دی‌کاپریو:در یک سکانس مجبور شدم جگر خام بخورم!

از آغاز هم مشخص بود که لئوناردو دی کاپریو جایزه اسکار بازیگر نقش اول امسال را تصاحب خواهد کرد و این اتفاقی بود که امسال در شهر لس آنجلس آمریکا شکل گرفت. دو دلیل عمده برای رسیدن این مجسمه طلایی پرطرفدار به دی کاپریو وجود داشت؛ یکی این که او در فیلم پررنج و اپیک ماندگار اله خاندرو گونزالز ایناریتو یعنی «بازگشته» واقعاً تمامی رنج عالم را متحمل شده تا بتواند راهنمای مجروح و خسته و «تقریباً کشته شده» مشتی شکارچی بیرحم باشد و دوم این سه بار کاندیدا شدن او در گذشته و نبردن اسکار در آن موارد وی را از منظر آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری شایسته‌تر از ادی ردماین جلوه می‌داد که یک بار دیگر برای فیلم «دختر دانمارکی» کاندیدا شده بود اما چون سال پیش به این افتخار رسیده بود، لزومی به اهدای مجدد اسکار به وی احساس نمی‌شد.

 

عجیب است که دی کاپریو به عنوان نماد اهلی بودن در هالیوود و وابستگی تام و تمام‌اش به روش‌های موسوم به «سیستم استودیو» در سومین ماه از سال ۲۰۱۶ صحبت از غریبه بودن در هالیوود و «جزیی از چرخه نبودن» می‌کند ولی تحت هر شرایطی شنیدن اظهارات تازه مردی که در ۴۲ سالگی و بعد از ۲۵ سال بازی در فیلم و سینما سرانجام پرتجربه و شبیه به یک اکتور شده، پیرامون The Revenant و برخی مسایل دیگر می‌تواند جالب باشد.

 

رنج‌های بزرگی در فیلم اخیر ایناریتو به تصویر کشیده شده است و حتی در یک صحنه از فرط گرسنگی جگر خام می‌خورید. آیا واقعا این کار را کردید. اصلا اهل خوردن جگر نپخته هستید؟!

ـ بله، متاسفانه آن را خوردم زیرا یک نمونه مصنوعی را به دستم دادند و هیچ جور شبیه به یک جگر اصلی نشان نداد و در نتیجه از جگر حقیقی در آن صحنه استفاده شد. یک هنرپیشه سرخپوست در پشت صحنه جگر خام می‌خورد و من فقط او را نگاه می‌کردم. دیدم چاره‌ای نیست جز این که کار او را تکرار کنم. البته آن صحنه فقط دو بار گرفته شد چون ایناریتو در مرتبه دوم ابراز رضایت کرد و نیازی به خوردن جگر بیشتر نشد. عکس العمل مرا نیز می‌توانید در فیلم ببینید. یک چیز غریزی و غیر قابل اجتناب.

 

 

حتی دیدن فیلم نیز رنج آور است و در نتیجه می‌توان فهمید که تهیه و فیلمبرداری آن و مشارکت در ساخت آن چقدر بیشتر توام با زجر بوده است.

ـ اگر نمره یک تا ۱۰ برای میزان دشواری‌های ساخت فیلم را در نظر بگیریم، من به بازگشته نمره حداکثر (۱۰) می‌دهم. البته ما از همان زمان پیوستن به پروژه می‌دانستیم که این بساط در راه است زیرا هم از موضوع فیلم با خبر بودیم و هم مقدمات و شواهد کار به ما مسایل موجود را نشان می‌داد. نمی‌شد همه آن رنج‌ها و گرفتاری‌ها را با روش‌های کامپیوتری و با سیستم «CGI» جور کرد و کار را به طور مصنوعی انجام داد و برعکس باید به طور مستقیم وارد عرصه کارزار می‌شدیم و گریزی از آن نبود. این به مثابه ورود به قلب تاریکی و یک نوع فیتز کارالدو بود.

