صوفیان و دراویش به لحاظ قدمت تفرقه افکنی در جهان اسلام همیشه مورد سوء استفادهی ظالمان و جباران تاریخ قرار گرفتهاند. به قول «آیت الله عظمی مرعشی نجفی»، پس از انحراف «سقیفه»، حادثهی پیدایش تصوف از بزرگترین مصیبتها برای اسلام و مسلمین است. نقطهی آغازین این انحراف، رهبانیت مسیحی است که توسط امویان و عمال آنها نظیر «حسن بصری»، «شبلی»، «ابوهاشم کوفی» و ... به جهان اسلام و تشیع سرایت نموده است و پس از قرنها هنوز جباران و ظالمان برای استثمار مسلمین به صوفیان و دراویش امیدوارند.
آقای «برنارد لویس» در سخنرانی خود در بنیاد «نیکسون» ضمن برشماری خصوصیات اهل تصوف، آنان را جایگزین مناسبی برای اسلام رادیکال دانسته و به «بوش» (رییس جمهوری آمریکا) پیشنهاد مینماید برای ارتقای سطح گفتوگو بین آمریکا و جهان اسلام با رهبران بزرگ صوفیه به مذاکره بنشیند. وی خاطر نشان میکند بیشتر آثار صوفیه به زبان فارسی است و ایران یکی از کانونهای بزرگ صوفیه در جهان اسلام است. صوفیان را میتوان فرزندان شیطان و مادر تمام فرقههای انحرافی در جهان اسلام دانست زیرا آنها اولین تفرقه افکنان در صفوف مسلمین بوده و اکثر سران فرقههای انحرافی مدتی با دراویش حشر و نشر داشتهاند. به عنوان مثال «میرزا حسین علی نوری» مؤسس فرقهی بهاییت قبل از ادعای نبوت به مدت 2 سال در منطقهی کوهستانی «سلیمانیه» با دراویش زندگی میکرده است.
پیامبر عظیم الشان اسلام از اولین سال بعثت با تشریع عبادات و اعمال اجتماعی اسلام و تأکید بر جهاد در راه خدا و توصیه به فرهنگ کار و تلاش و نهی مسلمین از بی تفاوتی نسبت به فقرا، این پیام اساسی را به جهانیان ابلاغ کرد که در اسلام رهبانیت و چله نشینی، بی مسؤولیتی، گریز از اجتماعات مسلمین، دوری از مسجد و تفرقه، جایی ندارد؛ ولی متأسفانه از صدر اسلام یهود و نصارا با فریب افرادی نظیر حسن بصری و ... خط انحرافی جامعه گریزی، غلّو و صوفیگری را باز نمودند.
امام صادق(علیهالسلام) با قاطعیت اعلام کرد صوفیان و افرادی که به آنها متمایل هستند، دشمنان ما اهل بیت محسوب میشوند و امام رضا(علیهالسلام) با تیزبینی فرمودند کسی به تصوف قائل نمیشود مگر از روی مکر و خدعه، ضلالت و گمراهی و یا جهل و حماقت ولی حاکمانی نظیر معاویه و مأمون عباسی به تقویت این تفکر انحرافی پرداختند.
امام صادق(علیهالسلام) در مورد اولین صوفی (مخترع تصوف یعنی ابوهاشم کوفی) میفرمایند: «انّه کان فاسدَ العقیده جداً و هو الذّی اِبتَدَع مذهباً یقال له التصوف و جَعلَه َمفرّا لعقیدتِه الخبیثه.» یعنی: «همانا او (ابوهاشم) فساد جدی عقیدتی دارد او کسی است که مذهبی را بدعت گذاشت که تصوف نامیده شد و آن را محل فراری برای عقیدهی خبیث خود قرار داد.»[1]
از امام رضا(علیهالسلام) نیز روایاتی در نکوهش صوفیه وارد شده است که فرمود: «مَن ذُکرَ عِندَه الصوفیه و لَم یُنکرهم بِلسانه و قلبِه فلَیسَ منّا و مَن اَنکَرهم فَکانّما جاهَد الکُفّار بَینَ یدی رسول الله.» امام رضا(علیهالسلام) میفرمایند: «هر کس نزد او از صوفیه سخنی به میان آید و با زبان و دل آنها را انکار نکند از ما نیست و هر کس ایشان را انکار کند مانند این است که در حضور رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) با کفار جهاد نموده است.»[2]
صوفیان برای تفرقه در اجتماعات مسلمین و کاهش نقش مسجد، نماز جمعه و جماعات، عبادتگاههای فردی و خانقاهها را رونق بخشیدند. مشهور است که اولین خانقاه را یک پادشاه مسیحی در «رمله»ی شام ساخت، بر کسی پوشیده نیست که سازندگان خانقاهها هدفی جز تضعیف مساجد نداشتند. چون به همان میزانی که مساجد حرکت ساز و سازنده بودند، خانقاهها نقش تخریبی و تخدیری داشتند. دشمن میدید مساجد محل برگزاری نماز جمعه و جماعت، سازماندهی مجاهدین، طرح مباحث علمی و عقلی و ترویج فرهنگ کار و تلاش است، از این رو با احداث خانقاه در مقابل مساجد به ترویج تفرقه، تنبلی و تن پروری، تکدی، نفی عقل، علم و مقابله با شریعت متعالی اسلام پرداختند.
