تاثیر پذیری فیلمساز از نوعی روایت پستمدرن که ساختاری هجوآمیز نیز به خود میگیرد در سایه تکرار مداوم ایده مرکزی و بی تاثیر بودن عناصر فرامتنی در روایت، به فیلمی کشدار و طولانی منجر شده که در بهترین حالت میتوانست « چرا گریه نمیکنی ؟» را به یک فیلم کوتاه بیست دقیقهای تاثیرگذار مبدل کند.
هر چقدر ساخت و تولید دومین فیلم بلند علیرضا معتمدی (او پیش از این فیلم « رضا » را در گروه هنر و تجربه به اکران سینماها رسانده بود) در سکوت خبری و رسانهای به سرانجام رسید، نزدیک شدن به ایام برگزاری چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر، فیلم « چرا گریه نمیکنی؟» را به یکی از پر حاشیهترین آثاری تبدیل کرد که اختلاف تهیهکنندهاش با بازیگران و کارگردان فیلم، آن را به سر خط اول خبرهای سینمایی این روزها مبدل کرده بود. بیانیه عجیب بازیگران فیلم ( حتی کسانی که تنها در یک سکانس کوتاه دو دقیقهای در فیلم ایفای نقش کرده بودند) درکنار جوابیه تند و تیز تهیهکننده که بعداً با شدیدترین لحنی توسط کارگردان پاسخ داده شد، همه و همه باعث شد که دومین ساخته بلند علیرضا معتمدی به یکی از جنجالیترین و پر حاشیهترین آثار راه یافته به جشنواره فیلم فجر تبدیل شود که علاقمندان سینما را برای تماشای یکی از پر بازیگرترین فیلمهای تولیدی امسال کنجکاو میکرد.
«چرا گریه نمیکنی؟» داستان جذابی دارد: مرد میانسالی است که بعد از فوت پدر و مادرش تنها رسالت خود در این دنیا را رسیدگی به برادر کوچکتر خودش میدانسته، با فوت ناگهانی برادرش، به چنان انزوایی کشیده میشود که مفهوم زندگی در نظرش پوچ و بی معنی شده و او حتی برای رهایی از این فضای سنگین و آرام کردن خودش توان گریه کردن را هم از دست داده است.حالا این اطرافیان او هستند که میکوشند با تزریق عشق و یا وادار کردن او به گریه کردن، او را به زندگی عادی خود برگردانند.
تاثیر پذیری فیلمساز از نوعی روایت پستمدرن که پرداختی هجوآمیز نیز به خود میگیرد( سکانس حضور در دشت لالههای واژگون و ردوبدل شدن دیالوگهای غیرمعمول همانند لحظه حضور علی در باشگاه تنیس که از دختر مورد علاقهاش میخواهد سریع شناسنامهاش را برداشته تا با هم برای جاری کردن خطبه عقد به دفترخانه بروند)، تماشاگری که به دنبال یک داستان سرراست با اوج و فرودی شبیه آثار کلاسیک به سینما آمده است را سرخورده و نا امید خواهد کرد. هر چند برای آن دسته از سینهفیلها و علاقمندانی که با آثار مهم سینمای پست مدرن همچون «آماتور» و «اعتماد» ساخته هل هارتلی آشنا هستند، «چرا گریه نمیکنی؟» به یک رونویسی ضعیف و کم مایه از این گونه آثار شبیه است که ایدههای هجو آمیز به کار گرفته شده در آن به جای آنکه بتواند شور و اشتیاقی در مخاطب برانگیزد، چیزی جز کسالت و سرخوردگی را نصیب او نخواهد کرد.
دومین ساخته بلند علیرضا معتمدی با آن ایده مرکزی جذابش در بهترین حالت میتوانست یک فیلم کوتاه تاثیرگذار و موفق باشد که در شکل کنونی و با تکرار مداوم همان حرف و ایده اولیه و با طراحی سکانسها و نشانههایی که تاثیر چندانی در شناخت لایههای مختلف ذهنی و شخصیتی کاراکتر اصلی ما ندارند، آنقدر کش آمده که بتواند خودش را به زمان مناسب اکران در سینماها برساند.فیلم اگر چه در سی دقیقه ابتدایی با تمرکز روی شخصیت اصلی خودش( علی شهناز )، میتواند همراهی تماشاگر را نیز با خود داشته باشد، اما کثرت آدمهای دور و اطراف علی و اصرار کارگردان برای اجرای ایدههای فرامتنی (همچون سفری در دل کویر با همسری که در آستانه جدایی از اوست و ظاهراً تنها برای مطرح کردن ایده «شکوه زوال» طراحی شده که با نگاه توریستی فیلمساز به یک بیانیه تو ذوق زننده و سنجاق شده به اثر تبدیل شده است) با شناخت ناقص فیلمساز از مولفههای سینمای پست مدرن،بدون اینکه بتواند ارجاعاتی به اجتماع یا درونیات کاراکتر اصلی به مخاطب بدهد، بیشتر از هر چیز به محلی برای خودنمایی فیلمساز مبدل میشود تا از این طریق بتواند تماشاگر ناآشنا با اینگونه از ساختار سینمایی را مرعوب و شیفته خود کند.
ترسیم شخصیتهای ناکارآمد و پادرهوایی چون عمه ( با بازی هانیه توسلی) و همکار رسانهای ( مانی حقیقی) و مرد پا منقلی ( با بازی کوتاه علی مصفا) در کنار دیالوگهای هجو آمیزی که نه سویه شخصیت پردازانه پیدا میکنند و نه دلالتهای اجتماعی را با خود یدک میکشند، «چرا گریه نمیکنی؟» را در برابر مهمترین آثار پست مدرن دنیای سینما که حتی سی سال پیش ساخته شدهاند نیز جعلی و بی خاصیت جلوه میدهد.
ارجاعات فیلمساز به آثار سینمایی مطرحی چون « گاو» ساخته داریوش مهرجویی ( که با نمایش قسمتی از فیلم در یک گاوداری و تماشاگران بی خیالی که با خوردن چیپس و پفک در حین نمایش فیلم قرار است به آن ادای دین کنند !!) «سوته دلان» علی حاتمی( در سکانس عزیمت برای مراسم روضه) و « طعم گیلاس» عباس کیارستمی( صحنه خوابیدن در گور) که به تحول ناگهانی کاراکتر اصلی پیوند میخورد، کارکرد چندانی در متن فیلم پیدا نمیکنند.
ماجرای همزادی که روحیهای کاملاً متضاد با روحیه علی شهناز دارد و آن سفر ناگهانی با همسر که قرار است یکسری قابهای انتزاعی از حضور یک ماشین فروش قهوه در یک بیابان بیآب و علف را به تماشاگر منتقل کند، همه حکایت از فیلمسازی دارد که تنها توانسته لایه سطحی و ظاهری روایت پست مدرن در سینما را درک کرده و میخواهد با اتکا به بازسازی صحنه معروف و مشهور رقص فیلم «قصههای عامه پسند» ساخته کوئینتین تارانتینو، تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهد.
شاید پیشنهاد تماشای سکانس ابتدایی فیلم « آدمهای ساده» به کارگردانی هل هارتلی ساخته شده در سال 1992 و فضاسازی هجوآمیز فیلمساز از یک صحنه سرقت که به دیالوگهای تکرار شونده و تعیین کنندهای همچون " باهاش خوب باش تا باهات خوب باشه" (در رابطه با گردنبند مریم مقدس و اعتقادی که نگهبان به دور نگه داشتن صاحب گردنبند از خطر دارد) پیوند میخورد، بتواند کارگردان و تماشاگر نا آشنا با این گونه از آثار را با دیدن نسخههای اصلی از یک جریان سینمایی سر ذوق آورد.
«چرا گریه نمیکنی؟» ساخته علیرضا معتمدی با آن ساختار و سروشکل فریبندهاش، فیلمی هدررفته و کسالتبار است که تنها در قالب یک فیلم کوتاه بیست دقیقهای میتوانست تماشاگر را تحت تاثیر خودش قرار دهد. گویی که فیلمساز درست همانند کاراکتر اصلیاش در سکانس پایانی،به خیال خودش در طی نود دقیقه گلی را به ثمر رسانده است که از قضا آن گل به دلیل در آفساید قرار داشتن کارگردان و نویسنده، مردود اعلام شده است.