به گزارش موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، آیتالله عباسعلی عمید زنجانی از شاگردان دیرین امام خمینی(ره) و فعالان پرسابقه نهضت اسلامی در نجف و تهران در گفتگویی به شرح خاطرات دوران مبارزه انقلابی خود می پردازد.
متن کامل گفتگو با آیتالله زنجانی به شرح زیر است:
حضرتعالی از چه مقطعی و چگونه با نام حضرت امام آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدای دوره جوانی بودم که بیشترین تأثیر را از حضرت امام گرفتم. البته در آن دوران، در حد و سطحی نبودم که در درس ایشان حضور پیدا کنم، اما شخصیت ملکوتی، عرفانی و علمی ایشان، بسیار رویم تأثیر گذاشت و در واقع شالوده شخصیتم را ریخت. بنده اگرچه در درس استادانی چون: آیتالله بروجردی در اواخر عمر، آیتالله اراکی، آیتالله داماد و آقای شریعتمداری شرکت میکردم، ولی درس مستمرم با حضرت امام بود تا به سال ۱۳۴۱ و وقایع مهم آن سالها رسیدیم.
قبل از دهه ۱۳۴۰، گاهی مسائل سیاسی به گوش ما میخورد. تلویزیون که هنوز نبود؛ اهل رادیو هم نبودیم. حضرت امام هنوز نهضتشان را شروع نکرده بودند، اما اخبار نهضت ملی نفت به گوشمان میرسید که البته پیگیر نبودم، اما اخبار مربوط به مرحوم نواب صفوی را پیگیری میکردم.
از شهید نواب صفوی خاطره خاصی یادتان هست؟
وقتی ایشان به قم میآمد، به دوستانش در مدرسه حجتیه سر میزد. پاتوقش حجره آقای علوی کاشانی بود که با حجره من، دو حجره فاصله داشت. چیزی که بهطور کاملا مشخص در ذهنم باقی مانده، سبک و لحن اذان دادن مرحوم نواب است. وسط حیاط مدرسه میایستاد و اذان میداد. اذانش دل ما را میلرزاند، حالا تصورش را بکنید با دیگران چه میکرد. ایشان معتقد بود وقت اذان که میشود، هر مسلمانی هر جا که هست باید اذان بگوید، حتی وسط خیابان.
به درس حضرت امام اشاره کردید. ویژگی های امام و درس ایشان چه بود؟
درس عمده و پرجمعیت و پرطرفدار آن سالها، حتی در زمان آیتالله بروجردی، درس حضرت امام بود. یکی از دلایلی که موجب جذابیت درس امام میشد، منش و شخصیت ایشان بود. امام خیلی کمحرف بودند و قیافه و طرز برخوردشان متفاوت بود.
من در سال ۱۳۳۷ به درس امام رفتم. در سالهای اول، برنامههایمان را طوری تنظیم میکردیم که وقتی درس امام در مسجد محمدیه تمام میشود، دنبال ایشان برویم و راه رفتنشان را تماشا کنیم. اصلا طرز راه رفتن، عبا گرفتن، لباس پوشیدن و همه چیز امام با دیگران فرق داشت. پاکیزهترین و مرتبترین فرد در قم، امام بودند؛ لباس سفید، پیراهن تمیز، عبا و عمامه مرتب. همه اینها برای ما درس بود.
امام در تدریس بسیار پرحرارت بودند و گاهی حرفهایشان در تدریس، از سخنرانی های سیاسیشان داغتر میشد. عبا فقط در پنج دقیقه اول روی دوششان میماند! بعد دستها را بالا میبردند و عبا میافتاد؛ یعنی فقط با زبان حرف نمیزدند، بلکه تمام وجودشان سخن میگفت و این بسیار جاذبه داشت. متانت امام و جامعیت ایشان هم تأثیر فراوان داشت.
امام حالت آزاداندیشی علمی داشتند و هیچ بحثی را بدون نقد نمیگذاشتند. متعرض اقوال بسیاری میشدند و انصافا نقاد سطح بالای آرای دیگران بودند که برای اهل تحقیق بسیار جذاب بود. هیچوقت شهرت و ابهت شخصیتی، امام را از نقد آرای او منع نمیکرد. همواره میفرمودند: «کاری نداریم چه کسی این حرف را زده است، ما به خود حرف کار داریم».
شیوه تدریس امام مجتهدپرور بود. ایشان بارها در میانه درس سکوت میکردند و میفرمودند: «اینجا مجلس روضه نیست که ساکت نشستهاید. حرف بزنید، سوال کنید، ایراد بگیرید»؛ به همین دلیل در درس ایشان پرسشگر و مستشکل زیاد بود؛ از جمله آقای سبحانی که گاهی با ایشان شوخی هم میکرد.