هم اکنون در بسیاری ازخانقاهها مفاسد اخلاقی، استعمال بنگ و حشیش، موسیقی، رقص سماع و سایر موارد خلاف شرع رایج است. معمولاً دراویش و اقطاب آنان با درس و بحث، علوم عقلی و تجربی مبارزه کردهاند و به دروغ مدعی کشف، شهود و فنای در حق شدهاند. همچنین بیشتر علمای اصولی و مراجع تقلید با صوفیه مخالفت نموده و مطالبی برضد آنان نگاشتهاند که به چند نمونه، خواهیم پرداخت.
عالم و محقق بزرگ «ملاصدرای شیرازی» در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» در مورد صوفیه مینویسد: «صوفیان تمسک و عمل به قرآن را رها کرده و عقل و شعورخود را تعطیل نمودهاند و به گفتههای غیبی اقطاب نادان خود همچون وحی چنگ زدهاند. این افراد اهل عمل صالح نیستند و خود را غرق غنا، لهو، لعب و شهوات کردهاند، آنان نزد مریدان احمق خود، ادعای وصول الی الله دارند در حالی که خدا میداند آنان فاجر، منافق و دروغگو هستند.»
امام خمینی(ره) نیز در کتاب «چهل حدیث» در خصوص علم ستیزی دراویش مینویسد: «چون دست دراویش از علوم تهی است، علم را خار طریق و اهل علم را شیطان راه سالک میشمارند. این افراد فهمیده یا نفهمیده پارهای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کردهاند به لفظ مجذوب علی شاه یا محبوب علی شاه حال جذبه و حب دست میدهد و گاه وقاحت را از حد گذرانده و خود را دارای مقام ولایت کلّیه دانستهاند که منشأ آن تکبر، جهل و بی استعدادی آنان است.»[3]
آیت الله العظمی مرعشی نجفی میفرمایند: «حادثهی پیدایش تصوف در اسلام از بزرگترین مصیبتهاست، با ورود تصوف در اسلام اساس اسلام ویران شد و در پایههای آن شکاف ایجاد شد. اینجانب پس از بررسیهای بسیار و اندیشهی عمیق در سخنان صوفیان به اهداف آنان پی بردم. من پس از ملاقات با اقطاب صوفیه به این نتیجه رسیدم که نقطهی آغازین این مصیبت رهبانیت مسیحی است که برخی از سنی مذهبان مانند حسن بصری، شبلی، معروف کرخی، طاووس زهری و جنید بغدادی تصوف را از راهبان مسیحی اخذ نمودند و سپس تصوف به تشیع نیز سرایت نمود.»[4]
«علامه طباطبایی» در تفسیر المیزان میفرمایند: «صوفیه براى سیر و سلوک آداب و رسوم خاصى را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاى جدیدى را پیوسته به آن افزوده و شرع را کنار گذاشتند. تا این که به جایى رسیدند که شریعت را کنار گذاشته و در محرمات غوطهور شدند و واجبات را ترک کردند و در آخر منتهى به تکدى و استعمال بنگ و افیون شدند که این حالت، آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده مىشود.»[5]لازم به ذکر است صوفییان و دراویش همچنان که از قرآن، سنت پیامبر و ائمهی معصومین تبعیت نمیکنند برای علم و علما نیز اهمیتی قائل نیستند. نظر به این که بعضی دراویش و اکثر مستشرقین عرفان را مترادف تصوف گرفتهاند. لازم است در مقدمه به تبیین این دو مطلب پرداخته و تفاوت عرفان و تصوف را بیان نماییم و به این سؤال پاسخ دهیم که:
عرفان چیست و عارف کیست؟
عرفان اسلامی با دین مبین اسلام، همزاد است و مبدأ و منشأ آن سیر و سلوک انبیای الهی و سیرهی معرفتی ائمهی معصومین و اصحاب سرّ آنان مانند: «سلمان»، «ابوذر»، «مقداد»، «اویس»، «کمیل»، «عمار»، «میثم تمار»، «حذیفه» و غیره میباشند. عرفان از سرچشمهی الهی و نبوت انبیا و ولایت امامان معصوم جوشیده و در کتاب خدا و سیرهی انبیا و معصومین ریشه دارد.
