این یادداشت را در حالی مینویسم که کلماتی مناسب برای بیان «آنچه باید» نمییابم درباره «مردی» باید بنویسم که علیرغم ارادت بسیار و انسی که با او داشتهام، قادر به بیان نیستم. «سردار حاج قاسم سلیمانی» دارای شخصیت عجیبی بود، «مهربان و با مهابت»، مصمم و رقیقالقلب»، «پرتلاش و نکتهسنج»، «سختگیر و سخی»، «عارف و مجاهد»، «عالم و متعلم»، «راهبردنگر و تاکتیکی»، «ولایتمحور و مردمگرا»، «اهل سیاست و گریزان از آن» و... او دیروز سحرگاهان در خاک عراق به شهادت رسید و وقتی خبر آن- بلافاصله- منتشر گردید، جهانی را حزن و اندوه فرا گرفت و البته جهانی را هم شادمان کرد. هنوز بسیاری شهادت او را باور نکردهاند آخر مگر میشود مردی با این درجه از بزرگی و عظمت خارج از میدان جنگ به شهادت رسیده باشد! اما او واقعاً شهید شده و از میان ما رفته است. او خودش میخواست خونش جهان اسلام را آبیاری کند و در بین سرزمینهای اسلامی به عراق علاقه ویژهای داشت و از خدا میخواست خونش در عراق بر زمین ریخته شود. این را سه بار در دو هفته اخیر بیان کرده بود. او عراق را سرزمین ائمه اطهار علیهمالسلام، بهخصوص سرزمین امیرالمؤمنین و سرزمین سیدالشهداء- علیهمالسلام- میدانست و میخواست به شرافتی که اربابان ما رسیدند، برسد. از نظر او عراق با همه دشواریهایی که دارد و از قضا او در آن بسیار اذیت و سختی دیده بود، چیزی دارد که مکان شهادت ائمه اطهار شده است و این تصادفی نبوده، از نظر او سرزمین عراق ظرفیتی داشته که کربلا و آن حادثه بسیار بزرگ که سرنوشت بشریت را تغییر داده، در آن واقع شده است. او میخواست در چنین سرزمینی به شهادت برسد. شاید از نظر او عراق را فقط با مجاهدت نمیتوان ساخت باید با شهادت آن را ساخت واقعاً هم همینطور بود. «سلیمانی» برای عراق، از «مجاهدت» هیچ چیز کم نگذاشته بود اما میدید بعضیها قدر دستاوردهای جهاد عراقیها را نمیدانند و بعضی هم فقط مدعی هستند اما او به خوبی میدانست که اکثر اینها مدعی شهادت نیستند و شهادت گوهری است که کار خود را میکند. از این رو حضرت ابیعبداللهالحسین علیهالسلام نیز فرموده بودند اگر کار اسلام جز با «شهادت» من راست نمیگردد، پس ای شمشیرها مرا در میان گیرید.
سردار سلیمانی آنگونه شهید شد که پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی در سوگ او بوی بیانات حضرت امیرالمومنین علیهالسلام در سوگ مالک اشتر میداد که با اندوه بسیار فرمودهاند: «بدانید که مالک ابن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پروردگارش شتافت. خدا مالک را بیامرزد، اگر کوه میبود، قلهای دستنیافتنی و دور و بلند مینمود! و اگر سنگ میبود، سخرهای سخت مینمود» ابنابیالحدید در کتاب خود میگوید «به جان خودم سوگند که اشتر شایسته این مدح بود؛ دلیر، نیرومند و بخشنده و سالار و بردبار و فصیح و شاعر بود و نرمی و درشتی را با هم داشت. هنگام خشم و درشتی، درشت بود و هنگام نرمی و مدارا نرمی میکرد.»
اما حادثه دیروز از یک جنبه دیگر نیز قابل بررسی است. بعضی با نگاه به رخداد نیمه شب دیروز، اهمیت اقدام آمریکاییها را مورد اشاره قرار دادهاند که البته مهم هست اما اهمیت آن به شهادت سردار سلیمانی باز میگردد و بایدگفت جبهه مقاومت، شخصیت بسیار بزرگی را از دست داده که بهقول آیتالله سید حسن نصرالله هم اینک «سید شهدای مقاومت» است. اینکه آمریکاییها دست به چنین اقدامی زدهاند، کاری استراتژیک نکردهاند و با این اقدام تأثیر استراتژیکی هم بر جای نخواهند گذاشت. آمریکاییها در طول حدود دو دهه اخیر در مواجهه با سردار سلیمانی و جبهه مقاومت شکست پیدرپی خوردهاند این شکست فقط ابعاد نظامی- امنیتی هم نداشته بلکه دارای ابعاد سیاسی هم بوده است. همین که آنان درصدد هستند نظام سیاسی عراق را با کمک عوامل داخلی و برخی غافلین تغییر دهند به معنای آن است که در فرایند سیاسی عراق شکست خوردهاند و همینکه امروز پس از یک عملیات محدود نظامی علیه چند پایگاه نظامی حشد، با حمله مردمی به سفارت خود مواجه و ناگزیر به ترک این ساختمان میشوند به معنای شکست سیاسی آمریکاست و همینکه روز گذشته بخشی از نیروهای خود را از عراق خارج کردهاند به این معناست که از بعد سیاسی و امنیتی با تهدیدات غیرقابل مهار مواجه هستند. اینها شکستهایی است که آمریکا نه امروز و نه تا ده سال دیگر هم برای آن راه حلی ندارد.