چه شد که در سالهای بعد به نجف رفتید و چگونه در آن شهر، باز به درس امام منتقل شدید؟
بعد از فوت آیتالله بروجردی، حوزه قم دیگر قوام قبل را نداشت. بعد از قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی احساس کردم دیگر قم جای بحث و درس نیست؛ لذا من که در سال ۱۳۴۱ و قبل از شروع قضایای ۱۵ خرداد و تبعید امام به عراق رفته بودم، همان جا ماندم تا حضرت امام از ترکیه به عراق تشریف آوردند.
در نجف در درس امام حضور داشتید؟
خیر؛ به درس ولایت فقیه ایشان نرسیدم. من در سال ۱۳۴۸ به قم برگشتم و دو سال بعد هم به تهران آمدم.
از تدریس امام در نجف برایمان بگویید.
در آن زمان استادانی چون آیتالله حکیم، آیتالله شاهرودی و آیتالله خوئی هم تدریس میکردند و در ابتدا، امام حاضر نبودند درس بدهند. من و چند نفر دیگر از طلبهها ــ که قبلا در قم شاگرد ایشان بودیم ــ جمع شدیم و از ایشان خواستیم دنباله تدریس قم را در نجف داشته باشند، اما ایشان قبول نمیکردند و میفرمودند: «در ایران مسئولیت دیگری داشتم، ولی در اینجا یک طلبه هستم».
بالاخره با تلاش و اصرار ما، امام پذیرفتند در مسجد شیخ انصاری ــ که به منزلشان نزدیک بود ــ تدریس را شروع کنند. ابتدا درس ایشان جمعیت چندانی نداشت؛ چون نجفیها ایشان را نمیشناختند، ولی بهتدریج جمعیت زیاد شد و عدهای از افرادی که در نظام صاحبنام هستند، در آن کلاسها شرکت کردند.
آیا امام در درس هایشان مسائل سیاسی را هم مطرح میکردند؟
ابتدا به هیچوجه مسائل سیاسی را مطرح نمیکردند و فقط فقه میگفتند تا وقتی که قرار شد تئوری نهضت را مطرح کنند. تئوریسین انقلاب هم که امام بودند؛ لذا وارد بحث حکومت اسلامی شدند.
ظاهرا در نجف در کارهای علمی با حضرت امام همکاری داشتید. از این همکاری ها چه خاطراتی دارید؟
بله؛ ایشان قبل از اینکه «تحریرالوسیله» را چاپ کنند، دستنویس آن را به من دادند و فرمودند: «به من مراجعه میشود و رساله عربی میخواهند. تحریرالوسیله سنگین و مفصل است؛ شما از آن مطالبی را استخراج و خلاصه کنید». چند ماهی طول کشید تا توانستم این کار را انجام بدهم و آن را با عنوان «زبدهالاحکام» به وسیله آقای اسماعیلیان ــ که در نجف کتابفروشی داشت ــ چاپ و منتشر کردیم. در سال ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲ سازمان تبلیغات اسلامی میخواست این کتاب را تجدید چاپ کند و از من خواستند مسائل روز را به آن اضافه کنم که انجام دادم.
پس از بازگشت به ایران و تهران، مهمترین خاطرهای که در دوران انقلاب دارید، مربوط به چه حادثهای است؟
قبل از پیروزی انقلاب وقایع و رویدادها زیاد بودند، اما مهمترین روزی که یادم مانده ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ است. ما در میدان خراسان جمعی را گرد هم آورده بودیم تا به کسانی که در آن واقعه گرفتار شده بودند و نمیتوانستند جایی بروند، کمک کنیم و نجاتشان بدهیم. تعدادی از مجروحین را به بیمارستانها رساندیم. عدهای را هم فراری دادیم. نیمهشب روز جمعه سیاه، حدود ساعت ۳ بود که مأموران ساواک و شهربانی و ارتش (بهاصطلاح کمیته مشترک) به خانه من ریختند و مرا دستگیر کردند. بعد هم مرا به کمیته مشترک بردند و منوچهری پنج ساعت از من بازجویی کرد.
کلا چند بار دستگیر شدید؟
در فاصله سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷، نه بار به ساواک احضار و دو بار در زندان انفرادی کمیته مشترک زندانی شدم. وضعیت واقعا وحشتناکی بود. سلول انفرادی بهقدری کوچک بود که نمیتوانستیم پاهایمان را دراز کنیم! یادم هست پنجره سلول را با آهن پوشانده بودند و به اندازه یک چوب کبریت داخل سلول نور میآمد.
