1- پیرمرد گدا و درمانده تعریف میکرد: جوان بودم و در اصفهان، دواتگری میکردم (ظروف فلزی میساختم) حاکم اصفهان، چهل دواتگر را فراخواند، مرا برگزید و نزد امیرکبیر به تهران فرستاد. امیر دستور داد سماوری روسی آوردند، من تا آن زمان، سماور ندیده بودم.با دست خود در آن آب و آتش ریخت، آب به جوش آمد. بعد به من فرمود:« میتوانی سماوری مانند آن بسازی»؟ گفتم: آری! فرمود: «اگر بسازی، امتیاز این صنعت را به تو میدهم.»
سپس هزینهای به من داد و من در همان تهران، در عرض یک هفته، سماور را ساختم. امیر، هر دو سماور را دید و آفرین گویان فرمود: در فلان روز، باردیگر به دیوان خانه بروم و با عتاب، خطاب به امیرکبیر که در جمعاشراف و اعیان نشسته، بگویم: اینگونه با صنعتگران مملکت رفتار میکنی که ملتفت من نمیشوی؟!
چند روز بعد همین کار را کردم. بعد از بیان همان سخنان، امیر از من عذرخواهی کرد و گفت: هزینه و مزد این سماور چند شد؟ گفتم: سه تومان. به منشی دستور داد امتیاز ساخت سماور را برای 15 سال به نام من بنویسد و حق فروش بیش از سه تومان و نیم نداشته باشم و حاکم اصفهان، زمین و عمارتی برای کارخانه در نظر بگیرد و ابزار کار را تأمین کند.
کارگزار حکومت، دویست تومان از خزانه به من داد و رسید گرفت. با استادان و کارگران، مشغول شدیم و اجزای صد سماور را ساختیم. در حال اتصال قطعات بودیم که دو کارگزار حکومت آمدند و رسید دویست تومانی را آورده، پولش را خواستند! اعتراض کردم. من را کتک زدند، چشمانم را کور کردند و به امیرنظام، بد و بیراه گفتند! دانستم که اوضاع دگرگون شده و دیگر امیری به کار نیست! از آن روز به گدایی مشغولم.
2- سال 1329 و در شرایطی که ملت ایران به پیروزی جنبش ملی شدن صنعت نفت امیدهای فراوانی بسته بود، رزمآرا، نخستوزیر خائن پهلوی دوم، لایحه معروف «گس- گلشاییان»را برای تضمین منافع نفتی انگلیس به مجلس برد. اما تحت تاثیر جو پرشور آن روز،لایحه رای نیاورد و رد شد. رزم آرا از شدت خشم و کینه، در توهینی تاریخی به ملت ایران گفت:«ملت ایران قادر به ساختن «لولهنگ»(آفتابه گلی) هم نیست و یک کارخانه سیمان را نمیتواند اداره کند» او البته اندکی بعد یعنی در 16 اسفند 1329 به دست باکفایت خلیل طهماسبی، از اعضای «فداییان اسلام» به رهبری شهید نواب صفوی، کشته شد و با حذف این مهره انگلیسی، در کمتر از دو هفته، راه برای ملی شدن صنعت نفت ایران فراهم شد.
3- 127 سال بعد از شهادت امیرکبیر و 28 سال بعد از هلاکت رزم آرا،انقلاب اسلامی پیروز شد و بساط خود فروشی و وطن فروشی به بیگانگان را جمع کرد. ملت ایران در آزمونی بزرگ،به خودباوری بینظیری رسید و به تنهایی و با دست خالی،در جنگی مقابل همه عالم ایستاد و سرفراز بیرون آمد و پس از آن هم قلههای علمی را در دهها رشته فتح کرد. کسب افتخارات پیدرپی دانایان جهان را به شگفتی انداخت و دشمنان را بیمناک کرد. امید آن بود و هست که در سایه این خودباروی،هرچه بیشتر و بهتر، به تعالی و کمال برسیم و کارهای بزرگتری بکنیم. اما همانها که ناراحت و نگران بودند،به هر کاری دست زدند و میزنند تا «ما نتوانیم»! تحریم اقتصادی و ترور دانشمندان، تنها دو نمونه از کارهای آنهاست. اما قطعا کاری خطرناکتر هم در میان است.
4- مدتی است تلاشهای خطرناکی برای تزریق ناتوانی و ذلت در جامعه ملاحظه میشود. آن هم نه از سوی آنها که در اردوگاه دشمن نشستهاند، بلکه از داخل کشور و از روی کرسیهای رسمی و نشاندار متعلق به جمهوری اسلامی! این فاجعه بزرگ به سرعت در حال تکثیر است و مدیرانی،ناتوانی و عجز خودشان را به ملت رشید ایران نسبت میدهند! به چند نمونه توجه کنید.