در این بین دونالد ترامپ که به اقدامات نسنجیده شهرت دارد، به خیال خود به کانون اصلی مشکل خود حمله کرده است و این نشان میدهد او، مسئله را «فردی» میبیند و حال آنکه او با یک جبهه بزرگ با انواعی از گروهها، افراد، دولتها و سازمانها طرف است که بسیاری از آنها را «سردار سلیمانی» به وجود نیاورده و تامین نیروی آنها هم با سردار سلیمانی نبوده است.
این نیروها حسب رخدادهایی که در کشورها پدید آمدهاند به میدان آمده و به مرور به بالندگی و خودکفایی و برتری رسیدهاند و صد البته در این مسیر از تدبیر سردار سلیمانی و کمکهای او که عمدتا جنبه فکری داشتهاند، استفاده کردهاند. از این روست که امروز همه گروههای مقاومت منطقه به طور یکپارچه و به فوریت واکنش نشان دادهاند. مثلا همه گروههای اسلامگرا، ملیگرا و چپگرای فلسطینی در همان ساعات اولیه شهادت سردار سلیمانی به طور رسمی و در بالاترین حد واکنش نشان دادند و این در حالی است که اگر این سازمانها موضع از پیش مشخصی نداشتند، برای صدور بیانیه به تشکیل جلسه و بحث نیاز داشتند.
مجموعه اینها نشان میدهد آمریکا در تشخیص مسئله دچار اشتباه شده است. آنان گمان کردند یک ضربه میزنند، یک ضربه میخورند و کار تمام میشود و آنان میتوانند آن یک ضربه را دستمایه قدرتنمایی رسانهای خود کنند. اما همین امروز هم پیام رهبر معظم انقلاب و هم واکنش گروهها از جمله گروههای سنی فلسطینی نشان داد صحبت از ضربه در مقابل ضربه نیست بلکه سخن از «ضربات» است و مهمتر از آن اینکه سخن از بقا و فنا نظامی آمریکا در کل منطقه است.
سردار قاسم سلیمانی به همراه نزدیکترینها به او در سحرگاه جمعه به شهادت رسید. این برای او و یارانش «حسن مأب» بود و بهتر از این نمیشد. خیلیها گریههای مداوم او در فراق «احمد کاظمی» و «عماد مغنیه» را دیدهاند. خیلیها نوع عجیب وداع او با پیکر شهیدان را دیدهاند و این را او از صمیم قلب انجام میداد و سر سوزنی اهل ریا نبود. بسیار کتوم بود و یکی از دو ویژگی دوستداشتنی شهید کاظمی را همین کتمان او میدانست. او گرایش به چیزی که حتی ناخواسته به اسم و رسمی میرسید، از خود دور کرده بود. این خصوصیت از قضا خیلی در موفقیت او نقش داشت. او در لبنان، سوریه، عراق و... کار میکرد و چون اهل جلوهگری نبود، حساسیت افراد میدانی را برنمیانگیخت. ما میدانیم که در همین عراق هر حزب و گروه سیاسی هماینک به چند حزب و گروه تبدیل شدهاند. از احزاب شیعی تا کردی و تا سنی یعنی همه با مقولهای به نام «انشعاب» مواجه هستند اما در طول این سالها یک نفر از او جدا نشده است. او البته در عراق حزب و گروهی نداشته ولی هزاران فرد عراقی با او کار میکردند و هیچکدام از آنان از حاج قاسم جدا نشدهاند نه کردها، نه سنیها و نه شیعیان. او اینطور هم نبود که به قول بعضیها «خاکشیر»مزاج باشد و هیچ مزاجی را پس نزند. نه خط سلیمانی در عراق از اول مشخص بود و تا آخر هم تغییر نکرد و افراد عراقی بر اساس قبول این اصول با او همراه شدند و نحوه برخورد سردار سلیمانی با همه آنان به گونهای بود که هر کس خود را نزدیکترین به او به حساب میآورد و لذا واقعا «حاج قاسم» در عراق مسئله هیچکدام از گروههای فعال و مردمی عراق نبود، مسئله مردم عراق هم نبود بله برای آمریکاییها و منحرفین عراقی که در مقابل جمعیت عظیم عراق، عدد بزرگی به حساب نمیآیند، «قاسم» مسئله بود و لذا گاه و بیگاه تصویری از اهانت به او را در شبکههای مجازی به نام نظر مردم عراق نسبت به او پخش میکردند و این دستمایه بعضیها در ایران هم میشد تا روی «سست بودن»! برادری ایران و عراق مانور دهند.
سعدالله زارعی