انسانها چه خوب و چه بد، با فوت و مرگ خویش آثاری به جای میگذارند ولی میزان اثرگذاری آنها به تناسب بزرگی و کوچکی موفقیت آنهاست و فقدان آقای هاشمی رفسنجانی از این قاعده مستثنی نمیباشد.
وی با توشهای از سوابق طولانی مبارزه و تلاشهای فراوان و در جایگاههای حساس چه پیش از انقلاب و چه پیش از آن اکنون در پیشگاه خداوند قرار دارد و بهترین ابراز محبت به او طلب مغفرت برای آن فقید است.
فقدان شخصیتی در جایگاه آقای هاشمی بلاشک تاثیر واقعی در عرصههای داخلی و خارجی به جای میگذارد که با پرهیز از رفتارهای صفر- صدی میتوان به برخی از آنها اشاره کرد. در طی یک هفته از فوت آن فقید رفتارهای افراطی برای تقدیس شخصیتهای هاشمی تا حدی که او را در تراز امام خمینی (ره) قرار دهند و یا اینکه این رخداد تاثیر برانگیز را برای تسویه حسابهای سیاسی و سرزنش منتقدین او قرار دهند. حکایت از دو واقعیت دارد. حکایت اول اینکه درست است که آقای هاشمی یک رکن انقلاب و کشور بود ولی قیاس تملق آمیز و غیرعادی از شخصیت وی و برخی توصیفات از سیره آن فقید و یا مراسمهای یک هفته گذشته بیشتر به موج سواری و کاسبکاری شباهت دارد که معمولا حاصل آن ویژهخواری است.
حکایت دوم این است که منتقدین مرحوم هاشمی در چند دهه گذشته دو دسته بودند. دسته اول با معیارهای حزبی و جناحی و سهمخواهیهای سیاسی از دهه هفتاد آن مرحوم را تحت فشار قرار دادند و هدف آنها این بود که تا با منفعل کردن مرحوم هاشمی از وی چتری برای سیاستها و اندیشههای خود بسازند و دسته دوم بر اساس معیارهای اسلامی و انقلابی و رخدادهای دهه هشتاد و نود که اوج آن فتنه 88 بود و یا به سبک اندیشه و زندگی یک شخصیت بزرگ سیاسی که از معیارهای امام خمینی فاصله داشت، خرده میگرفتند.
دسته اول ضمن اینکه فاصله فکری خود و مرحوم هاشمی را حفظ کردهاند تا حد امکان سعی دارند از ظرفیتهای سیاسی یک رخداد عاطفی، مزیت سیاسی و انتخاباتی بسازند و شرایط را برای تولید رای فراهم کنند. مسئله این است که فقدان مرحوم هاشمی عنصر همگرا کننده و گاه حمایتی از آنها را حذف خواهد کرد و شناسنامه و هویت این جریانهای فکری و سیاسی عریان میشود و حاشیه امنیتی و سایهای برای پنهان شدن را از دست میدهند ولی نمیخواهند از آخرین فرصت فضای احساسی فوت ایشان محروم شوند و دست به هر کاری میزنند. برخی از این جریانها از ارث اندیشه اشرافیگری در حکومت نمیتوانند چشمپوشی کنند. برخی دیگر از نوع نگاههای جدید- قدیم مرحوم هاشمی به غرب و به ویژه آمریکا نمیتوانند صرف نظر کنند و برخی نیز مرحوم هاشمی را بهانه کردهاند تا بر انقلاب و اسلام و سیره امام خمینی (ره) تبصره بزنند و اندیشههای تجدید نظر شده خود را در مقولههای سه گانه (انقلاب، اسلام و امام) حفظ کنند و یا رونق دهند.
با همه موجسواریها و بهانهسازیها و.. جریانهای یاد شده لنگرگاه مستحکمی را از دست دادهاند و ویژهخواری، بهرهمندی از چتر حمایتی، حاشیه امنسازی و توجیه اندیشههای تجدید نظر شده از شرایط قبل برخوردار نیستند. اگرچه وجهه همت بسیاری از این جریانهای سیاسی دست یافتن به آراء انتخاباتی در سال آینده است ولی در درون خود به این دغدغه میاندیشند که وقتی با کارنامه این چهار سال و حمایت و هدایت مرحوم هاشمی در سالهای گذشته نتوانستهاند برگ آبرومندی از کارآمدی و وجاهت به جامعه ارائه کنند در چهار سال دوم ریاست جمهوری حتی اگر پیروز هم بشوند با مشکل بسیار بزرگتر از شکست کارآمدی روبرو خواهند شد و آن این است که با یک شکست گفتمانی هم مواجه میشوند و برای سالهای سال نمیتواند قد علم کنند.