شاگردان و دست پروردگان عرفان اسلامی بزرگانی نظیر: «سید ابن طاوس»، «ابن فهد حلی»، «ملاصدرای شیرازی»، «مقدس اردبیلی»، «فیض کاشانی»، «شیخ بهایی»، «حکیم محمد رضا قمشهای»، «سیدعلی قاضی»، «شیخ محمدعلی شاه آبادی»، «میرزا جواد آقا ملکی تبریزی»، «علامه طباطبایی»، «امام خمینی» و غیره بودهاند که بدون داخل شدن در هیچ یک از سلسلههای اهل تصوف، دارای سلوک عرفانی بوده و با رسیدن به کمال نفس تالی تلو معصوم شدهاند.
عرفان در لغت به معنای «شناخت، فهم عمیق و لطیف از خالق هستی و شناسایی حقایق هستی و پیوند و ارتباط انسان با حقیقت است.» عارف، کسی است که به مرتبهی شهود ذاتی و اسما و صفات حق رسیده باشد و به اسلوب کلمات معصومین(علیهمالسلام) آشنا شده و مقام «اعرفوا الله بالله» را درک کرده باشد.[6] عرفان یعنی شناخت مقام واقعی انسان، یعنی درک مقام خلیفه الهی و سیر و سلوک در صراط مستقیم بر مبنای کریمهی «انا لله و انا الیه راجعون» با تلاشی عاشقانه به وسیلهی شریعت، علم و عقل و آن چه قرآن کریم و معصومین(علیهمالسلام) فرمودهاند، چرا که شرع ستیزی و فقه گریزی موجب ضلالت و گمراهی سالک است.
عرفان مقام و منزلتی است که اگر کسی به آن مفتخر شد در راه عبادت و بندگی، محبت الله و محبت اولیا الله و خدمت به خلق خدا تا پای جان ایستادگی خواهد کرد و علی وار در راه قرب الی الله و شهادت فی سبیل الله بی قرار خواهد شد.
عارف، پیامبر عزیز اسلام و حضرات معصومین و اصحاب مطیع آنان هستند که زاهدانه از کنار مطامع دنیوی گذشته و در حسرت لقا و فنای فی الله میسوزند. عارف بر مبنای کریمهی «استعینوا باالصبر و صلوه» از عبادت به ویژه، نماز و روزه بینیاز نیست و همچون مولای همهی عارفان علی(علیهالسلام) و حسین بن علی(علیهالسلام) تا هنگام شهادت، سرگرم نماز و راز و نیاز با خالق یکتاست و مسؤولانه صراط مستقیم را از میان بندگان خدا پیموده و راه رسیدن به کمال را عبودیت و بندگی میداند بلکه بالاترین افتخارشان عبودیت و بندگی خداست.
ائمه اطهار(علیها السلام) چون عظمت خالق عظیم و ذات لایزال الهی را خوب درک کرده اند و خود را با تمام شأن، منزلت و عصمت، ذرهای کوچک مییابد. عارف به اسم طریقت، شریعت محمدیه و دستورات عبادی قرآن را کنار نمیگذارد، او قائم باللیل و صائم النهار و محب اولیا الله و خادم خلق خداست. او اهل تولی و تبری و جهاد فی سبیل الله است.
هم اکنون در بسیاری ازخانقاهها مفاسد اخلاقی وموارد خلاف شرع رایج است. معمولاً دراویش و اقطاب آنان با درس و بحث، علوم عقلی و تجربی مبارزه کردهاند و به دروغ مدعی کشف، شهود و فنای در حق شدهاند. همچنین بیشتر علمای اصولی و مراجع تقلید با صوفیه مخالفت نموده و مطالبی برضد آنان نگاشتهاند .