پس از انقلاب چه مسئولیت هایی به عهدهتان گذشته شد؟
من وارد کمیتههای انقلاب اسلامی شدم؛ چون نظر حضرت امام این بود که نباید به مأموران ساواک و نیروهای ضد انقلاب مهلت بازسازی داده شود. من مسئولیت کمیتههای جنوب تهران را با مرکزیت میدان خراسان به عهده داشتم و مسئولیت امنیت منطقه وسیعی از میدان شهدا تا نزدیکی های شهرری، به عهده ما بود. ما هیچ آشنایی با اسلحه و ادوات نظامی نداشتیم و عدهای از همافرهای نیروی هوایی را که به آنها اعتماد داشتیم، آوردیم و سلاح ها و مهمات ضبطشده را در اختیارشان گذاشتیم و یک نیروی مردمی ایجاد کردیم. بهوسیله آنها، ساواکی ها و ضد انقلاب ها را دستگیر و امنیت مناطق جنوبی تهران را تأمین میکردیم.
خاطره خاصی از آن دوره دارید؟
یک بار مأموران ما، ماشین مرحوم آقای لاهوتی را متوقف و ایشان را دستگیر کردند و به کمیته آوردند که ما بلافاصله ایشان را شناختیم و عذرخواهی کردیم. یک بار هم مقام معظم رهبری از قم میآمدند که در میدان خراسان ماشینشان خراب میشود. مأموران کمیته که جوان و بیتجربه بودند، ایشان را نشناختند و به کمیته آوردند. ما هم عذرخواهی کردیم و ایشان را با سلام و صلوات و اسکورت، به منزلی که میخواستند تشریف ببرند، رساندیم. آن روزها بازرسیها خیلی دقیق بودند.
حتی چند بار ماشین خود مرا متوقف کردند و گفتند: شما را میشناسیم، ولی دیگران را نمیشناسیم، از کجا معلوم کسی در ماشین شما چیزی را جاسازی نکرده باشد! واقعیت این است که با این دقتها، خیلی چیزها را هم کشف میکردند. غرض اینکه ابدا در وظایفشان کوتاهی نمیکردند.
چه شد که از کمیته بیرون آمدید؟
وقتی امنیت تا حد زیادی در کشور و بهویژه تهران برقرار شد، تصمیم گرفتم بیرون بیایم و بیشتر به فعالیتهای سیاسی بپردازم. از جمله به جامعه روحانیت مبارز رفتم که بانیان اولیه آن شهید مطهری، شهید باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی بودند.
ظاهرا اساسنامه جامعه روحانیت مبارز را هم شما نوشتید؛ اینطور نیست؟
بله؛ سه بار هم بازنویسی و اصلاح شد. قرار بود من و شهید مفتح اساسنامه را بنویسیم، ولی مشغلههای ایشان زیاد بود و در نتیجه من آن را نوشتم. اعلامیههای مربوط به راهپیمایی های انقلاب از جمله تاسوعا، عاشورا، اربعین و مناسبتهای بزرگ را هم من مینوشتم.
از کی وارد فعالیت های دانشگاهی شدید؟
از سال ۱۳۵۷ به دلیل علاقهای که به این امور داشتم، با دعوت شهید دکتر مفتح به دانشکده الهیات رفتم و تدریس را شروع کردم. اولین درسی که تدریس کردم، تاریخ تمدن و فرهنگ در دوره فوقلیسانس بود.
بعد هم تدریس فقه را شروع کردم. رسالتی که برای خود در دانشگاه قائل بودم، این بود که مسائل حوزوی را به زبان دانشگاهی بیان کنم. حتی یک سطر از نوشتههایم خالی از محتوای حوزوی نیست، هرچند زبان دانشگاهی دارد. در دانشگاه بانی بسیاری از این درس ها بودم و بنا بر ضرورتهای انقلاب اسلامی، به ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فشار میآوردیم که این درس ها تصویب شوند، در عین حال چون فرد مناسبی برای تدریس این دروس نداشتیم، گاهی خودم مجبور میشدم درس بدهم.
تا چه سالی با دانشگاه همکاری کردید؟
تدریس در دانشکده الهیات از نظر من، نوعی عهد با شهید مفتح بود و تا زمانی که از من میخواستند تدریس کنم، این کار را انجام میدادم. گاهی هم استاد به اندازه کافی داشتند و دیگر نیازی به حضور بنده نبود، اما از سال ۱۳۶۰ در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، به صورت رسمی و دائمی مشغول کار شدم.
در سال ۱۳۶۶ دانشیار و در سال ۱۳۷۳ استاد شدم. در سال ۱۳۸۶ استاد نمونه کشوری، در سال ۱۳۸۷ استاد نمونه دانشکده حقوق و علوم سیاسی و در سال ۱۳۸۴ به عنوان چهره ماندگار انتخاب شدم.