این احتمال در برخی مواضع آمریکاییها وجود دارد که جریانهای با رویکرد غربی نمیتوانند (شاید نباید) در انتخابات سال آینده پیروز شوند و برای حفظ ظرفیتهای خود باید در اپوزیسیون باقی بمانند ولی جریان انگلیسی که اکنون به جز پرونده ایران نقش فعالتری در پروندههای منطقهای به عهده گرفته تا آمریکا به دغدغههای چین و جنوب شرق آسیا بپردازد حاضر نیست فرصتهای فتنه سازی در انتخابات 96 در ایران را از دست بدهد و حمایت از آنها را ضروری میداند. دلیل آنها این است که با فقدان مرحوم هاشمی جریانهای غربزده که از یک همگرایی نسبی برخوردار بودند به سرعت و بنا به خاصیت سهمخواهی جناحی و باندی و شانه خالی کردن از کارنامه ناکارآمدی در حکومتداری، به شرایط واگرایی و تضاد میرسند و ظرفیتهای یکدیگر را تضعیف میکنند لذا بهترین گزینه برای حفظ جریانهای تنشساز با حاکمیت و نظام این است که خیز برای کسب چهار سال دوم ریاست را هم حفظ کنند و این بار در ترکیب حکومتی به عناصر فتنه 88 سهم بیشتری بدهند
دلیل آن است که جریان کارگزاران با فقدان مرحوم هاشمی بیشترین صدمه را خواهند دید و سازمان خود را از دست میدهد و از سوی دیگر آنچه برای انگلیسیها به شکل خاصی و غرب به شکل عام اهمیت دارد این است که تجدید نظر طلبان که سیاست و اقتصاد و فرهنگ را از نوع غربی در فکر و جان خود نهادینه کردهاند باید در سالهای آینده به تدریج آن را در سیاستهای حکومتی بپردازند و شالوده رویکردهای نظام را در بخشهای مختلف به چالش بکشند. اگر در 4 سال اخیر فقط در بخش اقتصاد، لیبرالیسم اقتصادی برخی جلوههای خود را دنبال کرده و اقتصاد مقاومتی را در آرشیو قرار داده در چهار سال دوم ریاست، سیاست منطقهای و سیاستهای امنیتی و توانمندیهای ملی باید با استانداردها و نیازهای غربی هماهنگ شود. این گمانهزنیهای غربی در حالی است که طیف جریان هایی که خود را در چتر مرحوم هاشمی معرفی میکردند و یا بهرهمند میشدند از عوامل و انگیزههای کافی برای همگرایی برخوردار نیستند. تجدید نظر طلبان، سهم خود را در رایسازی برای دکتر روحانی، بنیادین میدانند و حاضر نیستند سهم خود را به دکتر روحانی و یا کارگزاران بدهند. نکته دیگر اینکه طیف جریانهای فوق با نگرانی جدیدی روبرو هستند که عوامل چالشساز برای برنامههای خود را بیش از گذشته میبینند. آنها اینگونه ارزیابی میکنند که در دوره اوباما و وزیر خارجه خندان وی که بیشترین هماهنگی تاکتیکی با آنها را داشته و آنها را تا حدودی سرپا نگه داشته است با آمدن ترامپ و رویکردهای غیرتعاملی و انحصارطلبانه و آمریکا محور با مشکلات و شاید رسوایی بیشتر خواهد بود.
شاید در یک تحلیل خاص، ریشه بیشتر مشکلات اقتصادی، فرهنگی، ارزشی، اجتماعی و سیاسی در کشورمان ما بتوانیم در رویکردهای اشرافیگری و ویژهخواری بدانیم که مولد نوع خاصی از مدیریت کلان سیاستهای کلان حکومتی، رفتارهای اقتصادی و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی باشد.
وقتی راهبرد بزرگان کشور از دهه 70 از استمرار انقلاب به حفظ جمهوری اسلامی تنزل پیدا میکند و ساخت کشور به گسترش مفاهیم انقلاب که نوع جدیدی از کشورسازی است ترجیح مییابد، از درون آن با سرعت به پدیدههای اشرافیگری، رفاه طلبی، همزیستی با دشمن، کوتاه آمدن از شعارهای انقلاب و امام و اسلام و ویژهخواری میرسیم که جلوههای خود را از اواخر دهه 70 نشان میدهند و گسترش مییابند به طوری که نجومیگری، ثروت، حقوق، جایگاه، املاک، قدرت، جای ایثار، خدمت، ابتکار، مقاومت، مقابله با دشمن و پایبندی به اصول انقلاب و اسلام و امام (ره) را میگیرند و قابل توجیه میشوند.
حاصل این پدیده الیتهای فاسد، طبقه مرفه و بیدرد، اندیشههای راحتطلب، جامعهای محروم و در معرض آسیبهای گوناگون، فراموش شدن صاحبان اصلی انقلاب به تاریخ سپردن اندیشههای امام و انقلاب و صدها مشکل اقتصادی و فرهنگی و سیاسی است.
واقعیت اصلی این است که باید بنا به روایات و احادیث از رخداد مرگ، عبرت بگیریم و هم محاسبه در نفس و هم محاسبه جامعه و کشور را سرفصل جدیدی از روزشمار انقلاب قرار دهیم. اگر دنیاپرستی عامل اصلی همه خطاهاست و اشرافیگری و ویژهخواری اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، فساد در فرهنگ و اندیشه را میسازند، بهترین عبرت آن است که در تمامی کشور دست به یک خانهتکانی بزنیم تا برای آن مرحوم فقید هم صالحات الباقیات ثبت کرده باشیم. واقعیات فراونی وجود دارد که همگی باید بدان تاکید و بدان بپردازیم.