قضیه: "نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود". رهبر عالی جمهوری اسلامی، آیت ا... سید علی
حسینی خامنهای، بر آن شدند که "نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود". این حقیقت، از آیین عظیم تشییع پیکر شهید محسن حججی پیدا بود. در حالی که تمام شبکههای تلویزیونی و اینترنتی و موبایلی معارض با جمهوری اسلامی، به مدت چند سال، سیاست جمهوری اسلامی را تخطئه میکردند، تشییع چند کیلومتری پیکر شهید حججی در مشهد و تهران و اصفهان و نجفآباد، که پس از تشییع امام خمینی رحمتا... علیه، بزرگترین تشییع پیکر تاریخ این ملت قلمداد میشود، لااقل تأییدی بر سیاستهای جمهوری اسلامی در محیط پیرامونی خود برای رویارویی با تحقیر ملت بود. البته این تشییع عظیم، پیامهای دیگر و عمدهتری نیز داشت که باید به جای خود مورد تأمل و اعتنای بسیار قرار گیرد. این واقعیت را بگذارید کنار محبوبیت بالای سردار قاسم سلیمانی که حتی در نظرسنجیهای تلفنی خارجی نیز منعکس است، و نتیجه بگیرید که این قضاوت رهبر عالی جمهوری اسلامی به رغم مضمون تمام لشکر پر شمار رسانهای مخالف جمهوری اسلامی، از یک واقعیت ژرفتر خبر میدهد که عمق تاریخی دارد.
"نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود"، در مقابل موقعیت و موضعی است که از جانب روشنفکران حامی الگوی توسعه غربگرا ساز میشود. آنها به برنامه تحقیرآمیز "نفت در برابر غذا"، و حداکثر، "نفت در برابر امنیت" اشاره دارند.
این، عملاً سقف توقع آنهاست و برای چندین دهه آینده تحقیر این ملت را رقم خواهد زد. در الگوی آبراهام مزلو، از ردهبندی نیازها، روشنفکران حامی مذاکره، در رده اول نیازها، یعنی "نیازهای فیزیولوژیک" و حداکثر در رده دوم نیازها، یعنی "نیازهای امنیتی" فکر میکنند. آنها از سه رده بعد نیازها، یعنی "نیازهای اجتماعی"، "نیازهای احترامی" و نهایتاً "نیازهای خودشکوفایی" غفلت ورزیدهاند. عبور از نیازهای جسمی و امنیتی و دست یافتن به سطح "عزت و حکمت و مصلحت" است که توأم با واقعبینی و نظر به الگوی تاریخی، ملت را از خاک بلند میکند و سطح کشور را برای چندین دهه در رده بالاتری تعریف میکند.
تأمل در اطراف موضوع: امروز، در عوض الگوهای سر و ساده رشد اقتصادی یا سیاسی، که دغدغه روشنفکران در متجاوز از دو دهه قبل بود، ضرورتی احساس شده است در جایگزینی الگوهای توسعه پایدار که در نگاه بلندمدت تاریخی معتبر به شمار آید و "نیاز به تحقیر نشدن". تغییرات اجتماعی رادیکال به هدف رشد اقتصادی نامحدود، جهان را و خصوصاً متروپلهای غربی را به یک زندگی کم و بیش متمول و بهداشتیتر و بهرهمندتر از آزادی بیرونی رسانده است، ولی این به آن معنا نیست که مردم جهان از "خوبزیستن" بیشتری برخوردار شدهاند؛ چرا که سطح "حریت درونی" ما به واسطه آرامش کمتر و همچنین تهدید و تحقیر مستمر از جانب آمریکا که هر از گاهی تمام ملل دنیا را تهدید میکند، از دست رفته است. برنامههای توسعه فرجام قرن بیستم، چیزهایی را نابود کرده است: احساس طبیعی، هویت، تاریخ و جامعهای امن را که از زندگی اجتماعی مستقل و فرهنگی و صمیمی و توأم با عشق پایدار در روابط برادرانه و اخلاقی به دست میآید. نحوی احساس تعلق، شاید یک نوع برادری یا "حس برادرانه" برای رفاه ملتها ضروری است، که با تحقیر وابستگی به برنامههای فراملی تعیین نسب شده با آمریکا نمیخواند. تحلیلگران توسعه باید برای این وضع و حال فکری بکنند.
