در لبه پرتگاه

 

برای درک، تحلیل، شناخت و احیانا نقد و آسیب شناسی هر پدیده رجوع به تعریف اولیه و بعد کارکرد و ماحصل آن پدیده امری ضروری و پر اهمیت است. طبیعتا شناخت و بررسی جریانات سیاسی هم از این قائده مستثنی نخواهد بود. برای تعریف «جریان سیاسی» ابتدا به واژه «جریان» رجوع می کنیم. در لغت به مجموعه ای از اعمال، رویداد ها و اندیشه ها که در جهت رسیدن به هدف خاصی باشد را «جریان» گویند. اما به لحاظ اصطلاحی «جریان» یک حرکت جمعیِ اختیاری و یا هدایت شده است که در بستری مشترک و جهتی معین برای رسیدن به هدفی مشخص اتفاق می افتد. حالا اگر این مسئله را به حوزه سیاسی ببریم، جریان سیاسی حاصل می شود از یک حرکت سیاسی پویا و زنده که با برخورداری از ایدئولوژی مشخص و گرایش های فکری درونی، به مدد رهبران خود، بر نظام سیاسی و نیز اقشار مختلف جامعه تأثیر می گذارد و جبهه، جناح، حزب، سازمان یا نهاد و گروه ویژه خود را بنیان می نهد. پس طبق تعریف 2 شرط «دارا بودن ایدئولوژی و سیاست ورزی» و «تاثیرگذاری بر جامعه» از اصول مهم و جدانشدنی یک جریان سیاسی است.

حالا اگر به جریان های سیاسی داخل کشور رجوع کنیم مهم ترین نقاط ضعف و خلا های موجود در این جریانات ناشی از نبود همین اصول ذکر شده در بالا است. یک جریان سیاسی وقتی می تواند بر جامعه تاثیر گذار و جریان ساز باشد که بتواند گفتمانی را برای حل مشکلات کشور ارائه و آن را نمایندگی کند. در حال حاضر جریان های سیاسی موجود از فقدان گفتمان و حرکت های گفتمان ساز رنج می برند. دیگر دوگانه و دو قطبی چپ و راست، اصلاح طلب و اصولگرا منقضی و صورت بندی های سیاسی گفتمانی شده است. در واقع در جامعه امروزی ایران این گفتمان هاست که حرف اول را می زنند. در شرایط فعلی بیشتر از آن که جریان های سیاسی در فضای سیاسی کشور موثر باشند، افرادی موثر هستند که خود به تنهایی می توانند گفتمانی را نمایندگی کنند. به عنوان مثال افرادی مثل رئیس دولت اصلاحات و یا رئیس دولت های نهم و دهم هر کدام به تنهایی می توانند گفتمان های آزادی و عدالت را نمایندگی کنند و تاثیرگذاری و نقش آفرینی این افراد در جامعه به مراتب بیشتر افرادی چون آقایان حدادعادل، ولایتی، محسن رضایی، دکتر عارف و ... است. در این شرایط جریان های سیاسی برای تاثیرگذاری و موفقیت نیازمند آن هستند که یکی از گفتمان های موجود در کشور –عدالت، آزادی، توسعه - را نمایندگی کنند و یا به قدری قدرتمند باشند که خود توانایی ایجاد گفتمان جدید را دارا باشند.

خلا بعدی در جریان های سیاسی «فقدان ایدئولوژی و سیاست ورزی» است. داشتن یک مِتُد و ایدئولوژی برای تبیین مسائل و سیاست ورزی برای تدبیر امور، اصلی خدشه ناپذیر برای جریان های سیاسی است. اگر ما دو جریان اصلاحات و اصولگرا را به عنوان به دو جریان اصلی و سابقه دار در کشور از ابتدای دهه 60 تا به حال بدانیم –فارغ از اینکه در برهه های مختلف نام های گوناگونی بر آنها وارده شده- در حال حاضر هر کدام از آن ها به لحاظ ایدئولوژی و سیاست ورزی به بست رسیدند. جریان اصلاحات که یک بار در دهه 70 و به دلایل مختلف دچار تحول و استحاله فکری شده و از دیدگاه های خط امامی و چپ سنتی در دهه 60 به دیدگاه های لیبرالی و سکولاری در دوره دوم خرداد تغییر موضع داد به گونه ای که مقابلِ نظام و به عنوان اپوزسیون تعریف می شد و این «رادیکالیسم در ایدئولوژی» در سال 88 به اوج خود رسیده بود، حالا در دهه 90 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری یازدهم به بعد چنان به پراگماتیست و عملگرایی شدید روی آورده که نتیجه آن انصراف کاندیدای تابلودار اصلاحات به نفع کاندیدای سخنران 23 تیر 78 _نقطه مقابل تفکرات دوم خردادی_ و بعد از آن هم پیاله شدن و ائتلاف با اصولگرایان سنتی در انتخابات94 و حمایت از رییس  جمهور مستقر در انتخابات 96 بود. در واقع این جریان به بحران هویت و عبور از ایدئولوژی خود برای رسیدن به قدرت ولو در حد چند وزارت خانه و چند کرسی محدود ساختمان بهارستان دچار شده است. معضلی که باعث شده طرفداران این جریان به یک دوگانگی برسند. دوگانگی ای که می گوید مگر مجلس در 7 اسفند فتح نشد پس چرا کاندیدای ما در انتخابات ریاست مجلس 70 رای کمتر از کاندیدای رقیب می آورد؟ چرا کابینه دوره دوم روحانی از کابینه اولش بیشتر به سمت راست سنتی چرخیده؟ چرا رفیقان گرمابه و گلستان رئیس مجلس که هیچ سنخیتی با جریان سیاسی مطلوب ما ندارد باید در مجلسی که صحبت از تسخیر 150 کرسیِ آن در انتخابات اخیرش است، بالاترین رای اعتماد در تاریخ جمهوری اسلامی را بیاورد اما وزرای تشکیلاتی ما یا ناپلئونی رای بیاورند یا با عدم رای اعتماد مواجه شوند؟ 

در طرف مقابل جریان اصولگرایی در همین زمینه دچار ضعف در سیاست ورزی است. فاصله گیری از مردم و بطن جامعه، تصمیم گیری پشت درهای بسته، نبود نسبت میان شعارها و تصمیم های انتخاباتی با مطالبات اجتماعی، فقدان تحلیل های صحیح و راهبردی در بزنگاه های تاریخی مثل انتخابات ها که منجر به شکست های هزینه بر می شود و ده ها مورد دیگر که به امروز و دیروز هم ختم نمی شود و سال هاست که گریبان جریان اصولگرایی را گرفته و حالا ظهور و بروز این جریان به پایین ترین حد خود در سال های گذاشته رسیده است، کارد را به استخوان رسانده و این جریان را در بن بستی قرار داده که خارج شدن از آن کار آسانی نخواهد بود.  

در چنین شرایطی دیگر نباید سامان بخشی به فضای سیاسی را از جریان های سیاسی انتظار داشت. دیگر کادرسازی و تربیت نیرو توسط احزاب که در ذیل جریانات سیاسی تعریف می شوند، رخ نخواهد داد. ایجاد مدل و نمونه ای برای سیاست ورزیِ صحیح و سالم محال می شود و جریان های سیاسی تمام تلاش شان معطوف به فعالیت های مقطعی برای رسیدن به قدرت است.