تماشای سرگذشت خاندان پهلوی به دلیل آنکه نزدیکی زمانی بیشتری با تاریخ معاصر ایران دارد بیش از دیگر دورههای تاریخی مورد توجه برنامهسازان و بینندگان است. اسناد و مدارک مختلفی هم درباره این تاریخ وجود دارد و هنوز بسیاری از اطرافیان ما این دوره تاریخی را به یاد دارند و شاید همین مساله دلیلی مهم برای تبدیل شدن «معمای شاه» به اثری پُر حرف و حدیث است. اثری که از پانزدهم آبان امسال روانه آنتن شبکه سیما شده تا در قالب روایت زندگی محمد رضا پهلوی در فاصله سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۵۷ از زاویه نگاه محمد رضا ورزی، جمعه شبهای پر بحث و جدلی را به ارمغان بیاورد.
این سریال ۸۰ قسمتی به تهیهکنندگی علی لدنی در سیمای جمهوری اسلامی ایران ساختهشده است. ۸۰ بازیگر اصلی، ۵۲۰ بازیگر فرعی و بیش از ۵۶۰ نفر از عوامل پشت دوربین از اردیبهشت سال ۱۳۹۱ تاکنون در ساخت این اثر همکاری داشته و همچنان در دو لوکیشن نسبتاً ثابت ـ یعنی شهرک سینمایی غزالی و کاخ سعد آباد ـ مشغول پیگیری سریال هستند.
«تعطیل است»
آفتاب غروب کرده و بلندگوهای مسجد شهرک غزالی در حال پخش اذان هستند. با راهنمایی یکی از عوامل، خیابانی مستقیم را در پیش میگیرم تا به گروه برسم. هوا تاریک تر شده و هیچ جنبنده ای در این میان مشاهده نمیشود. چراغهای ساختمانی زیبا در ضلع جنوب شرقی میدان روشن است. پراید سفیدی هم در جایی توقف کرده است. باد، چراغهای شیشه ای آویزان از تیرهای قهوه ای رنگ را تکان میدهد. به نظر میرسد کار تصویربرداری پایان یافته و دیر رسیدهام اما چند قدم جلوتر، با جنب و جوش عده ای مواجه میشوم. داخل مغازه ای قدیمی که پیشتر در سریال دیدهام، گروهی در حال رنگ کردن دیوارها و راه پلهها هستند و در داخل داروخانه شفا که در طبقه پایین مطب دکتر وزیری قرار گرفته، گروه فنی «معمای شاه» در حال نورپردازی هستند.
با اینکه تابلو «تعطیل است» روی شیشه نصب شده اما در چوبی برایم باز میشود و در اولین نگاه با گروهی از دست اندرکاران مواجه میشوم که ایستاده و نشسته در حال صرف عصرانه هستند.
در شلوغی داروخانه ای که مشتریانش سازندگان سریال هستند، جایی برای خودم پیدا میکنم و میایستم. در منتهی الیه سمت چپ، محمدرضا ورزی پشت مانیتور نشسته است و گروهی از دستیاران بخشهای مختلف، همراه او جزئیات مقابل دوربین را بررسی و کنترل می کنند.
داروخانه چوبی با قفسهها و کشوهای چوبی قهوه ای رنگ، فضایی را تداعی میکند که حتی در خاطراتم هم نمیتوانم نمونه مشابه آن را پیدا کنم. روی برخی قفسهها علامت اسکلتی با دو استخوان به معنای خطر درج شده که نشان مواد سمی است.
برخلاف داروخانههای امروزی که با بستههای رنگارنگ محصولات بهداشتی ـ آرایشی تکمیل میشوند، داروخانه دکتر وزیری فقط قرص و دوا و شربت دارد. این اقلام نیز داخل شیشه و جعبههای مقوایی است که تقریباً همه شبیه هم هستند. چند آگهی مربوط به اقلام بهداشتی ـ آرایشی هم روی دیوارها نصب شده است. متن آگهیها به شدت ساده است: نمک میوه سالیناگس که از انگور تهیه میشود امتحان خود را پس داده شما هم امتحان کنید؛ در کلیه داروخانههای کشور به فروش میرسد.
تصویربرداری قرار است داخل اتاق کوچک پشت داروخانه انجام شود. امیریل ارجمند و آزاده اسماعیل خانی بازیگران این صحنه هستند. امیریل روپوش سفید، موهای جوگندمی و سبیل نازکی دارد. از همانهایی که به «سبیل کلارک گیبلی» معروف است. اسماعیل خانی هم با دامن و روسری سبز و پالتوی قهوه ای در صحنه حاضر است. چهرهاش گریم شده و پیرتر از آن چیزی است که در قسمتهای اولیه «معمای شاه» دیدهایم. همکارانش به شوخی به او می گویند: پیر شدی رفت!