آنچه در جریان رشد اقتصادی در برنامههای توسعه وابسته توصیه شده از جانب بانک جهانی، به عنوان دلالت ضمنی افزایش مییابد، ماهیت شکگرایانه ارتباطات اجتماعی در موقعیتهای فرهنگی محلی است. روندهای اجتماعی بیگانه کننده در جوامع امروز نشان میدهند که مردم هر چه بیشتر و بیشتر، به تنهایی زندگی میکنند. ما شاهد شواهدی از این "خلأ صمیمیت" در شهرهای توسعهیافته هستیم. تنهایی، انزوا و خجالت اجتماعی در اطراف ما غوغا میکند. مردم، استقلال، حریم خصوصی، خودمختاری و آزادی را ترجیح میدهند، اما "هویت"، "حس برادری" و "حریت درونی" با کنارهگیری از گروههای صمیمی و سنتی از دست میروند و افراد مجبور میشوند که به خرید کالا پناه ببرند تا موقتاً برای خود هویت کالایی تدارک ببینند.اینجا با وجه خودمحدودگر توسعه اقتصادی ناپایدار کلاسیک نمایان میشود؛ این توسعه، خودش را میخورد؛ هر چه توسعه مادی فراهم میشود، خلأ هویتی که باید با خرید کالا تشفی یابد آشکارتر میگردد، و افراد را متلاطمتر و ناآرامتر میسازد. فقدان افزایش رفاه و رضایت از زندگی در دهههای اخیر در کشورهای ثروتمند غربی با وجود افزایش سلطه بر طبیعت، نشان میدهد که ما از طریق صرف پیشرفتهای مادی، به رفاه و "خوبزیستن" نخواهیم رسید. در اینجا با فستیوالی از اسامی متفکران رشد فردی و توسعه اجتماعی مواجهیم که باید در جریان بازنگری نظریه توسعه مورد بازبینی قرار گیرند: آلفرد شوتس، پیتر برگر، توماس لوکمان، زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، آبراهام مزلو، کارل راجرز، یورگن هابرماس، السدر مکاینتایر، چارلز تیلور، اکسل هونت، آمارتیا سن و ...؛ دیدگاههای این متفکران استخوانبندی "جامعهشناسی خوبزیستن" را میسازند.
حسینی خامنهای، بر آن شدند که "نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود". این حقیقت، از آیین عظیم تشییع پیکر شهید محسن حججی پیدا بود. در حالی که تمام شبکههای تلویزیونی و اینترنتی و موبایلی معارض با جمهوری اسلامی، به مدت چند سال، سیاست جمهوری اسلامی را تخطئه میکردند، تشییع چند کیلومتری پیکر شهید حججی در مشهد و تهران و اصفهان و نجفآباد، که پس از تشییع امام خمینی رحمتا... علیه، بزرگترین تشییع پیکر تاریخ این ملت قلمداد میشود، لااقل تأییدی بر سیاستهای جمهوری اسلامی در محیط پیرامونی خود برای رویارویی با تحقیر ملت بود. البته این تشییع عظیم، پیامهای دیگر و عمدهتری نیز داشت که باید به جای خود مورد تأمل و اعتنای بسیار قرار گیرد. این واقعیت را بگذارید کنار محبوبیت بالای سردار قاسم سلیمانی که حتی در نظرسنجیهای تلفنی خارجی نیز منعکس است، و نتیجه بگیرید که این قضاوت رهبر عالی جمهوری اسلامی به رغم مضمون تمام لشکر پر شمار رسانهای مخالف جمهوری اسلامی، از یک واقعیت ژرفتر خبر میدهد که عمق تاریخی دارد.
"نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود"، در مقابل موقعیت و موضعی است که از جانب روشنفکران حامی الگوی توسعه غربگرا ساز میشود. آنها به برنامه تحقیرآمیز "نفت در برابر غذا"، و حداکثر، "نفت در برابر امنیت" اشاره دارند.
این، عملاً سقف توقع آنهاست و برای چندین دهه آینده تحقیر این ملت را رقم خواهد زد. در الگوی آبراهام مزلو، از ردهبندی نیازها، روشنفکران حامی مذاکره، در رده اول نیازها، یعنی "نیازهای فیزیولوژیک" و حداکثر در رده دوم نیازها، یعنی "نیازهای امنیتی" فکر میکنند. آنها از سه رده بعد نیازها، یعنی "نیازهای اجتماعی"، "نیازهای احترامی" و نهایتاً "نیازهای خودشکوفایی" غفلت ورزیدهاند. عبور از نیازهای جسمی و امنیتی و دست یافتن به سطح "عزت و حکمت و مصلحت" است که توأم با واقعبینی و نظر به الگوی تاریخی، ملت را از خاک بلند میکند و سطح کشور را برای چندین دهه در رده بالاتری تعریف میکند.