تصوف چیست و صوفی کیست؟
تصوف به فرمودهی علامه طباطبایی، جریانی است که توسط خلفای بدعتگرا و تحریفگر اموی پدید آمده است و یک تفکر اجنبی است که به اسلام تحمیل شده است. وی در جلد پنجم تفسیر المیزان، صفحهی (306) آورده است: «تصوفی که در میان مسلمانان ظهور کرد، ریشه در زمان خلفای بنیامیه دارد و این برای آن بود که مانع شوند امامان معصوم مورد رجوع امت اسلامی قرار گیرند. از این رو تصوف معجونی از الهیات تحریف شدهی یهود و نصارا و عقاید بت پرستان زرتشتی و هندی است که با بدعتها، اختراعات و جعلیات شیطانی ترکیب شده تا اسلام ناب محمدی و خط امامت و ولایت را مسدود نماید.»
تصوف توسط بنیامیه به انگیزهی مبارزه با اسلام و راه و روش ائمهی طاهرین مطرح و توسط مخالفان آن ذوات مقدسه نظیر حسن بصری و ابوهاشم کوفی ترویج و حمایت شد و امروز هم توسط جریان شوم فراماسونری[7] و استعمارگران تقویت میشود.علامه «جعفری» معتقد است همان گونه که پیامبران، معصومین و عارفان حقیقی موحد، به سوی کمال مطلق بدون هیچ اختلافی در حرکتاند، برعکس در تصوف هر فرقهای ساز خود را میزند و دچار تفرقه و اختلاف هستند.[8]
صوفی از علم، شرع و عقل بریده و قطب را بالاتر از انبیا و ائمه قرار داده و در مقابل او به سجده افتاده است و خود را سرگرم بدعتها و خرافاتی نظیر خرقه، وصله، دیگ جوش، عشریه، سجده بر قطب، غسلهای جور واجور و مزخرفاتی از این دست نموده است.
تصوف به جای بریدن از ماسوی الله، مریدان را درگیر و مبتلا به ماسوی الله میکند به نحوی که قطبهای حرامخواری مانند: «حسن بصری» (قاضی القضات حجاج بن یوسف)، «نعمت الله ولی» (فئودال بزرگ )، «مست علیشاه شیروانی» و «رحمت علیشاه شیرازی» فراماسونر و «سعادت علی شاه» بیسواد و هم کاسهی «ظل السلطان» را در جایگاه خدایی نشانده و مریدان احمق را امر به سجده به این بتهای انسانی میکند. برعکس عرفا همواره نسبت به طاغوتها بیتوجه و کافر بودهاند و صوفیان همواره مداح و مبلغ طاغوتهای زمان خود بودهاند، چون سر سلسلههای صوفیان یعنی حسن بصری و ابوهاشم کوفی، جیره خوار بنیامیه بوده و این رفتار و رابطه را نهادینه کردهاند.
بزرگ سلسلهی «نعمت اللهی» یعنی «نعمت الله ولی» و فرزندش «شاه خلیل»، افزون بر این که زندگی بسیار اشرافی داشتهاند، در خدمت پادشاهان ایران و هند بوده و مدتی در هندوستان جزو درباریان پادشاه هند به حساب میآمدند. همچنین بعضی از اقطاب فرقهی نعمت اللهیه مورد اعتماد شاهان و شاهزادگان ظالم دوران خود بودهاند که میتوان به رابطهی «میرزا زین العابدین شیروانی» و «میرزا زین العابدین شیرازی» با «فتحعلی شاه» و «محمد شاه» قاجار و «سعادت علیشاه» و «سلطان علیشاه نعمت اللهی» با «ظل السلطان» ظالم و «سراج الملک» اشاره کرد. اقطاب معاصر این فرقه نظیر «رضا علیشاه»، «محبوب علیشاه» و همچنین دکتر «جواد نوربخش» در شاخهی «مونس علیشاهی» علاوه بر رابطهی صمیمی با «محمدرضا پهلوی»، همکاری گستردهای با استعمارگران و گروههای ضد انقلاب داشتهاند.