5- عیسی کلانتری که به تازگی به سمت معاون رئیسجمهور و رئیسسازمان محیط زیست منصوب شده است اخیرا گفته: «ما علی رغم همه متخصص هایی که داریم چیز زیادی از کشاورزی نمی دانیم(!) نباید به ما بربخورد که بلد نیستیم بلکه باید یادبگیریم... پیشنهاد میکنم یک خارجی را بیاورید در بخش کشاورزی، که به ما یاد بدهد. من بخش کشاورزی و مهندسین خودمان را میشناسم که میگویم یک خارجی را بیاورید... اینها را نه جهاد کشاورزی و نه وزارت نیرو و هیچکس در کشور نمی تواند به شما بگوید، من میشناسم اینها را(!) یک نفر مشاور خارجی از کشورهایی که خیلی هم گران نیستند بیاورید تا به شما بگوید، فوقاش یک میلیون دلار هزینه میکنید. هر کس در کشور به شما بگوید میتواند دروغ میگوید»! این سخنان عجیب نیست!؟ نفی توانمندی این همه مهندس ایرانی با چاشنی دروغگو بودن هرآنکه مدعی توانمندی است، شبیه همان حرفهای پیشگفته نیست!؟ کلانتری 11 سال در جمهوری اسلامی وزیر کشاورزی بوده و اختیار و اجازه انجام هرکاری برای بهبود کشاورزی ایران را داشته، اما هیچ نکرده و حالا سالهاست نسخه تعطیلی همه کشاورزی ایران را میپیچد و بعد از 38 سال از انقلاب اسلامی،تازه سودای مستشار آوردن به سرش زده است! اینها عجیب نیست!؟
6- به تازگی غلامرضا سلامی، مشاور وزیر راه در امور حسابداری، حسابرسی و اصول حاکمیت شرکتی(!) در اظهاراتی خارج از حوزه تخصص و جایگاه اداریاش مدعی شده: «شرکتهای ایرانی توانایی ندارند که به بتوانند بندر بزرگی مانند شهید رجایی را ضمن اداره توسعه دهند... طرفهای خارجی...در این بنادر سرمایهگذاری میکنند» شاید او خبر ندارد و یا نمیخواهد به یاد بیاورد که شرکتهای ایرانی سالهاست در بسیاری از کشورهای جهان، مجری پروژههایی عظیم و تاریخی هستند و در عرصههای مهمی چون پلسازی، تونلسازی، سدسازی و... سبک و سیاق خاص خود را در جهان به ثبت رساندهاند. به نظرتان چرا این مشاور وزیر، این اخبار را انکار میکند و ایرانیان را ناتوان و عاجز معرفی میکند!؟
7- در سال93 اکبر ترکان هم در اظهاراتی بیسابقه مدعی شده بود: «بگذارید با خود روراست باشیم ما به جز پخت آبگوشت بزباش و قورمه سبزی در هیچ تکنولوژی صنعتی نسبت به جهان برتری نداریم»! او سالهای سال در این کشور مدیر بوده و از قضا همیشه در عرصههای صنعتی، با چشم خود پیشرفت و رشد جوانان و صنعتگران ایران را دیده. میداند که در اول انقلاب چه بودیم و حالا چه هستیم، اما باز هم این حرفها را میزند! چه دلیلی برای حرفهای او به نظرتان میرسد!؟
8- این چند اظهارنظر و نمونههای مشابه (مانند آنچه نعمتزاده درباره واردات مدیر از خارج گفته بود)را بار دیگر مرور کنید. از همه اینها بوی یک جمله تلخ به مشام میرسد. آنها متفقا میخواهند بگویند:«ما نمیتوانیم»! همه این افراد سمتهای مختلف و مهمی داشتهاند و شهرت و ثروت و در یک کلام همه هستیاشان را مدیون نظام اسلامی و مردم همین آب و خاک هستند. اما بر سر شاخ بن میبرند!
9- البته برای نگارنده جای کمترین تردید در درستی این سخن وجود ندارد! در ناتوانی و عجز این افراد برای گشودن گرهای از کار فروبسته مردم ایران، هیچ تردیدی نباید کرد. هرگز از سوی این جماعت، آبی برای مردم ایران گرم نشده و نخواهد شد. اما مشکل اینجاست که آنها، مانند دوره قاجار فکر میکنند و مردم ایران را عاجز میدانند! مانند میرزا آقاسی و رزمآرا این همه توانایی ملت را نمیبینند! به جای آنکه کنار بکشند و با اقرار به عجز و ناتوانی،اجازه بدهند چند جوان نخبه و تحصیلکرده، زمام امور را به دست بگیرند، حاضر نیستند دل از مواهب پست و مقام برکنند!
تزریق روحیه ذلت و ناتوانی،از مهمترین عوامل ناامیدی یک ملت است. امام راحل بارها و بارها از این صفت ناپسند منع کرده بودند و رهبر انقلاب هم برخلاف این روند، به خودباوری و توانایی جوانان سربلند ایرانی تاکید داشتهاند. به عنوان نمونه،ایشان در آذرماه 84 در دیدار با بسیجیان به این رویه غلط و توهینآمیز اشاره کردند و فرمودند: «همه ابزارهای فرهنگی و تبلیغی در طول صد سال یا بیشتر بهکار گرفته شد، تا این ملت را به خودشان بدبین کنند. یکی از شخصیتهای سرشناس معروف میگفت: ایرانی، یک لولهنگ نمیتواند بسازد! لولهنگ یعنی آفتابه گِلی؛ آن زمانها از گل، آفتابه درست میکردند. اینجور این ملت را تحقیر میکردند. این ملت حالا در زمینههای زیستی، در زمینه فعالیتهای گوناگون علمی، تحقیقی کارهایی میکند که خودش را جزو ده کشور اول جهان قرار میدهد؛ این، شوخی نیست. این مسئله به ملت ما، به شما جوانها، در هرجا که هستید و در هر قسمتی که کار میکنید، هشدار میدهد که قدر خودتان را بدانید، حرکت کنید، ناامید نشوید؛ شماها میتوانید. شما آن نسلی هستید که اگر خوب عمل کردید، آینده این کشور را صد سال، دویست سال یا بیشتر تضمین خواهید کرد.»
آیا با وجود میلیونها جوان تحصیلکرده و علیرغم این تاکیدات روشن و در حالی که کارنامه علمی و صنعتی کشورمان در طول حیات نظام عزیز اسلامی، مشحون از افتخارات تاریخی است، بیان سخنانی با ادبیات عصر پهلوی و قاجار، از طرف برخی دولتمردان، طبیعی و عادی است!؟