عملیات فریب

در این نوشتار در پی اثبات گزاره ای مهم و تعیین کننده هستم که چه بسا برآوردهای آینده کشور و تبیین سیر تحولات جاری و آتی را در شرایطی واقعی تر ممکن سازد . برای شروع سه پیش فرض را مطرح می کنم.

پیش فرض اول: بر اساس یک پیش فرض اثبات شده جریان غربگرا در کشور ما که به طور مشخص گفتمان هایی چون اعتدال و اصلاحات آن را نمایندگی می کنند، دنباله جبهه متحد غربی است.هرچند بارها وابستگی این جریان به حمایت های بین المللی اثبات شده اما یادآوری بعضی رویدادها و اظهارات باعث می شود نتوان فرضی برخلاف این را پذیرفت.

در سال 93 در اوج مذاکرات هسته ای "دکتر ظریف" در شورای روابط خارجی آمریکا طی اظهاراتی به غربی ها هشدار داد:«اگر با وجود تلاش‌های ما برای تعامل، این تلاش‌ها بی‌نتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا ۱۶ ماه دیگر که انتخابات پارلمانی (مجلس دهم) برگزار می‌شود، به این عملکرد ما پاسخ دهند.» و دیدیم هرطوری بود توافق برجام پیش از انتخابات دهم به سرانجام رسید تا غربگراها بتوانند این انتخابات را به نفع خود رقم بزنند.

"صادق خرازی" از چهره های اصلاح طلب سال 94 در گفتگویی به ارتباط پنهانی برخی اصلاح طلبان با محافل دشمن اشاره کرد و گفت:«کسانی(از اصلاح طلبان) را یادم هست که در دورانی که سفیر بودم با خارجی ها مذاکره می کردند و به دشمن گرا می دادند.»

در تیرماه گذشته  چهار نفر از چهره های تندرو اصلاحات (محسن امین‌زاده، مصطفی تاجزاده، رضا خاتمی و عبدالله رمضان‌زاده ) در یادداشتی در روزنامه نیویورک تایمز تاکید کردند که بحران میان ایران و  آمریکا طی سال های گذشته، جریان اصلاح طلب در ایران را نحیف کرده و خواستار مذاکره فوری دو طرف شدند.

در جریان فتنه ۸۸ "بنیامین نتانیاهو" نخست‌وزیر رژیم اشغالگر قدس تاکید کرده بود «اصلاح‌طلبان بزرگ‌ترین سرمایه اسرائیل در ایران هستند» و حتی "شیمون پرز"، رئیس‌ رژیم کودک کش صهیونیستی نیز اظهار داشته بود: «اصلاح‌طلبان به نمایندگی از اسرائیل با رژیم اسلامی ایران می‌جنگند».

در مرداد ماه سال 94 "فیلیپ هاموند" وزیر خارجه انگلیس در مصاحبه با الشرق الاوسط  ابراز امیدواری کرده بود اصلاح طلبان در ایران موفقیت بدست آورند.

این ها تنها چند نمونه از سرنخ هایی بود که یادآور می شود بین غرب و اصلاح طلبان یک حمایت دو سویه وجود دارد. اینکه طیفی از اصلاح طلبان دارای هماهنگی روشی و منشی و وحدت راهبردی با آنسوی آب ها هستند و منافع جریان استکباری را در ایران نمایندگی می کنند.

در تاریخ دو دهه اخیر مواردی همچون طرح موضوع تنش زدایی با غرب درست در زمانی که جبهه متحد غربی همه توانش را برای سرنگونی نظام ایران به میدان آورده بود و بعد از آن اعمال سیاست اعتماد زایی نسبت به غرب در دولت "خاتمی" نشان از نوعی استحاله هویتی و تلاش برای تامین منافع غربی ها در ایران بود. در سیاست داخلی نیز جریان غربگرا به دنبال تحقق نسخه غربی حکمرانی در ایران با رویکرد سکولاریستی و مبتنی بر آموزه های غیر ملی و غیر اسلامی بود که نظام جهانی آن را دیکته می کرد. این مساله نه تنها در سیاست داخلی که به حوزه اقتصاد و فرهنگ نیز تسری یافت . پیاده سازی اقتصاد لیبرال و پیگیری نوعی از لیبرالیسم فرهنگی در سطح وسیع همین پیش فرض را تقویت می کند که جریان غربگرا اصلی ترین ماموریت خود را پروژه انقلاب زدایی تعریف کرده بود.