بررسی ریشه های تصوف؛
طبق تحقیقات مفصلی که محققین مسیحی و مسلمان انجام دادهاند، تصوف معجونی از افکار، عقاید، آداب و رسوم مؤبدان زرتشتی، حبرها و عابدهای یهودی و راهبان مسیحی و آیین میترایی و شبه عرفانهای هندی است و هیچ ربطی به اسلام ندارد. اصولاً تا قرن دوم هجری هیچ نام و نشانی از تصوف و صوفیگری در جهان اسلام مشاهده نمیشود.
«ابوالقاسم قشیری» که اهل سنت و صوفیان او را امام قشیری میخوانند، در «رسالهی قشیریه» صفحهی (289) با صراحت بر عدم وجود تصوف و صوفیگری در زمان پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و حضرت علی(علیهالسلام) تأکید نموده است. تنها دو حدیث در «بحارالانوار» جلد (74) صفحهی (91) و «سفینه البحار» جلد (2) صفحهی (58) داریم که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) خبر از ظهور افراد منحرف پشمینه پوش داده است.
علیرغم این که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به طور مکرر فرمودهاند در اسلام رهبانیت و گوشهنشینی نداریم و بر حضور مسلمین در اجتماع و مسؤولیتپذیری تأکید فرمودهاند. متأسفانه در اثر انحراف سقیفه و نفوذ افرادی نظیر «کعب الاحبار» یهودی و «ابو هریره» در دستگاه خلفا و تسلط یهود و نصارا در دستگاه بنیامیه، انحرافهای جدیدی نیز توسط افراد غالی و معاند با ائمهی معصومین آغاز شد که شاخصترین آنها عبارتاند از: «حسن بصری، ابوهاشم کوفی، سفیان ثوری و ...» که به عنوان بانیان صوفیگری به حساب میآیند.
در زمان امام صادق(علیهالسلام) شخصی به نام «عثمان بن شریک کوفی» مشهور به «ابوهاشم کوفی» به عنوان نخستین صوفی مانند رهبانان مسیحی از اجتماع کناره گرفته بود و مانند نصارا به حلول و اتحاد قائل بود. او جامههای پشمینه و درشت پوشیده و به عنوان مخترع تصوف بدعتهای حسن بصری و اربابان اموی او را نهادینه کرد. البته بعضی محققین نظیر «ابوطالب مکی» و «عبداللطیف الطیباوی» بر این عقیدهاند که مذهب تصوف اختراع حسن بصری به سفارش بنیامیه است تا بتوانند به وسیلهی تصوف سیاست ضد امامت و ولایت را در پوشش عرفان آل علی(علیهالسلام) حفظ کنند؛ ولی قول مشهور آن است که ابوهاشم کوفی مخترع تصوف است.
در عصر ابوهاشم کوفی تا دو قرن بعد، تصوف مراحل ابتدایی شکلگیری خود را طی میکرد. تصوف به عنوان یک فرقهی اسلامی از یک نوع زهد افراطی و رهبانیت و فقر اختیاری و ریاضت کشی غیر اسلامی تجاوز نمیکرد. از این رو صوفیان در مساجد و مدارس دینی عقاید فرقهای خود را تبلیغ میکردند تا این که در قرن چهارم اولین خانقاه دراویش که بیشباهت به معابد زرتشتی و صومعههای نصارا نبود، توسط یکی از امیران مسیحی در رملهی شام بنا شد و به این ترتیب صوفیان از مساجد و مدارس دینی جدا شدند و در مقابل مساجد که توسط پیامبر به دستور خداوند متعال ساخته شده بود و برای مسلمین قداست داشت و محل عبادت و بسیج مسلمین در جهاد اکبر و جهاد اصغر بود. اماکنی به اسم خانقاه احداث کردند. خانقاه محل خور و خواب درویشان بیمسؤولیت و تن پرور و فاسد بود.
در هر خانقاه شیخ یا مرشدی عدهای درویش را تحت تربیت داشت که با دریوزگی و گدایی عمر میگذراندند. زمانی نگذشت که در خانقاهها بدعتها و مفاسد زیادی نظیر رقص سماع، شاهد بازی، طنبور و دف نوازی آغاز شد و هرزگی بزرگان خانقاه و صوفیان به بیرون از خانقاه درز نمود.
