تا آقای گل نشود و مهمتر اینکه این رفتار مسی در تاریخ فوتبال جاودانه شد. حالا اگر باور داریم که سینما مانند فوتبال کاری گروهی است، بهتر است در سینمای ایران چنین رفتاری نهادینه شود، اما متأسفانه نمیدانم چرا در سینمای ما عملکرد حرفهای پیچیدگیهای عجیبوغریبی دارد؟
معتقدم اصلا چنین رفتارهایی لازمه هر کار فرهنگی است؛ یعنی ما جدای از اینکه کار هنری انجام میدهیم باید رفتارهایی داشته باشیم که در گسترش فرهنگ تأثیرگذار باشد.
درباره فیلم «دو» چگونه وارد کار تهیهکنندگی شدید؟
قبل از اینکه با خانم گلستانی کار کنم، بازی ایشان را در سریال «وضعیت سفید» دیده بودم که در ذهنم مانده بود. زمانی که دوستان برای فیلم «مهمان داریم» بحث خانم گلستانی را مطرح کردند، پرسیدم منظورتان همان خانم سهیلا گلستانی است که در سریال «وضعیت سفید» بازی کردند؟ گفتند همینطور است، من هم تأیید کردم که درست انتخاب کردهاید. بعد از آن بلافاصله فیلم «امروز» آقای میرکریمی پیش آمد، البته ایشان قبل از من انتخاب شده بودند. همان زمان من در نقش شهید چمران در انیمیشن «چمران» به کارگردانی آقای میرکریمی صحبت میکردم، میان حرفهامان فیلم «امروز» مطرح شد که حتما بقیه ماجرا را میدانید. در آخر هم قرعه به نام من افتاد. بعد از آن به حساب رفاقتی که با خانم گلستانی و همسرشان داشتم به کار «شب بیرون» دعوت شدم. کاوه سجادیحسینی از من خواست تهیهکننده فیلم «شب بیرون» شوم، من هم تهیهکننده آن کار شدم تا بتوانیم کار را به جایی برسانیم. بعد از مدتی خانم گلستانی درباره فیلم «بیداری برای سه روز» با من صحبت کرد؛ قصه یکخطی فیلم را برایم تعریف کرد، من هم گفتم عاشق چنین ایدههایی هستم. خانم گلستانی موضوع را با آقای امینیتیرانی در میان گذاشت و به ایشان گفت ایده فیلم برای آقای پرستویی جذاب است. آقای امینی هم گفت اگر آقای پرستویی در این فیلم حضور داشته باشند ما راحتتر میتوانیم با حوزه کنار بیاییم. بعد این حرف را به من انتقال داد و من هم گفتم حاضرم این کار را انجام بدهم، به همین سادگی! بعد از همکاری در «بیداری برای سه روز» همسر خانم گلستانی، آقای سجادیحسینی، گفت قصد دارم فیلمی کارگردانی کنم به نام «بوفالو»؛ واقعیت این است که به شما فکر کردم؛ من هم تصمیم گرفتم کنارشان باشم، سر موضوع هم به کرات باهم صحبت کردیم. در نهایت خود را بهعنوان سرمایهگذار معرفی کردم و آقای اسعدیان هم تهیهکننده فیلم شدند. آخر این کار بود که خانم گلستانی به من گفت، ایدهای دارم درباره زن و مردی که بهطور موازی کنار هم قرار میگیرند و مشغول نوشتن آن هستم. البته اینطور هم نیست که هرکسی فیلم اول میسازد با او کار کنم. متر و معیاری برای خودم دارم که با آن میسنجم، اگر ببینم طرف توانایی و استعداد کافی داشته باشد حتما با او همکاری میکنم.
در این مسیر برای شما رفاقت در شکلگیری همکاری چقدر مؤثر است؟
با قاطعیت میگویم برایم در کار، رفاقت هیچ نقشی ندارد، هرچند در دنیای خارج از کار برای من رفاقت جایگاه ارزندهای دارد. بارها شده به کارگردانهایی که با هم کار کردهایم و ارادت زیادی هم به آنها دارم، با وجود پیشنهاد بازی در فیلم بعدیشان پاسخ «نه» دادم؛ یعنی ادعای بازیگر مهمبودن را ندارم، ولی ادعا دارم به غیر از خودم، فقط آقای انتظامی بهراحتی نه میگوید.