گریمهای «معمای شاه» در مقاطع ۱۰ ساله تغییر میکند. حالا گریم مقطع سوم اسماعیل خانی است که چهره اش شکسته شده است.
یکی از اعضای گروه صحنه با روزنامه ای قدیمی وارد میشود و آن را روی پیشخوان داروخانه میگذارد. از فرصت استفاده میکنم تا پیش از آنکه دستیار کارگردان روزنامه اطلاعات را بردارد و دست اسماعیل خانی بدهد، تاریخ آن را نگاه کنم. نوشته: فروردین سال ۱۳۴۱. نوشتهها با حروفی فشرده درج شده و متنها به شدت ساده است. تیترهای «دولت غیرنظامی سوریه تشکیل میشود» و «خشکسالی مناطق جنوب بی سابقه است» جالب است. سوریه در نیم قرن پیش نیز مثل امروز خبرساز بود همانطور که از نیم قرن پیش، خشکسالی تیتر یک روزنامهها بوده است.
تیتر یک روزنامه این است: «واشنگتن از شاهنشاه ایران استقبال میکند» خبر عکس هم دارد که در توضیح آن نوشته است: «عکس رادیویی اطلاعات از آسوشیتدپرس». در صفحه آخر عکس محل اقامت شهربانو در واشنگتن دیده میشود. آگهیهای داخل روزنامه هم جالب است. روغن نباتی جهان، پشمبافی جهان و پودر رخششویی تاید برخی از اقلام آن دوره است.
سه، دو، یک، حرکت ...
نورپردازی هنوز پایان نیافته است. فرشاد خالقی تصویربرداری این بخش را مدیریت میکند. به داخل اتاقی که دوربین وارد آن شده سرک میکشم. کوچک تر از آن است که بتواند فردی دیگر را در خود جای دهد. اسماعیل خانی لیوانی سفالی در دست دارد. یکی از دستیاران تدارکات برایش آب میریزد. قرار است در این صحنه او ضمن آب دادن به گلدان، با برادرش محمود نیز درباره موضوعی صحبت کند. اینها را از آخرین تمرینهای دستیار کارگردان متوجه میشوم.
طراحی صحنه یکی از نقاط عطف این سریال است که در این صحنه از عکس بوعلی سینا و پاستور گرفته تا مدرک تحصیلی محمود در کنار حجم فراوانی از کتابهای پزشکی فضای اتاق داروسازی را تداعی میکند. مدرک محمود صادره از دانشکده داروسازی دانشگاه تهران است.
سماور ذغالی با استکان کمرباریک هم دیگر اقلام اتاق را تشکیل میدهد که در سمت راست میز محمود قرار گرفته است. در قفسه پشت سر او نیز حجم فراوانی شیشههای قهوه ای رنگ مخصوص دارو قرار گرفته است. با کمی دقت در عمق تصویر، متوجه رادیویی قدیمی هم میشوم. محمود قرار است در این صحنه دارویی را درست کند و همزمان درباره موضوعی با خواهرش حرف بزند. طبق آنچه که یکی از دستیاران صحنه برایم توضیح میدهد، این صحنه مربوط به نیمههای سریال است. مطب دکتر وزیری تعطیل شده و محمود اداره داروخانه را به عهده گرفته است. ضمناً ازدواج هم کرده اما نام همسرش را زمان پخش سریال متوجه خواهید شد!
تاریخ این قسمت «فروردین سال ۱۳۴۱». محمد رضا با فرح به نیویورک رفته است. تمرین برای ضبط آغاز میشود. آزاده اسماعیل خانی که از حالا به بعد میشود نورآفاق در حال آب دادن به گلدانهاست و امیر یل ارجمند در نقش محمود خطاب به او میگوید: زیاد آب نده بهشون.
نور آفاق میگوید: نه. حواسم هست.
بعد از این جمله باید مدیر تصویربرداری، با دم و دستگاهش که روی ریل چیده شده، به سمت اتاق تراولینگ برود. در این فضای محدود، نورآفاق باید با ظرافت خاصی حرکت کند تا به وسایل نوری و تصویری که احاطهاش کردهاند برخورد نکند.
لحظاتی بعد اولین برداشت صورت میگیرد اما تأیید نمیشود. صدایی می گوید آزاده یک کوچولو زود رفت... معلوم بود داره پاشو از روی ریل برمی داره. این جمله ای است که از پشت مانیتور شنیده میشود و بلافاصله در ادامهاش خطاب به مدیر تصویربرداری بیان میشود: تصویر آخرت خیلی کیپ نبود فرشاد؟ ...آهان خوب شد...گلدونو درست کنید... بریم یه تمرین... بالا سکوت بدید.
از بالا سر و صدا میآید. دوست دارم بدانم بالا چه خبر است که سوالم را مطرح میکنم و از یکی همکاران میشنوم که بالا انبار لباس است. برداشت دو در حال شکل گیری است. یکی از صدابرداران تلاش میکند میکروفن را داخل اتاق در جایی نگه دارد که در کادر دوربین دیده نشود البته کار سختی است. حالا در چنین فضای تنگ و کوچکی عکاس هم میخواهد عکس بگیرد.
سکوت حاکم میشود و بعد جمله کات کنین این اکی بود... پلان یک رو بگیریم یا بریم ادامه دیالوگها؟...بریم ادامه دیالوگها... شنیده می شود.
شما مقابل دوربین مخفی هستید...
محمود پشت ترازویی قدیمی نشسته و با دقت در حال کار است. اطلاعات مربوط به این ترازو و نحوه وزن کردن آن، با دکتری داروساز کنترل شده است. صحبت درباره نحوه کار ترازو میان گروه صحنه در جریان است. یکی از آنها میگوید: تمام ولوم های جهان به سمت راست میچرخند.
منشی صحنه از پشت مانیتور به دستیاران گریم میگوید که موهای محمود باید یک ذره روی پیشانیاش بیاید. ورزی هم به خالقی میگوید که هد زیاد است. باید یک مقدار گرفته شود. با آغاز تمرین، مکالمه نورآفاق و محمود آغاز میشود:
نورآفاق: چرا اخمات تو همه؟
محمود: آقای مهرداد رو گرفتن.
نورآفاق: چرا تا حالا چیزی نگفتی؟
محمود: سرم شلوغ بود.
نورآفاق با تعجب: دوست خانوادگی مون رو گرفتن بعد می گی سرم شلوغ بود؟
محمود: نزدیک بود منو هم بگیرن...یک سال براش بریدن.
نورآفاق: مگه چیکار کرده؟
محمود: کارستون کرده.
ورزی سپس با دقت در مانیتور، از گروه صحنه میخواهد تا مجله ای را از داخل قفسه بردارند و روی یکی از کتابهای صحنه هم اصلاحی کوچک انجام دهند. پس از چند برداشت، سکانس موردنظر ثبت میشود. قصد دارم برای مصاحبه به سراغ بازیگران بروم. امیریل ارجمند نسبت به تصویری که در تلویزیون از او دیده میشود، قد و قامت بلندتری دارد. در حال صحبت با یکی از عوامل پشت صحنه و ایفاگر نقش آجودان شاه است که ناگهان صدایش بلند میشود و خطاب به او میگوید: چک رو چیکار کردی تو؟ گمش کردی؟ برای چی گمش کردی؟
فردی که در مقابل این پرسشها قرار گرفته، یکی از عوامل صحنه است که قرار بوده چک امیریل را از تهیه کننده بگیرد و برایش بیاورد اما حالا آن را گم کرده است. امیر یل از شدت عصبانیت سیلی محکمی به گوش او می زند. پشت صحنه از این واکنش عصبی امیریل شوکه میشوند و میبینم که برخی از حاضرین با نگاهی نفرت انگیز او را نگاه میکنند. متاسفانه این رفتار شباهتی به شخصیت پدرش داریوش ارجمند ندارد اما آنچه تأسف برانگیز است، این است که امیریل ارجمند حتی ابایی از اینکه در حضور یک خبرنگار چنین حرکت ناشایستی را انجام دهد نیز ندارد. همه سکوت کردهاند حتی کارگردان. قصد خروج از داروخانه را دارم که ناگهان صحنه منفجر میشود. البته نه از خشم؛ بلکه از خنده!! یکی از خانمهایی که نزدیکم ایستاده میگوید: شما در مقابل دوربین مخفی هستید.
خیلی زود متوجه میشوم این نمایش، برای غافلگیر کردن مهمانان پشت صحنه ترتیب داده میشود تا در اوج خستگی کار و بیپولی، فضای پشت صحنه مفرح حفظ شود. ناگهان از غافلگیری خودم به خنده می افتم و لحظاتی بعد، ارجمند که در تمام مدت اجرای این نمایش مرا زیر نظر داشته، برای عذرخواهی به سراغم میآید.