از این به بعد بعضی صوفیان در رقصهای سماع پس از مصرف بنگ و حشیش داعیهی خدایی و برخورداری از ولایت کلیه سر دادند و در مقابل قرآن، سنت و سیرهی پیامبر اسلام قد علم کردند و به طور کامل مسخر شیطان شدند. جالب است بعضی از صوفیان نظیر «حسن بصری، ذوالنون مصری، ابوبکر واسطی، ابوالعباس قصاب، ابوالحسن خرقانی، ابوالقاسم گورکانی، احمد غزالی، عین القضاه»، ابلیس را خیلی تحویل گرفته و او را مورد تکریم و تمجید قرار دادهاند. به عنوان مثال «احمد غزالی»[9] شیطان را «سید الموحدین» خوانده و گفته هر کس توحید را از ابلیس نیاموزد، زندیق است و قطب دیگر معروف «ابوالقاسم گورکانی»[10] شیطان را خواجهی خواجگان و سرور مهجوران میخواند. وی میافزاید چندین سال است مرید ابلیس صفت میطلبم و نمییابم. حسن بصری نوکر بنیامیه و سر سلسلهی نعمت اللهیه میگوید: «اگر ابلیس نور خود را به خلق ظاهر کند به خدایی پرستیده میشود.»[11]
در عصر ابوهاشم کوفی تا دو قرن بعد،تصوف به عنوان یک فرقهی اسلامی از یک نوع زهد افراطی و رهبانیت و فقر اختیاری و ریاضت کشی غیر اسلامی تجاوز نمیکرد.،خاستگاه تصوف را اهل سنت معرفی کردهاند که این ظلمی آشکار است زیرا شما نمیتوانید سنی واقعی پیدا کنید که کفریات و مطالب شرک آلود صوفیان را تأیید کند.
لازم است آرا و نظرات صوفیان یاد شده را با قرآن مقایسه کنیم آن جا که خداوند شیطان را رجیم و مورد لعن و دور از رحمت خدا معرفی میکند و بدانیم سران صوفیه چه قدر از خدا دور و به شیطان نزدیکاند.
افراد یاد شده بیشتر نفس خود را خدای خود گرفته و میپرستند همچنان که در شطحیات خود گاهی ادعای خدایی کردهاند. به عنوان نمونه «بایزید بسطامی» میگوید: «انی انا الله»، «لا اله الا انا فاعبدونی» یا «جنید بغدادی» میگوید: «لیس فی جبتی سوی الله» و «صفی علیشاه» و «سلطان علیشاه» نعمت اللهی خود را «خدای رب العالمین» میخوانند. اگر درست در ادعاهای گزاف سران صوفیه دقت کنیم، آن گاه در خواهیم یافت که گروههای شیطان پرست، باب و بها انسان پرستی را از کجا آوردهاند. تمامی این شعلهها از گور صوفیان اموی بلند میشود.
نظر به این که تمام سران و اقطاب بزرگ صوفی قبل از تشکیل سلسلهی صفویه به فقه اهل سنت عمل میکردهاند، خاستگاه تصوف را اهل سنت معرفی کردهاند که این ظلمی آشکار است زیرا شما نمیتوانید سنی واقعی پیدا کنید که کفریات و مطالب شرک آلود صوفیان را تأیید کند و یا بعضی افراد سطحی به واسطهی اشعار اغراق آمیز صوفیان در مدح حضرت علی(علیهالسلام) این جوجههای شیطان را به شیعه نزدیک میدانند در حالی که اصلاً این نظریه صحت ندارد چون صوفیان با مبنای فکری تشیع که تأکید بر امامت بلافصل حضرت علی(علیهالسلام) و اولاد پاک او و اصل تولی و تبری و اعتقاد به مهدی خاص یعنی وجود شریف حضرت مهدی حجه ابن الحسن عسگری(عجلاللهتعالی) است، ایمان ندارند به این دلیل که اگر شیعه بودند نباید حسن بصری اموی و نوکرهای بنیامیه و بنیمروان را به عنوان سر سلسلهی اقطاب خود معرفی کنند. شاید بپرسید پس این دراویش چه جانورانی (به کار بردن این اصطلاح شاید در متن علمی، مناسب نباشد.) هستند.
جواب این است که تصوف هیچ ربطی به شیعه و سنی ندارد بلکه اینها فرزندان شیطاناند که در دامن شجرهی ملعونهی بنیامیه و بنیمروان پرورش یافتهاند. زیرا بزرگ اینها یعنی حسن بصری و ابوهاشم کوفی، جیره خوار بنیامیه بودهاند.