به نظر شما آقای انتظامی راحت پاسخ «نه» میدهد؟
به نظرم بله. میتوانم بگویم تکلیفم با خودم روشن است و چون کمبودی در زندگیام ندارم، راحت «نه» میگویم.
در کار خیلی مردمدار نیستید؟
برخیها به من میگویند اگر قرار باشد به کاری نه بگویی، جوری بگو که دستکم در کار بعدی دوباره بهت زنگ بزنند. من عاشق مردم هستم، اما در این زمینه مردمداری بلد نیستم. وقتی دلم با کاری نیست، چرا باید بپذیرم؟ وقتی فیلمنامه «دو» کامل شد، آن را خواندم و دیدم مرا جذب کرده. برخیها میگویند فیلم اول، پدر و مادر ندارد، اما من میگویم از کجا معلوم میشود که همین کار اول، کار درستی نباشد؟ من به قضاوت آدمها کاری ندارم، فقط عملکرد آدمها برایم مهم است. آن چیزی که برایم اهمیت داشت تواناییها و قابلیت خانم گلستانی در کار بود. به نظرم وقتی فردی فیلمنامهای مینویسد که برای بازیگر جذابیت دارد، حتما هنگام کارگردانی هم میتواند موفق شود. چون تراوشات ذهنی اوست و میداند چه میخواهد. به همین دلیل پذیرفتم تهیهکنندگی «دو» را عهدهدار شوم؛ ضمن اینکه تمامی عوامل فیلم حرفهای هستند. اگر به تیتراژ فیلم توجه کنید با اسامی درجه یک روبهرو میشوید. طراح صحنه با آقای فرهادی کار کرده، خانم صفییاری، تدوینگر فیلم، یکی از بهترین تدوینگران سینمای ایران هستند و همینطور دیگر عوامل.
خانم گلستانی اصرار داشت خانم نصیرپور نقش «پری» را بازی کند. من با خانم نصیرپور تئاتر و فیلم کار کرده بودم، ایشان از بازیگران با اخلاق حرفهای و کاربلد هستند. من از سال ١٣٦٢ تا ١٣٩٤ با کارگردانان مختلف قریب به ٤٠ فیلم کار کردهام، گاهی اوقات سر صحنه کارگردانان باسابقه باید منتظر میماندیم تا تصمیم بگیرند پلان بعدی را چطوری فیلمبرداری کنند، اما من یکبار در طول کار با خانم گلستانی ندیدم گروه را منتظر بگذارد، از قبل همهچیز را در ذهنش ساخته بود. آقای پیمان شادمانفر در فیلم زحمت کشید؛ چون یکبار نبود که دوربین ثابت باشد و مدام در حال حرکت بود. ضمن اینکه فیلم میزانسنهای شلوغ داشت که کارگردانی را سخت میکرد. یادم میآید در آن سال که فیلم به جشنواره فیلم فجر راه یافته بود، اعضای هیأت انتخاب از آقایان احسانی و صدرعاملی گرفته تا بهزادی و رضابالا با ما تماس گرفتند و برای فیلمی که ساخته بودیم، تبریک گفتند، اما در داوری در حق این فیلم اجحاف شد، زیرا به اعتقاد من کارگردانی بینظیری داشت. متأسفانه تنگنظریها در سینمای ما فراگیر شده؛ این نقطهنظرات ارزشی ندارد، اما تأسف میخورم از این بابت که افراد مستعد و کاربلد را قربانی میکنیم.
در جشنواره سیوچهارم هم شاهد بودیم که چه اتفاقاتی رخ داد. امسال دبیر جشنواره و رئیس سازمان سینمایی بهطور علنی اعلام کردند دخالتی در رأی هیأت انتخاب و داوریها ندارند. جالب است بدانید من شخصا این مسئله را پیگیری کردم و متوجه شدم واقعا دخالتی نداشتهاند، اما نکته حیرتانگیز این بود که از گوشه و کنار شنیدم افرادی درون سینما معترض بودند که چرا شما روی انتخابها و داوریها اعمال نظر نکردید!! یعنی دموکراسیای که در سینما به دنبالش بودیم، اینگونه خودش را نشان داد!
من آقای ایوبی را از قبل میشناختم، از زمان «اکو»، وزارت کشور و احیای بنیاد شمس. ایشان فرد قابل احترامی هستند. روزی به ایشان گفتم خدا کند شما ماها را نشناسید و نمیخواهم اذیت شوید، زیرا اگر بشناسید، متوجه میشوید ما همدیگر را دوست نداریم و اغلب مسائل شخصیمان را وارد کار میکنیم.