تأمل در اطراف موضوع: امروز، در عوض الگوهای سر و ساده رشد اقتصادی یا سیاسی، که دغدغه روشنفکران در متجاوز از دو دهه قبل بود، ضرورتی احساس شده است در جایگزینی الگوهای توسعه پایدار که در نگاه بلندمدت تاریخی معتبر به شمار آید و "نیاز به تحقیر نشدن". تغییرات اجتماعی رادیکال به هدف رشد اقتصادی نامحدود، جهان را و خصوصاً متروپلهای غربی را به یک زندگی کم و بیش متمول و بهداشتیتر و بهرهمندتر از آزادی بیرونی رسانده است، ولی این به آن معنا نیست که مردم جهان از "خوبزیستن" بیشتری برخوردار شدهاند؛ چرا که سطح "حریت درونی" ما به واسطه آرامش کمتر و همچنین تهدید و تحقیر مستمر از جانب آمریکا که هر از گاهی تمام ملل دنیا را تهدید میکند، از دست رفته است. برنامههای توسعه فرجام قرن بیستم، چیزهایی را نابود کرده است: احساس طبیعی، هویت، تاریخ و جامعهای امن را که از زندگی اجتماعی مستقل و فرهنگی و صمیمی و توأم با عشق پایدار در روابط برادرانه و اخلاقی به دست میآید. نحوی احساس تعلق، شاید یک نوع برادری یا "حس برادرانه" برای رفاه ملتها ضروری است، که با تحقیر وابستگی به برنامههای فراملی تعیین نسب شده با آمریکا نمیخواند. تحلیلگران توسعه باید برای این وضع و حال فکری بکنند.
آنچه در جریان رشد اقتصادی در برنامههای توسعه وابسته توصیه شده از جانب بانک جهانی، به عنوان دلالت ضمنی افزایش مییابد، ماهیت شکگرایانه ارتباطات اجتماعی در موقعیتهای فرهنگی محلی است. روندهای اجتماعی بیگانه کننده در جوامع امروز نشان میدهند که مردم هر چه بیشتر و بیشتر، به تنهایی زندگی میکنند. ما شاهد شواهدی از این "خلأ صمیمیت" در شهرهای توسعهیافته هستیم. تنهایی، انزوا و خجالت اجتماعی در اطراف ما غوغا میکند. مردم، استقلال، حریم خصوصی، خودمختاری و آزادی را ترجیح میدهند، اما "هویت"، "حس برادری" و "حریت درونی" با کنارهگیری از گروههای صمیمی و سنتی از دست میروند و افراد مجبور میشوند که به خرید کالا پناه ببرند تا موقتاً برای خود هویت کالایی تدارک ببینند.اینجا با وجه خودمحدودگر توسعه اقتصادی ناپایدار کلاسیک نمایان میشود؛ این توسعه، خودش را میخورد؛ هر چه توسعه مادی فراهم میشود، خلأ هویتی که باید با خرید کالا تشفی یابد آشکارتر میگردد، و افراد را متلاطمتر و ناآرامتر میسازد. فقدان افزایش رفاه و رضایت از زندگی در دهههای اخیر در کشورهای ثروتمند غربی با وجود افزایش سلطه بر طبیعت، نشان میدهد که ما از طریق صرف پیشرفتهای مادی، به رفاه و "خوبزیستن" نخواهیم رسید. در اینجا با فستیوالی از اسامی متفکران رشد فردی و توسعه اجتماعی مواجهیم که باید در جریان بازنگری نظریه توسعه مورد بازبینی قرار گیرند: آلفرد شوتس، پیتر برگر، توماس لوکمان، زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، آبراهام مزلو، کارل راجرز، یورگن هابرماس، السدر مکاینتایر، چارلز تیلور، اکسل هونت، آمارتیا سن و ...؛ دیدگاههای این متفکران استخوانبندی "جامعهشناسی خوبزیستن" را میسازند.
حامد حاجیحیدری