پیش فرض دوم: کشور ما حداقل یک سال است دربحرانی ترین مرحله از یک جنگ تمام عیار اقتصادی و سیاسی به سر می برد. جنگی که با کمپین فشار حداکثری دولت های غربی با هدف تسلیم کردن ملت ایران به اوج رسیده است.

در این مدت دو دولت اخیر دموکرات و جمهوری خواه امریکا با تحریم های فلج کننده و فشار حداکثری تمام تلاش خود را برای فشار با هدف تسلیم کردن ایران بکار گرفته اند. اما اعتراف خودشان حکایت از شکست پروژه فشار حداکثری تا این لحظه دارد.

روند پژوهی تحولات نشان می دهد بنا بود در شش ماهه نخست امسال با افزایش قیمت دلار قحطی در مواد اولیه موجب توقف چرخ کارخانه ها شود و این امر با جنبش های اعتراضی کارگری پیوند خورده و به دنبالش  جنبش های فرهنگیان و دانشگاهیان با آغاز مهرماه و نیز یک شوک نظامی مثل حمله ای کوتاه و مقطعی که با واکنش دفاعی ایران به یک درگیری نظامی هرچند محدود متصل شود و پس از آن آشوب های اجتماعی در 98 کشور را دچار ناامنی و شورش کند . محقق نشدن حلقه های این سناریوی زنجیره ای و آغاز زود هنگام شورش اجتماعی سازمان دهی شده در آبان 98 و توان بالای نظام در شکست این جنگ امنیتی منجر به شکست این پروژه شد .فرآیندی که بنا بود کشور را به مرز فروپاشی اجتماعی و سپس سیاسی با بستر اقتصادی ببرد.

اما وقایعی باعث شکست این استراتژی و فرایند برنامه ریزی شده غرب شد. مقاومت و دور زدن تحریم ها که مانع از اجرای پروژه نفت در برابر غذا شد، شروع روند اقتصاد منهای نفت در کشور و بازدهی اولیه این روند ،پیروزی های منطقه ای که موجب شکست های پی در پی عربستان در یمن و تنگ شدن حلقه محاصره اسرائیل شد و به تقویت هلال شیعی انجامید؛ ماجرای اسقاط پهپاد متجاوز آمریکا وتوقف نفتکش متجاوز انگلیسی توسط سپاه . اینها همه به طرف غربی نشان داد که در طراحی راهبرد براندازی در اثر تولید فشار اقتصادی – اجتماعی و انزوای ایران در دنیا دچار خطای فاحش محاسباتی شده و متغیرهای مهم و ناشناخته ای را در محاسباتش لحاظ نکرده است.

پیش فرض سوم: از ابتدای سال تا کنون شکست های متوالی جبهه متحد غربی ، بی سرانجام بودن برجام و اف ای تی اف که ابزارهای اعمال سیاست های غرب بر ایران بودند و در آخ ناامیدی مردم از دولت غربگرا جریان غربگرای داخلی را به نفس های آخر نزدیک کرد.همه این موارد یعنی شکست فشار حداکثری . از سوی دیگر کارنامه مخدوش و بی ثمر اصلاح طلبان در مجلس دهم و در قامت فراکسیون ناکارآمد امید ، ضعف مفرط شوراهای شهر کلانشرها که با اکثریت اصلاح طلبان شکل گرفته بود و از همه مهمتر چسبندگی به دولت یازدهم و دوازدهم و شراکت در کارنامه خالی آن موجبات افت شدید سرمایه اجتماعی این جریان و کاهش مقبولیت و مشروعیت آن در حوزه افکار عمومی را رقم زد .اکنون برآورد جریان غربگرا از امتداد دامنه قهر مردم با آن ها تا انتخابات مجلس خبر می دهد و این یعنی بروز بحران در اردوگاه غربگرایان داخلی.