به یاد میآورم روزی که آقای ایوبی به ریاست سازمان سینمایی منصوب شد، جوری از ستایش «ژان کلود کاریر» از سینمای ایران و تأثیرش در مقابل هالیوود صحبت میکرد، گویی وارد دنیایی آرمانی شده که همه با هم خوبند و فقط نیروهای خارج از سینما قصد ضربهزدن به سینما را دارند. جالب است بدانید حالا بعد از گذشت دو سال باید سردر دفترش بنویسند، هیأت حل اختلاف! چون ایشان غیر از کارهای جاری باید دعواهای سینماگران را فیصله بدهند!
در زندگی هنریام به این نکته اعتقاد پیدا کردم که مسائل شخصی افراد به خودشان مربوط است، اما وقتی کاری را از آنها به عینه میبینم، برایم به ملاک تبدیل میشود. سالی که چندین فیلم کار کردم، برخی از همکاران میگفتند چرا پرستویی از این فیلم به آن فیلم میرود؟! بعد تلفن زدم گفتم دوست عزیز آن دوسالی که کار نکردم و عطای سینما را به لقایش بخشیدم، شما کجا بودید؟! کار هم نمیکنم میگویید پرستویی از دنیای بازیگری خداحافظی کرده و رفته به روستایش و مشغول کشاورزی است!
خب به نظر شما چنین ذهنیتی از کجا و به چه دلیل بروز و ظهور پیدا میکند؟!
با این نگاه میگویم بهتر است همیشه توپ را در زمین دولت نیندازیم. خودمان هم مقصریم. گاهی خودمان دولت را علیه خودمان تحریک میکنیم. اگر بدانیم حرفه و شرح وظایفمان چیست، دیگر برای ما تعیین تکلیف نمیکنند؛ چون گاهی خودمان باعث میشویم که دیگران به حریم ما وارد شوند؛ ضمن اینکه وقتی خانم گلستانی فیلم بلند میسازد، یکشبه خوابنما نشده تا فیلم بسازد. فیلمهای کوتاهش در بسیاری از جشنوارههای دنیا جایزه گرفته و به آن توجه شده؛ مثلا وقتی در فیلم «دماغ» بازی میکرد، شاید کسی حاضر نمیشد خودش را آنگونه به نمایش بگذارد؛ پس دنیایش با دنیای دیگران فرق میکند؛ بههمیندلیل میگویم کارگردان فیلم «دو» همیشه برایم محترم بوده و هست. حتی معتقدم این آدم از بسیاری از کارگردانهای باسابقه کاربلدتر است. در غیر این صورت هرگز راضی نمیشدم کارنامه هنریام را خراب کنم. الان هم فیلم «دو» در گروه «هنر و تجربه» اکران شده و باید به آقای علمالهدی و همکارانشان دستمریزاد گفت که فرصتی فراهم کردهاند، فیلمهای خوب بهتر دیده و عرضه شوند. فیلم ما جایگاه خاص خودش را دارد. ما هم آگاهانه این کار را کردیم. قرار هم نیست دنیا را دگرگون کنیم؛ ولی مهم بود که فیلم شریف و حرفهای ساخته شود؛ ولی متأسفانه نخبهکشی در جامعه ما به رویه تبدیل شده است. مثل هجمههایی که علیه فیلم «ابد و یک روز» شد. من این فیلم را دیدم و دوستش داشتم؛ اما جوی راهانداختهشده، اینگونه بود که فیلم سیاهنمایی میکند و اگر در خارج از ایران به نمایش درآید، باعث میشود مانند فیلم «بدون دخترم هرگز» به ریش ما بخندند! درصورتیکه اگر منصفانه به این فیلم نگاه کنیم، اتفاقا فیلم بسیار شریفی است. من طبقه اجتماعی خانواده فیلم را مثل کف دستهایم میشناسم. در آن محیط زندگی کردم. اگر با دقت به فیلم نگاه کنید، میبینید که همه افراد خانواده درعین اینکه مشکل دارند، به یکدیگر عشق میورزند. یک برادر ترک اعتیاد کرده و امیدوارانه میخواهد به زندگیاش سروسامان بدهد. برادر دیگر اعتیاد دارد و همه سعی دارند به او کمک کنند. یک خواهر برای بقای این برادر میخواهد ازدواج کند. خب حالا چنین فیلم باشرافتی ساخته شده. چرا نمیخواهید از آن حمایت کنید؟!