حسن بصری قاضی القضات حجاج بن یوسف خونخوار بود و اکثر محققان آوردهاند اگر زبان حسن بصری و شمشیر حجاج نبود، دولت مروانیان از گهواره به گور میرفت. به هر حال رهبانیت و جامعه گریزی قبل از اسلام بوده و توسط دشمنان نفوذی در دستگاه بنیامیه و بنیمروان وارد اسلام شده و اسلام اهل بیت را مورد تهاجم قرار داده است. صوفیان از بدو شکلگیری تا زمان «فتحعلی شاه» قاجار به فقه اهل سنت عمل نموده و تفکر و گرایش سیاسی اموی داشتند ولی از این دوره به بعد سعی کردند شناسنامهای شیعی برای تصوف فراهم کنند ولی علیرغم تلاش زیاد فرقههای مختلف صوفی، موفقیتی به دست نیاوردند و تصوف همچنان با معارف و عقاید بلند تشیع نظیر فرهنگ امامت، انتظار سازنده، جهاد و شهادت و ظلم ستیزی، تولی و تبری و امر به معروف و نهی از منکر در تعارض است ولی صوفیان در سلسله اقطاب خود، به اقطاب سنی و اموی نظیر: «حسن بصری، داود طایی، حبیب عجمی، سفیان ثوری، ابوالقاسم گورکانی، احمد غزالی» افتخار میکنند.
این خط انحرافی پس از انتقال به هندوستان به استخدام استعمارگران انگلیسی درآمد و صوفیان همچون حمار، بار جریان شوم فراماسونری را در مقابله با اسلام به دوش کشیدند. آنها در زمان فتحعلی شاه قاجار همچون خوره به جان نظام سیاسی و اجتماعی کشور ایران افتادند و علاوه بر جاسوسی برای استعمارگران و حذف رجال مذهبی و ملی به بستری مناسب برای ظهور و بروز سایر فرقههای انحرافی مبدل شدند. از شجرهی خبیثهی تصوف تا کنون 270 شاخه شمارش شده که 84 فرقهی آن در سراسر جهان فعالاند؛
ولی در کشور ما فعالترین شاخههای تصوف و درویشی در شیعه، فرقههای «نعمت اللهی نور علیشاهی، نعمت اللهی مونس علیشاهی (نور بخشیه)، نعمت اللهی منور علیشاهی، ذهبیهی احمدیه، ذهبیهی سدیریه، خاکساریهی نورایی، خاکساریهی معصوم علیشاهی، اویسیه، چشتیه، نعمت اللهی صفی علیشاهی، نعمت اللهی کوثر علیشاهی، نعمت اللهی سلطان علیشاهی(گنابادی)، ذهبیهی کبرویه، ذهبیهی مهدویه، خاکساریهی عجم، خاکساریهی جلالی» میباشند.
همچنین فرقههایی نظیر «نقش بندیه، قادریهی سولهای، قادریهی کسنزانی، قادریهی حسینی، سهروردیه، قادریهی علوی، قادریهی طالبانی نجار» نیز در مناطق سنی نشین کشور فعال میباشند. نظر به این که سلسلهی دراویش نعمت اللهی در کشور ما بیشترین فعالیت را دارند و در حال حاضر شاخهی نعمت اللهی گنابادی (سلطان علیشاهی) که سیاسیترین و تشکیلاتیترین فرقهی درویشی است که خود را وارث اقطاب نعمت اللهی میداند در آینده به بررسی سوابق و عملکرد آنها خواهیم پرداخت.(*)
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. حدیقه الشیعه، مقدس اردبیلی، ص564
2.سفینه البحار، ج2، ص57
3. چهل حدیث، امام خمینی(ره)، ص83
4. احقاق الحق وازهاق الباطل جلد اول ص185
5.محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج5، ص 282، قم: انتشارات مؤسسهی نشر اسلامی، بىتا
6. دیوان حضرت امام خمینی(ره)
7. سر جان ملکم، ماسون اعظم و دشمن اسلام و ایران در کتاب «تاریخ ایران» مینویسد: «هر جا تصوف شیوع یافت، بنیاد مذهب را برانداخت.»
8. درآمدی بر عرفان حقیقی و عرفان های کاذب، علامه جعفری، ص27
9. جستوجو در تصوف ایران، ص106
10. لوایخ القضاه، جلد1، صفحات 24 و 97
11. تمهیدات، ص 211
*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی