عاشقانه‌ای در دل جریانی سیاسی

بزرگ علوی با نوشتن رمان چشم‌هایش نام خود را برای همیشه در بین نویسندگان مهم و جریان‌ساز ایرانی تثبیت کرد و با نثری محکم و تاثیرگذار، داستانی عاشقانه با رگه‌هایی از سیاست پیش روی خواننده قرارداده است.

 

درباره‌ی کتاب چشم‌هایش

چشم هایش نخستین بار در سال ۱۳۳۱ منتشر شد و پس از انتشار علاوه بر استقبال بی‌نظیر مردم، تاثیر شگرفی بر سبک داستان‌نویسی نویسندگان پس از خود به وجود آورد، همچنین نشر نگاه کتاب چشم‌هایش را که به دلیل مسائل سیاسی، برای اولین بار در سال ۱۳۵۷ چاپ شده است، منتشر کرده است.

بزرگ علوی با بیانی ساده و با استفاده از شیوه حدس و گمان، داستان زنی از طبقه بالای جامعه در زمان رضاه شاه را بازگو می‌کند که عاشق نقاشِ معروفی به نام ماکان شده است. استاد ماکان، رهبر تشکیلات زیرزمینی بر ضد حکومت رضا شاه است و فرنگیس به خاطر عشق او وارد مبارزات سیاسی علیه حکومت می‌شود.

اکنون بعد از مرگ استاد ماکان در تبعید و گذشت چندین سال، معروف‌ترین اثر نقاش پرده‌ای از چشمان زنی‌ست که راز‌های زیادی را در خود پنهان کرده و ناظم مدرسه‌ای که تابلو‌های استاد ماکان در آن نگهداری می‌شود، به دنبال یافتن آن زن و بر ملا کردن راز نهفته آن چشم‌هاست ، در نهایت او فرنگیس را پیدا می‌کند و زن قصه خود را برای ناظم بازگو می‌کند. داستانِ راز چشم‌هایش.

عاشقانه‌ای در دل جریانی سیاسی

روایت بزرگ علوی از زبان یک زن، نشان دهنده‌ی اشرافِ عمیق وی به شخصیت زنان، حالات روحی و خلق و خوی آن‌هاست. عواطف و احساسات فرنگیس، احساسات درونی او، عشق عمیقش به نقاش معروف و بی‌پروا شدنی که این عشق نصیبش کرده بود، از چشم‌هایش یک داستان مهیج و به یاد ماندنی به وجود آورده است.

نثر سیال و به دور از تکلفِ علوی و داستانی با محوریت زن، او را از دیگر نویسندگانِ زمان خود فراتر برد و باعث شد آثارش نسبت به هم‌عصران خود، امروزی‌تر جلوه کند، کتاب چشم‌هایش از آثار معدود زبان فارسی است که در مرکز آن یک زن با تمام عواطف و ارتعاشات روانی و ذهنی قرار گرفته است. 

کتاب چشم‌هایش همواره در بین محبوب‌ترین رمان‌های معاصر ایرانی قرار دارد و تاکنون به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شده است.

بزرگ علوی را بیشتر بشناسیم

بزرگ علوی در ۱۳ بهمن ماه ۱۲۸۳ در تهران متولد شد، نام کامل او سیّد مجتبیٰ آقابزرگ علوی است و از کودکی به نویسندگی علاقه‌مند و اهل مطالعه بود.

بزرگ علوی نویسنده سبک «واقع‌گرایی انتقادی»، استاد دانشگاه، مترجم و سیاستمدار ایرانی است که در جوانی برای تحصیل رشته روانشناسی همراه پدرش به آلمان سفر کرد و در دهه بیست تا سی سالگی آثار مهم نویسندگان جهان را مطالعه کرد.

 اولین اثر او «چمدان» نام داشت که تاثیر گرفته از عقاید زیگموند فروید بود ، او در سال ۱۳۱۶ محکوم به پیروی از حزب کمونیسم شد و چهار سال به زندان افتاد و پس از آن به سمت ادبیات واقع‌گرایانه و خلق آثار انتقادی از نا به سامانی‌های اجتماعی کشیده شد.

بزرگ علوی را بنیان‌گذار ادبیات داستانی زندان در زبان فارسی می‌دانند. کتاب «ورق پاره‌های زندان» که در زمان محبوس شدنش نوشت، توصیف اتفاقات و شرایط سیاسی و اجتماعی زمان خود بوده است.

از آثار معروف وی می‌توان به «چمدان»، «ورق پاره‌های زندان»، «چشم‌هایش» و مجموعه داستان‌های کوتاه «گیله مرد» اشاره کرد.

سرانجام این نویسنده توانا در ۲۱ بهمن سال ۱۳۷۵ به علت سکته قلبی از دنیا رفت، او را به همراهی تعدادی از نویسندگان، پدران داستان‌نویسی معاصر ایران می‌دانند.

نکاتی درباره بزرگ علوی

گروهی از منتقدان معتقدند شخصیت استاد ماکان در رمان چشم‌هایش برگرفته از شخصیت کمال‌المک نقاش معروف ایرانی است ، ابتکار ویژه علوی در خلق داستان‌های واقع‌گرا و نفوذ کلامش به اندازه‌ای بود که پس از او سبک واقع‌گرایی انتقادی بر ادبیات معاصر ایران چیره شد.

نویسندگان مهم معاصر نظیر علی اشرف درویشیان، احمد محمود و نسیم خاکساری از سبک داستان‌نویسی بزرگ علوی در نوشته‌هایشان الهام گرفته‌اند.

رمان چشم‌هایش مناسب چه کسانی است؟

از آن جهت که درون مایه این کتاب یک داستان رازآلودِ عاشقانه همراه با رگه‌هایی از سیاست است، می‌تواند برای علاقه‌مندان به رمان‌های معمایی، عاشقانه و سیاسی بسیار جذاب و خواندنی باشد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

زن ناشناس کمى تأمل کرد. لب زیرینش را گزید. به زور مى‌خواست از جریان اشک جلوگیرى کند. در چند دقیقه آخر گویى اصلا وجود مرا فراموش کرده و دارد با خودش صحبت مى‌کند. گویى مناظر گذشته تیره‌اش روشن و زنده از جلو چشم‌هایش رد مى‌شوند و آنچه مى‌بیند براى اینکه بهتر به ذهنش بسپارد، نقل مى‌کند.

خاموشى او مرا متوجه عالم خودمان کرد. بار دیگر نگاهى به تابلو که در مقابل من قرار داشت انداختم و به چشم‌ها خیره شدم. آرزو مى‌کردم که نکته تازه‌اى در آن‌ها کشف کنم. در این چشم‌هاى صاف و شفاف آئینه‌اى از گذشته این زن نهفته بود. وقتى رویم را از پرده «چشم‌هایش» برگرداندم و به او نگاه کردم، دیدم دارد به ساعتش نگاه مى‌کند. گفت: «مى‌دانید که دیروقت شده؟»

پرسیدم: «چه ساعتیست؟»
گفت: «از یک هم گذشته است.»
گفتم: «مرا تا از اینجا بیرون نکنید، نخواهم رفت. دلم مى‌خواست تا آخرش برایم حکایت مى‌کردید.»
گفت: «آخرى دیگر ندارد.»
چطور شد که از او جدا شدید؟
خیال مى‌کنید که ما مى‌توانستیم باهم باشیم؟
نمى‌دانم، همین را مى‌خواهم بپرسم.
عیبش هم همین است، اگر تا به حال این نکته را استنباط نکرده‌اید، معلوم مى‌شود که نتوانسته‌ام خودم و او را به شما معرفى کنم.