آقای پرستویی! برخیها معتقدند معمولا وقتی کارگردانان خوب، تهیهکنندگی فیلمهایشان را عهدهدار میشوند، درنهایت به محصول نهایی ضربه میزنند؛ دراینصورت ورود به عرصه تهیهکنندگی به حرفه اصلیتان، یعنی بازیگری در درازمدت لطمه نمیزند؟
دغدغه من تهیهکنندگی نیست؛ ولی در مواردی حس کردم از عهده من برمیآید که به کمک فیلمی بیایم؛ البته آرمانهایی برای حضورم در مقام تهیهکننده دارم که اگر محقق شود، وارد عمل میشوم. اصولا آدمی هستم که هنگام فیلمبرداری حتی روزهایی که بازی ندارم، سرصحنه حضور پیدا میکنم؛ چون خلوت بازیگریام را با هیچ بخشی در سینما عوض نمیکنم.
پس تهیهکنندگی شغل دوم شما نیست؟
اصلا به این شکل نگاه نمیکنم. بعد از فیلم «دو» عدهای غرضورز و از روی حب و بغض حاشیههایی ایجاد کردند؛ بهطوریکه برخی از مسئولان و دستاندرکاران سینما به من مراجعه کردند و پرسیدند ما شنیدهایم شما به فیلماولیها کمک میکنید. من هم پاسخ دادم اگر دست به چنین کاری زدهام به این علت بوده که یا وقتش را داشتهام و یا آن فیلم اقتضا میکرد که کمک کنم؛ ضمن اینکه اگر هم به قانون اساسی مراجعه کنید، میبینید فرقی میان زن و مرد وجود دارد. در جامعه کنونی ما اگرچه بانوان ما در بسیاری از موارد تواناییهای بیشتری از مردان دارند؛ ولی در عمل چندان به آنها کمکی نمیشود. ضمن اینکه مردان در ساخت نخستین فیلم بلند سینماییشان کلی اذیت میشوند، چه برسد به بانوانی که به لحاظ بینش و معرفت مثالزدنیاند؛ ولی حمایتگر کمتری دارند.
جالب است هنوز هم در سینمایمان کسانی را میشناسم که معتقدند فیلمسازی کاری مردانه است و نه زنانه. تحلیلتان دراینباره چیست؟
من ١٠ سال سابقه فعالیت قضائی هم دارم. هشت سال در دادگاه جنایی و دو سال هم در دادگاه مدنی خاص (خانواده) کار کردم. قبل از مدت آن دو سال خیلی شناخت عمیقی به مسائل زن و مرد نداشتم؛ اما بعد دو سال حضورم در دادگاه خانواده کلا ضدمرد شدم!
چه اقرار جالب و دور از انتظاری! چطور؟
چون دیدم چطور به زنان اجحاف میشود؛ درحالیکه در جامعهمان زنان نخبه زیاد داریم که تواناییهای زیادی دارند و بدون توقع هم خدمت میکنند؛ درحالیکه در رفتار و عملکردمان پای جنسیت را وسط میکشیم! و بی عدالتیها از همین جا شروع میشود. یاد نگرفتهایم که اصالت را به توانایی و شایستگی افراد بدهیم؛ درحالیکه در سایه همدلی و رفاقت میتوانیم از موفقیت آدمها لذت ببریم. همیشه گفتهام بیرحمترین حرفه را ما داریم؛ البته بعد از حرفه کار در معدن.
و همینطور بعد از حرفه پرخطر روزنامهنگاری.
بله و همیشه هم گفتهام واهمهای از ممنوعالکارشدن توسط وزارت ارشاد ندارم؛ چون اولا کاری نکردم که ممنوعالتصویر شوم. بر فرض اگر هم کاری کرده باشم، آنقدر سخت نیست؛ اما امان از روزی که مردم مرا ممنوعالکار کنند که خیلی دشوار است. من بابت اینکه با مردم ارتباط داشته باشم و به کارم توسط مردم توجه شود، در فقر مطلق زندگی کردم. بیپولی کشیدم. بلد نیستم در خیابان با عینک راه بروم تا خودم را از مردم پنهان کنم. من فقط بازیگرم. عقده دیدهشدن هم ندارم. جهان امروزی، جهان دیالوگ است. اگر بتوانم با کارم مردم را به گریه بیندازم و یا لبخند روی لبانشان بنشانم، هنر کردهام و بزرگترین ثروت من است؛ بههمیندلیل پیشنهادم به کسانی که میخواهند از راه اصولی وارد عرصه بازیگری شوند این است که به کسی باج ندهند و هر کاری را قبول نکنند. صبوری به خرج بدهند. اگر کسانی کمر به نابودیشان بستند، چندان توجهی نکنند؛ ضمن این که باید پوستکلفت باشند تا پایدار بمانند.
آقای پرستویی! اگر گاهی نقدهایی میشود ناشی از توقعی است که از هنرمندان داریم. بههرحال به هنرمندانی که جدیاند نقد میشود. وگرنه کسی که کارش از پی غلط است، نقد ندارد؛ مثلا شما که در فیلم «بادیگارد» بازی کردید، بد نیست جواب بدهید که اصلا چرا آقای حاتمیکیا به نامزدنشدن فیلم و غیره اعتراض کرد؟
در اصلاح حرف شما بگویم که اگر حاتمیکیا به اینجا میرسد و یا فیلم «بادیگارد» را میسازد که من هم انتقاداتی به آن دارم؛ اما دلیل نمیشود که به کل او را در سینمای ایران نادیده بگیریم. او خدمات بزرگی به سینمای ایران کرده. هنوز هم فیلمهای «مهاجر»، «دیدهبان» و «از کرخه تا راین» او میدرخشند. یا این نکته درباره آقای کیمیایی هم صدق میکند. شاید من هم مثل بعضیها به برخی از فیلمهای ایشان که بعد از انقلاب ساختند، نقدهایی داشته باشم؛ اما دلیل نمیشود مثل برخی از منتقدانِ ازمابهتران با بولدوزر از ایشان رد شوم. آقای کیمیایی برفرض محال اگر کاری در سینما نکرده باشد، دستکم به دلیل دو فیلم «قیصر» و «گوزنها» باید به احترام او کلاه از سر برداریم. ایشان و برخی از بزرگان، موج نویی در سینمای ایران بهوجود آوردند. آیا به نظر شما این چیز کمی است؟ پس هیچیک از این عزیزان را نمیتوانیم در سینما حذف کنیم.
درست است که ابراهیم حاتمیکیا با برخی از فیلمهایش نشان داد که زبان سینما را میشناسد؛ اما دلیل نمیشود برخی از اعتقادات و گفتههایش در خارج از متن فیلم را تأیید کنیم. ایشان را هم مانند همه فیلمسازان میتوان نقد کرد.
من در مدت چهارماهی که برای فیلم «بادیگارد» با ایشان همکاری کردم، دیدم که چقدر برای کار اهمیت قائل است؛ اما برای گرفتن سیمرغ تلاش نمیکرد. باور کنید یادم است که حاتمیکیا دلش نبود فیلمش را به جشنواره فیلم فجر بدهد، نه اینکه با جشنواره قهر کرده باشد؛ بلکه علاقهمند به درگیرشدن با حواشی نبود؛ چون سال گذشته اتفاقاتی افتاد که نمیخواست تکرار شود. با خود من هم صحبت کرد. در آبسرد دماوند بودیم. همیشه زودتر از همه سر صحنه بود. دغدغهاش این بود که فلان سکانس را چطور بگیریم. درنهایت فقط به دلیل دیدهشدن زحمات عوامل، فیلم را در جشنواره شرکت داد؛ اما متأسفانه دیدیم که در جشنواره خیلی چیزها عوض شد. وقتی منتقدی در مدت پنج دقیقه، پنج فیلم را نقد میکند، دیگر چه واکنشی باید نشان داد؟
بهطور مشخص نوک پیکان نقدتان به سمت برنامه «هفت» است؟
فرقی نمیکند.
چرا فرق میکند. فرقش در این است که خیلیها به همان برنامه و نگاهش به سینما اعتراض دارند؛ اما در مطبوعات افرادی داریم که منصفانه به فیلمها نگاه میکنند.
منظورم این است برنامهای که در رسانه ملی به نمایش درمیآید تا مشوق مردم به فیلمدیدن و سینمارفتن باشد، با کلام و رفتارش برعکس آنها را از سینما دور میکند! فیلمی که با هزار جور سختی ساخته میشود، تنها در دو جمله و کلمات توصیفی زیرآبش زده میشود، به همین راحتی!! درحالیکه با توجه به گستردگی تکنولوژی و وجود ماهوارهها آن برنامه مخاطبان جهانی دارد. آن وقت اصول اولیه نقد هم رعایت نمیشود. انصاف هم خوب چیزی است که در این برنامه دیده نمیشود. من فقط میتوانم نظرم را به گوش مسئولان صداوسیما برسانم که برای نگرش منفی چنین افرادی نسبت به سینما چارهای بیندیشند؛ چون در غیر این صورت نهتنها منجی سینما نیستند؛ بلکه دارند فاتحه سینمای ایران را هم میخوانند.
من هم موافقم که تنها برنامه سینمایی در رسانه ملی باید هم جدی و هدفمند باشد و هم اصولی. از این نظر جدی که سینما برایشان دغدغه باشد و نه محل تفریح صرف و مزهپراکنی؛ اما ظاهرا سیما هم از چنین روندی بدش نمیآید؛ بااینحال وقتی بحث نقد پیش میآید به گونهای چنین اشکالاتی هم به خود اهالی سینما وارد است. در تمامی داوریها سینماگران خود به اجماع رسیدند و درنهایت جوایز را اهدا کردند. اگر مشکلی هست، باید بپذیریم که بضاعت سینمای ایران در همین حد است.
بههمیندلیل من به دو داور، آقایان فخیمزاده و داوودی معترضم که چرا دعوت گردانندگان برنامه هفت را پذیرفتند و در دام آنها قرار گرفتند. شما من را خوب میشناسید که من دنبال جایزه نبودم و نیستم.
آقای پرستویی، جوایز داخلی و خارجی و کارنامه هنریتان، نشانگر نگاهتان به سینما و زندگی است. من هم میدانم آن تحلیلها درباره جایزهدادن به شما سطحی و کودکانه بود؛ بنابراین دغدغه من این نیست که آنها چه گفتند؛ بلکه نگرانیام این است که چرا متر و معیاری در تحلیلها و قضاوتها وجود ندارد؛ بهطورمثال وقتی درباره فیلم «بادیگارد» در آن برنامه توسط منتقد محترم تحلیل شد، تناقص عجیبی میان عبارات بهزبانآمده در قبل و بعد از اعلام اسامی نامزدها وجود داشت. به نظرم نکته مهمی را گوشزد میکند که اصلا معیاری اصولی در نقد وجود ندارد. این مسئله بسیار خطرناک است و آینده سینمای ایران را با بحران مواجه میکند.
من هم با صحبتهای شما موافقم. حرفم این است که چرا بهراحتی درباره افراد سینما بدون متر و معیار حرف میزنیم؛ مثلا جرئت نمیکنیم از آقایان بهروز وثوقی و ناصر ملکمطیعی یادی کنیم. مگر آنها جزء تاریخ سینمای ایران نیستند؟ مگر آنها در ظرف زمان و موقعیت تاریخیشان به سینما خدمت نکردند؟ اگر معتقدیم آنها خطا کردند. آیا ما هم خطا نکردیم؟ کدامیک از ما انسان کامل هستیم؟ وقتی خداوند بزرگ تمامی گناهان را میبخشد، بنده چه حقی دارد درباره دیگران قضاوت کند و آنها را نبخشد؛ مثلا من امروز آقای فخیمزاده را که نشناختم. ایشان را سالهاست میشناسم. از زمانی که دانشجوی هنرهای دراماتیک بودند. اگر یادشان نیست، من یادآوری میکنم. آقایان مهدی فخیمزاده، مرتضی عقیلی، بهرام وطنپرست، بهزاد فراهانی و بهمن مفید همدورهای بودند. آقای فخیمزاده دانشکده را نیمه رها کردند و در سینما شروع به کار کرد. یکی از آنها مثل بهمن مفید با پنج دقیقه بازی در فیلم «قیصر» مطرح شد. آقای فخیمزاده هم با خیلیها همکاری کردند؛ مثل حسین گیل. من یکبار ندیدم آقای فخیمزاده قدردان نسل گذشته باشد. شما که دو سریال مذهبی مثل امامرضا(ع) و «تنهاترین سردار» را ساختید چرا اجازه میدهید بازیچه دست آقای افخمی شوید و گفته آقای مجری را که جایزه من را مصلحتی اعلام کرد، تأیید کنی و بعد بگویی من رأی ندادم! اما این قدر معرفت داشتم که در هنگام دریافت جایزه در سالن برج میلاد بگویم دوست داشتم از بزرگان سینما جایزه میگرفتم. اشاره کردم که جای پنج نفر سینمای ایران - آقایان انتظامی، مشایخی، کشاورز، رشیدی و نصیریان- در اینجا خالی است. درآن لحظه صدایم میلرزید و بغض گلویم را گرفته بود. آن وقت شما من را چوب میزنید که جایزه حقم بود یا نبود! البته به نظرم ایشان هول شد و اگر نشد متأسفم برای این ادبیات که در برنامه گفت این «یارو» - منظورش حیدر ذبیحی بود - اول فیلم چشمانش را نشان میدهند که دارد معاینه و بعد فراموش میشود. با این نگاه فکر میکنم ایشان فیلم را ندیدند.
نکته همینجاست. درحالیکه در متن فیلم ارجاعاتی به چشم حیدر ذبیحی میشود.
کاملا؛ چراکه ابتدای فیلم با سکانس چشم حیدر ذبیحی شروع میشود. بعد شب تو بالکن صدای اذان میآید، تو رختخواب نمیتواند بخوابد و به همسرش، راضیه (مریلا زارعی) میگوید چرا امروز تمام نمیشود؛ چون چشمهایش آسیب دیدند. زنش هم دو بار چشمبند روی چشمش میبندد. در سکانس پایانی هم میگوید راضیه خوابم میآید. خب وقتی کسی میخوابد، شما از کجا متوجه میشوید که طرف خوابیده؟ طبعا چشمهایش را میبندد!
یا اصولا خیلی متوجه نشدم چرا در نقد بازی شما در «بادیگارد» گفته شد حیدر ذبیحی آنقدر بغض دارد که انگار دارد اشکهایش سرازیر میشود و تمام غم دنیا در دلش است یا چرا او نمیخندد. خب این هم از همان حرفهایی است که به نقد بازیگری ربطی ندارد؛ چراکه هر نقشی برآمده از ذهنیتی است. بارها دیدهایم نویسنده و کارگردان فیلم «بادیگارد» وقتی جایزه میگیرد معترض است، وقتی هم جایزه نمیگیرد باز معترض است! پس حتما دغدغههای دیگری دارد. شخصیتهای فیلمهایش همگی جدیاند و سینمایش مردانه. زنان هم اغلب نقش پشت جبههای دارند. تازه در دنیای خارج از فیلم از دست خندههای دکتر ظریف، لجش میگیرد و میگوید خیلی متوجه خندههای ظریف نمیشوم! آن وقت چنین آدمی با این نوع شخصیت، باید حیدر ذبیحیاش خوشحال و خندان باشد!!! یا حتما برای اینکه دوستان خوشحالتر شوند باید بندری برقصد تا کیفشان کاملا کوک شود؟!!!
در تأیید صحبتهای شما باید بگویم در فیلم حتی یک پلان هم نیست که در چشمان حیدر ذبیحی خنده نباشد.
البته زهرخند است.
واقعا متأسفم که آدمها را درست نمیشناسم. من در زمان فیلمبرداری استخوانهای چندین جای بدنم شکست. رفتم بیمارستان و جراحی کردم. بعد به حاج ابراهیم گفتم دستانم توی گچ است. نقشم هم اکت دارد. بعد آن طوری که دلم میخواهد نمیشود. میخواهم انصراف بدهم. اگر بازیگری در ذهنت هست جایگزین من کن. برگشت رو به من و گفت، ببین اگر روی ویلچر هم باشی، اگر باید بازی بکنی، باید تا انتها بازی کنی. همین. روزی که فیلم «لیلی با من است» را بازی کردم، احساس کردم بدترین بازی زندگیام را میکنم. جالب است همین آقای فراستی همان موقع بازی من را با جری لوئیس مقایسه کرده بود، اما حالا بنده را به عنوان بازیگر قبول ندارند. به نظرم یه ذره حافظهمان را به کار بگیریم بد نیست. بگذریم. من هر فیلمنامهای را که بازی میکنم در کتابخانهام میگذارم. عادت دارم از روی فیلمنامه نسخهای کپی میگیرم و در کتابخانهام جا میدهم؛ چون حس خوبی پیدا میکنم، اما تنها فیلمنامهای که ندارم همین «لیلی با من است» است.
