در هفتههای اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلیشان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسینپناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیهطلب کومله را کلید زدهاند.
نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیهطلب و ضدایرانی که اعضایش در آدمکشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشیها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانهترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب میشدند؛ از سر بریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.
نگاهی گذرا به جنایتها و شرارتهای گروهک تروریستی و تجزیهطلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان میکند. در ذیل به گوشهای از جنایت کوملهایها یعنی همکاران رامین حسینپناهی اشاره شده است.
اعضای کومله برای عروسی اعضای خود سر رزمندهها را به عنوان قربانی میبریدند
شهید علیاصغر غفوریان ۲ فروردین ۱۳۱۹ در مشهد متولد شد. پدرش زغالفروش و مادرش خانهدار بود. او در سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج شش فرزند است. وی پس از انقلاب عازم خدمت سربازی شد و سرانجام ۱ اردیبهشت ۱۳۶۶ در بانه توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید علیاضغر غفوریان:
ازدواجمان قبل از انقلاب بود. با هم فامیل بودیم. مراسم ازدواجمان ساده برگزار شد. من ۱۴ سال داشتم و علیاصغر ۲۰ ساله بود. من و او صاحب هشت فرزند شدیم.
شغلش پارچهفروشی بود، در بسیج هم فعالیت داشت و از همان طریق به جبهه رفت. زندگیمان در یک اتاق کوچک با وسایلهای اولیه شروع شد. همیشه در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد؛ ولی من به راهپیمایی نمیرفتم که اگر شوهرم شهید شد، حداقل من بالای سر فرزندانمان باشم.
علیاصغر تا ششم ابتدایی درس خوانده بود. بعد از آن وارد عرصه کار شده بود. به سربازی نمیرفت، میگفت: «من در حکومت کفر خدمت نمیکنم.».
اما بالعکس بعد از انقلاب، هر چه به او اصرار میکردم که به جبهه نرود، گوش نمیکرد. بچه کوچک داشتیم و من دستتنها نمیتوانستم بزرگشان کنم؛ ولی او میگفت: «اگر هر کس برای رفتن به جبهه یک بهانه بیاورد، پس چه کسی در مقابل دشمن بایستد و دفاع کند؟ دشمن وارد خانههایمان میشود.»
اول اهواز بود و بعد به کردستان منتقل شد. به من چیزی نگفته بود. میدانست که میترسم؛ چون کوملهها سر پسر همسایهمان را در کردستان بریده بودند و من از جنایتهای بیشمار آنها باخبر بودم. اعضای کومله برای عروسی اعضای خود سر رزمندهها را به عنوان قربانی میبریدند.
همسرم خیلی مهربان بود. اصلا با من و بچهها تندی نمیکرد. فقط نسبت به مسئله حجاب خیلی حساس بود، زمانی که عصبانی میشد، از خانه بیرون میرفت و من هیچوقت خشم و عصبانیتش را ندیدم.
تربیت فرزندانمان خیلی برایش مهم بود. اصلا نمیگذاشت بیرون از کوچه بازی کنند، همیشه داخل خانه وسایل بازی را برایشان فراهم میکرد.
قبل از شهادتش خواب دیده بود، در مجلسی است که امام زمان هم آنجا حضور دارند. در آنجا یک نفر مشغول یادداشت اسامی حضار بوده که آقا علیاصغر کفشها را جفت میکردند. امام گفتند: اسم این آقا را هم یادداشت کردید؟ آن فرد گفته بود نه!: در جواب گفتند: «پس اسم او را هم یادداشت کن.»