کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده اثری روان و خواندنی از کودکی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
در این گزارش بخشهایی از این کتاب مربوط به روزگار جوانی امام خمینی(ره) را مرور کردهایم:
امام خمینی در روزگار جوانی به کدام کتابفروشی میرفت؟
روحالله که گاه به تهران میآمد، به خانه اجارهای برادرش در باب همایون میرفت و خبرهای روز را از او میشنید همسفر او، سیدصادق لواسانی بود دوستی روحالله و سیدصادق باید از سلطانآباد شروع شده باشد. هر دو در آنجا علوم دینی تحصیل میکردند با هم به قم آمده، در مدرسه دارالشفا هم حجره شده بودند. این دو سفرهای فراوانی با هم رفتند. یک بار در 1341 قمری، 1302-1301 شمسی به تهران آمدند. از جزئیات این سفر همین اندازه دانسته است که با هم به عکاسی ماشاءاللهخان در شمسالعماره رفته، عکسی به یادگار گرفتند. دیدن کتابهای کتابفروشی گنج دانش در خیابان ناصریه برای طلبه علاقهمندی چون آقا روحالله نباید خالی از لطف بوده باشد. از المنجد و تفسیر قرآن شیخ محمدعبده و شرح ابن ابیالحدید بر نهجالبلاغه گرفته تا مقامات بدیعالزمان همدانی در اینجا به فروش میرسید.
علت سفرهای روحالله جوان به تهران چه بود؟
یکی از علل سفرهای روحالله به تهران، دیدن آیتالله سیدحسن مدرس بود. از او بسیار شنیده بود. سخنان او را دنبال میکرد و تا جایی که میتوانست پیجوی کارهای او در تهران بود. شنیده بود زمانی که به عنوان یکی از روحانیان طراز اول از طرف علمای بزرگ و مراجع به دومین دوره مجلس شورای ملی معرفی شده بود، سوار بر یک گاری، با باروبنهای اندک به تهران آمده بود. آنجا اسب گاری را فروخته [و دستمزد سروچی را داده بود] شنیده بود وقتی عبدالحسین میرزا فرمانفرما [آن رجل پرطمطراق و صاحب نفوذ وقت] برای دیدار و گفتوگو به خانه مدرس رفته بود، مدرس که در حال آماده کردن قلیان بود، کوزه قلیان را به دست فرمانفرما داده، گفته بود آبش کند تا او آتش را مهیا نماید. روحالله بارها به خانه مدرس رفت. دید که فرشی در حیاط خانهاش پهن کرده، روی آن مینشیند و هرگاه بخواهد قلیان بکشد، خودش آن را راست و ریست میکند. خانهاش را بزرگ، اما بسیار محقر یافت. دید که لباسش پارچه کرباس ایرانی است.
شهید مدرس در مورد رضاخان چه میگفت؟
یک بار نظر مدرس را در خانهاش نسبت به رضاخان شنید: «من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی [عریضهای] نوشته بود... برای عدلیه. [از مدرس خواست] بدهید ببرند پیش حضرت اشرف [رضاخان]... که ببینن. [مدرس] گفت: رضاخان که... نمیداند اصلش عدلیه را با «الف» مینویسند یا با «ع»... من بدهم این را او ببیند؟...»
ماجرای نام خانوادگی امام خمینی(ره)
قانون، سجلاحوال در 14 خرداد 1304، از تصویب مجلس شورای ملی گذشت. «اداره کل احصاییه و سجل احوال مملکتی» در وزارت داخله تأسیس شد و برای اجرای این قانون نمایندگان خود را در ایالات و ولایات فعال کرد. منابع وقت مینویسند که لطفعلیخان بختیاری، مأمور اداره سجل احوال، پس از صدور برگههای هویت در محلات، عازم خمین شد. پسندیده نام دیگری را به عنوان مأمور این اداره یاد میکند: حسین علی بنیآدم. به گفته او آحاد خمین نه تنها از این اقدام استقبال نکردند، بلکه با تعطیل عمومی بدان اعتراض نمودند. «تظاهرات و شکایات شروع شد که دولت و آمار چه حق دارد اسم زن و خواهر و مادر ما را بنویسد، ولی من با این تعطیل موافق نبودم؛ و بعد هم همه نام خانوادگی را با نهایت ناراحتی و کراهت قبول کردند.»
ماده چهارم قانون سجل احوال میگفت اشخاصی که از نسل واحد هستند میتوانند برای خود اسم خانوادگی واحد انتخاب کنند، اما گویا مأمور یاد شده پیشنهاد نام خانوادگی «مصطفوی» را، در نسبت با نام پدرخانواده (سیدمصطفی)، برای هر سه برادر، سیدمرتضی، سیدنورالدین و سیدروح الله، نمیپذیرد و آنان را مجبور به پذیرش اسامی دیگر میکند. پسندیده (برادر امام خمینی) میگوید: «گفتند که نام خانوادگی در ایران نباید تکرار شود، در صورتی که عدم تکرار برای هر شهر بود. من برای مراعات، نام خانوادگی خود و اخوی کوچکم [سیدنورالدین] را هندی گرفتم ولی فامیلی اخوی کوچکتر [سیدروحالله]... را مصطفوی گرفتم.... [با شروع جنگ جهانی دوم] فامیل هندی شُبهه وابستگی به انگلیسیها را پیش میآورد، گفتند که این فامیلی را عوض کنید من هم با این کار موافقت کردم. ما فامیل احمدی (فامیل داییمان) را پیشنهاد کردیم، گفتند نمیشود. ضمناً عربی هم نباید باشد. من پنج یا شش اسم فارسی نوشتم و به تهران فرستادم. در تهران از بین آنها نام «پسندیده» را انتخاب کردند. بنابراین فامیل من شد پسندیده، ولی نام برادر دیگرمان همان هندی ماند،» و او از دستور دولت تبعیت نکرد. سجل سیدروحالله مصطفوی در 20 بهمن 1304 از حوزه 2 خمین صادر شد. روحالله این نام خانوادگی را در شناسنامه نگاه داشت و از آن در امضا یا معرفی خود استفاده نکرد. او بسان پدر و پدربزرگش خود را «موسوی» خواند: روحالله موسوی؛ و با افزودن نام شهرش، بدان شهرت یافت. روحالله الموسوی الخمینی.
استادی که قرآن میخواند!
به نظر میرسد از همان اوان بازسازی علمی حوزه علمیه قم، بیشتر علمای آنجا، علومی غیر از ادبیات عرب، فقه و اصول را محرَم نمیشمردند. این دیدگاه نامحرمانه را در یادی که آقا روحالله از آن زمان، در سینه نگاه داشته میتوان دریافت. او بعدها درباره استاد خود، حکیم یزدی، گفت: «آقا علیاکبر یزدی که یکی از فلاسفه بزرگ و مردی عالم و صادق و پرهیزکار بود، وقتی فوت کرد شخصی برای تعریف او در منبر گفت خودم دیدم که او قرآن میخواند! [این را آقای شاهآبادی میگفت. اینگونه در معرض تهمت و افترا قرار گرفته بود.] وضع حوزهها اینگونه بود. علوم ریاضی یا سایر علوم یا نبود یا کم بود.»