چرا؟
چون وحشت داشتم. میگفتم من کمدین نیستم. ما بازیگران طنز درجهیک در سینما داریم، مثل آقایان طهماسب، جبلی، عبدی، خمسه و... مثلا آقای عبدی نقش زن و مادر را درخشان بازی میکند یا همینطور بازی حمید جبلی در فیلم «خواب سفید» حیرتانگیز است، ولی همه آنها کمدی هم کار میکنند، ولی من نکرده بودم. در
« لیلی با من است» هر سکانسی که بازی میکردم از ترسم همان صفحه فیلمنامه را پاره میکردم تا چشمم به آن نیفتد. وقتی سکانسهای آخر را میگرفتیم، چند سکانس و پلان باقی مانده بود که صفحاتش را پاره نکردم و همراه یادداشتی داخل جلد فیلمنامه گذاشتم، در همان مسافرخانهای که مستقر بودیم برای کسی که این فیلمنامه به دستش میرسد. هنگام نمایش در جشنواره، فیلم برای اولینبار برای رسانهها و منتقدان در سینما فلسطین پخش شد. گفتم بعد از همه وارد سالن میشوم تا با کسی مواجه نشوم. آنموقع نظر منتقدان برای من حجت بود و میترسیدم که فیلم نظرشان را جلب نکند. البته میدانم هنوز هم افراد سالمی میان منتقدان هستند که فقط برایشان فیلم و سینما مهم است و نه حواشی آن. با خودم قرار گذاشتم اگر واکنشها هنگام فیلم خوب بود تا آخر فیلم میمانم و اگر نبود دیگر برنمیگردم. روز اول هم به آقای تبریزی گفتم من در تئاتر کار طنز زیاد کردهام، ولی نمیدانم چرا شما این نقش را به من پیشنهاد دادید. گفت من «آدمبرفی» را دیدم. چون آن زمان «آدمبرفی» فقط یک اکران در حوزه هنری داشت که آقای تبریزی هم همان شب فیلم را دیده بود. برایم خیلی جالب شد که درست دیده بود.
فیلم «دو» بیش از اینکه درباره روابط انسانها باشد، درباره ارتباطنداشتن آدمهاست. سه شخصیت محوری که در جزیره تنهایی خودشان بهسر میبرند. بهمن آدم تنهایی است که گاهی فیلم «امروز» یا «پاداش سکوت» را تداعی میکند. چه جذابیتی در شخصیت بهمن دیدید که آن را بازی کردید؟
تنهایی بهمن از جنس دیگری است. حس بهمن در فیلم «دو» به این شکل بود که آدمی رفته آنطرف آب، شکست خورده و حالا برگشته به وطنش. اینجا هم خانهای متروکه دارد. ضمن اینکه فشار روی او خیلی زیاد است. آدمهای پیرامونش هم دنبال منافع خود هستند. بهمن آنقدر ویران هست که اینجا نیامده تا لقمه چربی را برای خودش ببرد، بلکه آمده از این مخمصه خلاص شود. با صحبتهایی که با خانم گلستانی داشتیم، او آدم بیتفاوتی نیست. اگر بود نمیآمد تا میراث را تقسیم کند و همه به سهمشان برسند. اولین سکانسی که در فیلم شاهدش هستیم موقعی است که پری (مهتاب نصیرپور) پشت در خانه هست و زنگ میزند و میخواهد داخل شود. میگوید من هم مثل تو هستم. ولی بهمن محلش نمیگذارد و بیرونش میکند. خودم اینطور برداشت کردم زمانی هست که آن آدم را میفهمم و چون میفهمم، نمیخواهم با او مواجه شوم. اما بهمن آنقدر پر است که دیگر کشش مواجهه با فرد دیگری در این شرایط را ندارد. هرچقدر در فیلم جلو میرویم، پی میبریم چون بهمن دیگر پری را میفهمد حاضر میشود به دیگران فکر کند. این فیلم خوشبختانه همهچیز را توضیح نمیدهد. شاید تماشاگر ما حوصله دقتکردن ندارد. ولی شکل دیگری از سینماست که قابلتأمل است. به نظرم پایان زیبای فیلم این است که وقتی بهمن به خانه برمیگردد، در را برای پری باز میگذارد که برود.