با لحاظ پیش فرض های سه گانه فوق  نتیجه گیری چندان سخت نیست . به نظر می رسد اگر جمهوری اسلامی در یک شرایط آرام و بی تنش قرار بگیرد و شیب معیشتی مردم رشد صعودی پیدا کند ثمره اولیه آن بازتولید مشروعیت نظام در حوزه کارآمدی بوده و محصول آن  ایجاد ثبات داخلی خواهد بود. در این صورت طبیعتا انقلاب اسلامی علاوه بر توقف پروژه غربگرایان داخلی در استحاله هویتی انقلاب و آنچه که نامش را " انقلاب زدایی " میگذارم ،انرژی لازم واستعداد کافی را برای پرداختن به مسائل فراملی، اهداف منطقه ای و جهانی خود پیدا خواهد کرد. نتیجه طبیعی چنین روندی افزایش تهدیدها نسبت به مناقع آمریکا و اسرائیل است. از طرفی در نگاه تمدنی هرچه ثبات و قدرت جمهوری اسلامی بیشتر باشد، بُعد الگویی آن تقویت خواهد شد.

با توجه به آنچه گفته شد آیا منطقی است که جبهه متحد غربی جمهوری اسلامی را در مسیر یکپارچگی انقلابی و بازتولید کارآمدی و اقتدار به حال خود رها کند و اجازه دهد تا در یک فرآیند طبیعی و سیر طبیعی جریان هوادار غرب در کشور ما نفس های آخر خود را بکشد ؟  پاسخ بسیار روشن است . حتی اگر گزاره های فوق در اثبات این نتیجه که جبهه غربی هرگز کوتاه نخواهد آمد کافی نباشد نگاهی به تجربه تاریخی کشورهای بلوک شرق و آمریکای لاتین که عزم ملی گرایانه آن ها با راهبردهای براندازی نرم و در نهایت کودتای آمریکایی ها متوقف شد می تواند در تایید این نتیجه گیری به کمک مخاطب بیاید.

پس اساسا در منطق راهبردی آمریکایی ها  ضعف جریان غربگرا در داخل کشور های هدف یعنی نداشتن زیرساخت براندازی نرم .

 

بار دیگر پرسش اصلی را مرور می کنیم . آیا غرب نسبت به افول سرمایه هایش در ایران و محصول سال ها برنامه ریزی ، شبکه سازی و هزینه های هنگفت بی تفاوت خواهد بود؟ هرگز! چراکه از سویی غربگرایان ایرانی محصول چند دهه تلاش غربی ها و هزینه های میلیارد دلاری حمایتی آنانند و منطقی نیست که این شبکه برانداز به راحتی و ذیل هژمونی اقتدار جریان انقلابی نابود شود.

بنابر آنچه گفته شد این فرض منطقی به نظر می رسد که غربی ها با یک گشایش مقطعی افکار عمومی را دچار خطای محاسباتی کرده و در سایه این حواس پرتی جمعی بازتولید سرمایه اجتماعی دنباله های داخلیشان را ممکن سازند . در این پروژه چشاندن طعم سود آنی حاصل از مذاکره با غرب به افکار عمومی مبنایی خواهد شد برای دادن آدرس غلط مجدد به مردم. کافیست مردم فراموش کنند که نتیجه 7 ساله خوشبینی به وعده غربی ها چه بوده وتا چه میزان کشور را در رکود قرار داده است. این " عملیات فریب" دستور کار این روزهای غربگرایان داخلی است و نشانه های آن اندک اندک بروز خواهد کرد.

 

محمد عبدالهی