 
بزرگترین مانع و قوی‌ترین سد پیش روی‌تان چه بود؟

ـ کل فیلم یک مانع و یک سد بود اما اگر بزرگترین مشکل را جویا هستید، آن عامل، فاکتور سرما بود. هر روز از مدت فیلمبرداری سرد بود و بسیار هم سرد بود. من برای حل مشکل یک دستگاه گرماساز و بهتر بگویم یک سشوار بسیار بزرگ را تهیه کرده بودم که روبروی صورت و بدنم می‌گرفتم و روشنش می‌کردم و با باد گرد آن زنده می‌شدم و این کار بین هر یک از برداشت‌ها انجام می‌دادم.

 
آیا اصولا از آن آدم‌های «بیرون برو» و اهل طبیعت و ورزش و زندگی در فضای باز هستید؟ آدم‌هایی که ۵ صبح بیدار می‌شوند و بیرون می‌زنند و در داخل اتاقها و خانه احساس محبوس بودن می‌کنند؟

ـ بله، بسیار دوستدار محیط‌های باز هستم و از زندگی در طبیعت لذت می‌برم اما نه این که ۵ صبح از خواب بیدار شوم. بسیار مایلم در دل طبیعت به جاهایی بروم که تاکنون پای بشر به آن نرسیده است. مثلا آمازون یک جای ناب است و وقتی وارد آن می‌شوید می‌بینید که مایل‌ها و مایل‌ها هیچ نشانی از تمدن و زندگی بشر در آن دیده نمی‌شود.

 
 

در طول این فیلم بارها با مرگ کلنجار می‌روید و به واقع می‌میرید و زنده می‌شوید اما این تجربیات را در زندگی حقیقی‌تان نیز داشته‌اید. مثل یک مورد که در پاراشوتینگ چترتان باز نشد و موردی دیگر که یک کوسه در آفریقای جنوبی به شما حمله کرد. در این مواقع چه چیزهایی از مغزتان گذشت؟

ـ دائماً فکر می‌کنید که چرا این اتفاق افتاد و بعداً به خود می‌گویید که بسیار جوان هستید و نباید به این زودی بروید! آنچه شما را زنده نگه می‌دارد، میل غریب و شدید به نمردن است و جز این هم چیزی نمی‌تواند به دادتان برسد. من همیشه از مردن می‌ترسم.

 
 

در چنان لحظاتی احساس مرگ به شما دست نمی‌دهد؟

ـ چرا، در واقعه سقوط آزاد و باز نشدن چتر نجاتم، صحنه‌های زندگی‌ام جلوی چشمانم رژه می‌رفت. مثل نوار فیلمی که قبل از مرگ‌تان ببینید!

 
 

اسکار را هم بردید. اینک چه احساسی دارید؟

ـ وقتی در فیلمی بازی می‌کنم هرگز به تبعات آن و این نکته که اسکار را صاحب می‌شوم یا خیر، فکر نمی‌کنم. من هیچ کار هنری‌ای را با هدف فتح جوایز انجام نمی‌دهم و فقط می‌کوشم بیشترین تلاش و بهترین نمایشم را ارائه کنم. البته این به معنای نفی شیرینی فتح اسکار نیست.

 
 

در ۱۹ سالگی هم برای فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد؟» کاندیدای اسکار شدید. آیا نطق پیروزی احتمالی‌تان را آماده کرده بودید؟

ـ نه، آماده نکرده بودم زیرا یک در هزار نیز امکان نداشت آن جایزه را به من بدهند و اگر قرار بود ببرم و سخنرانی کنم قطعاً یک فاجعه از آب در می‌آمد.

 
 

شما در بخش فقیر نشین لس آنجلس و آنجا که برخی کارهای خلاف و زندگی‌های سخت جریان دارد، بزرگ شدید. آیا این دلیل شما برای این که خودتان را یک غریبه در هالیوود می‌انگارید، است؟

ـ همین حالا نیز همین حس را دارم. حسی که مارتین اسکورسیسی هم دارد. او از خیابانهای نیویورک و از بطن زندگی عادی می‌آید و با زرق و برق هالیوود یکی نیست. مرا نیز بارها در زمان نوجوانی‌ام از فیلم‌هایی که برای بازی در آنها ثبت نام کرده بودم، کنار می‌گذاشتند و به این سبب فکر می‌کردم که به آن جمع ویژه تعلق ندارم. اگر هم الان دارم، جریان هنر مرا به آن سمت کشیده است.