کتاب «مربعهای قرمز»، یا خاطرات شفاهی حاجحسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس ، کتابی دربارهی زندگی، کارها و فعالیتهای حسین یکتا به قلم زینب عرفانیان است.
این کتاب در ۵۴۴ صفحه از سوی انتشارات فصل پنجم در سال ۹۷ به چاپ رسیده است ، حسین یکتا در سال ۱۳۴۶ در قم متولد شد. او در جنگ ایران و عراق حضور داشت و یک چشمش را در جریان جنگ از دست داد.
او سابقه فرماندهی قرارگاه خاتم الاوصیا را هم در کارنامهی خود دارد اما شهرت حسین یکتا به دلیل برگزاری اردوهای راهیان نور است که برای بازدید دانشجویان و دانشآموزان از مناطق جنگی ترتیب داده میشود.
در کتاب مربعهای قرمز دربارهی فعالیتهای او، خانواده و اعتقادات خانوادگی که او را به این مسیر کشاند، نگاه حسین یکتا به مسالهی روحانیت و توجه به شهدا و الگو گرفتن از آنان میخوانیم.
کتاب مربعهای قرمز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم:
کتاب مربعهای قرمز برای کسانی که دوست دارند با کارها و فعالیتهای حسین یکتا آشنا شوند، خواندنی است.
در بخشی از کتاب مربعهای قرمز می خوانیم:
- کمک میکنی؟
طوری حرف زد، مثل این که خیلی وقت است مرا میشناسد. نتوانستم نه بگویم. یک سنگ گذاشتم لای در حیاط و معطل نکردم. یادم رفت قرار است ماست بخرم. آفتاب تیرماه قم انگار لب جوی کنار خیابان نشسته بود. گرمای چسبندهاش را میپاشید به سر و صورتمان و داغمان میکرد. دانههای عرق تا وسط کمرم سر میخوردند. نردبان را دو دستی چسبیده بودم. از ترس افتادن جعفر حتی نمیتوانستم خودم را بخارانم. با چشمهای تنگ شده از نور تیز آفتاب نگاهش میکردم. روی آخرین پلۀ نردبان کش و قوس میآمد و به پلاکارد میخ میکوبید. با هر چکشی که میزد دلم میریخت. میترسیدم با سر، وسط پیادهرو سقوط کند. با خواندن نوشتە روی پلاکارد یاد شهادت آقای بهشتی افتادم. دلم سوخت. اسم آقای بهشتی وسط پارچۀ سفید نوشته شده بود؛ با رنگ سرخ و قطرههای خون که از حروف «ش»، «ه» و «ی» چکه میکرد. به نظرم آمد همە کلمات دور بهشت جمع شده اند و تماشا میکنند.
دو سال پیش آقای بهشتی را درست همین جا دیدم؛ جلوی بقالی حسن آقا. سر کوچهمان از یک بلیزر سیاه پیاده شد. با ذوق به سمتش دویدم. سلام کردم و اسمم را پرسید. پر عبایش را روی شانه کشید و با قدمهای بلندش رفت و در پیچ کوچه گم شد.
کتاب مربعهای قرمز، عنوان سؤال برانگیزی است که جلد کتاب نیز بر اساس آن طراحی شده است ، حاج حسین یکتا، در مقدمه خود بر این کتاب مینویسد: پنج سال میشد که قصد کرده بودم خاطراتم را مکتوب کنم. مخصوصاً وقتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای حفظهالله مطلبی را مبنی بر ناتمام ماندن جنگ یک رزمنده تا نوشتن خاطراتش، فرمودند، برای نوشتن و نشر خاطراتم مصممتر شدم. هرچه از رشادت همرزمانم و غربت و مظلومیتشان میدانستم در روایتگریهایم گفته بودم. با مکتوب کردن خاطراتم دنبال ناگفتهای از بچهها بودم. دنبال سبک بندگی کردنشان، سبک عبادتشان، سبک رفاقتشان، دنبال سبک زندگی کردنشان در جنگ. سبکی که این روزها جایش بین جریان زندگی جوانان به شدت خالی است. امیدوارم این کتاب که تنها گوشهای از جهاد همرزمانم در لبیک به ندای هل من ناصر امام خمینی (ره) نایب امام عصر (عج) است، مورد رضایت حضرتش واقع گردد و در روز حسرت، رفقای شهیدم دستم را بگیرند. رفقایی که در روزهای مصاحبه و بازخوانی خاطراتم، میان این ورقها، دوباره دیدمشان، کنارشان جنگیدم، کمین کردم، سنگر گرفتم، زخمی شدم، نماز خواندم، خندیدم، شوخی کردم، بوسیدمشان، بوییدمشان و دوباره ایستادم و رفتنشان را نگاه کردم. دوباره تنها شدم. جانم از تنهایی و دلتتنگی پر است. از حسرت آسمان. امید که این کتاب پلی باشد میان من و رفقای شهیدم.