علت حضور ایران در سوریه چیست؟ یکی از دلایلی که برای حضور جمهوری اسلامی در سوریه و مقابله با تروریستهایی نظیر داعش مطرح است -و اتفاقا از سوی رهبر انقلاب هم بارها مورد تاکید بوده- این است که اگر جلوی فتنه در سوریه گرفته نمیشد باید در تهران، خراسان و اصفهان جلوی آنها را میگرفتیم.
این حرف به چه معناست؟
برخی اینطور تحلیل می کنند که این یک حرف نادرست است و همان استدلالی است که دولتهایی نظیر ایالات متحده، بر پایه آن به عراق و افغانستان لشکرکشی کردهاند و یا: آیا خون مردم ما از سوری ها رنگینتر است که ناامنی در آنجا باشد و در ایران نباشد؟
و...
جواب به این پرسشها اگر از سر دغدغه باشد، آسان است اما اگر از سر عناد و خصومت و مخالفت با هرآنچه جمهوری اسلامی می کند، باشد، سخت و محال!
اصل را بر فرض اول میگذاریم که عده ای واقعا این سوال برایشان تبدیل به دغدغه شده باشد.
امروز دیگر برکسی پنهان نیست که به وجود آوردن داعش و نظیر آن، یکی از حربههای غرب به سرکردگی آمریکا برای ایجاد تغییر در جغرافیای سیاسی خاورمیانه بود.
آنها بارها شانس خود را برای از پای درآوردن نظام جمهوری اسلامی امتحان کردند: جنگ، تحریم، خرابکاری، شورش و جنگهای نیابتی از طریق گروهکهای تروریستی نظیر پژاک و... و اکنون هم دواعش! اما نه تنها هدفشان محقق نشد، بلکه در بسیاری موارد سرانجام معکوس داد.
آنها به این نتیجه رسیدند که ابتدا باید بازوان جمهوری اسلامی در منطقه را قطع کرد. دوستان و متحدانش را از بین برد و بعد که ایران تنها ماند، از پای درآوردنش کار چندان سختی نخواهد بود.
برای همین بود که جنگ ٣٣ روزه راه افتاد چون قدرتمندترین بازوی ایران در منطقه، حزب الله لبنان است.
قریب به اتفاق اعراب در این جنگ با چهرهای بدون نقاب پای کار آمدند و اسرائیل هم هرآنچه در توان داشت، بکار گرفت اما نه حزب الله از پای درآمد و نه حتی توانستند او را از نظر تجهیزاتی در مضیقه قرار دهند.
سوریه در این مقطع، پل ارتباطی ایران و حزب الله بود و حتی صهیونیستها در همان ابتدای جنگ، تمامی مسیرهای ارتباطی سوریه و لبنان را نابود کردند اما این ارتباط قطع نشد.
درست اینجاست که نقش بی بدیل سوریه بیش از قبل خود را نشان می دهد.
جنگ ٣٣ روزه -و بعد جنگ غزه- نتیجه نداد و غرب فهمید که برای از پای درآوردن حزب الله، ابتدا باید پل ارتباطی او با ایران را قطع کند: سوریه.
بیداری اسلامی در منطقه و سرنگونی حکام دیکتاتور به دست مردمانشان، بهترین فرصت برای رفتن به سراغ سوریه بود؛ خصوصا اینکه برخی اعتراض ها در داخل این کشور نیز شروع شده و فرصت برای ایجاد موج جدید و سوار شدن بر آن فراهم بود.
گروههای تروریستی در منطقه -خصوصا عراق- برای ورود به جبهه جدید آماده بودند و زمینه برای آشوب در سوریه مهیا شد.
داعش -که پیشتر گفتیم حربهای برای ایجاد تغییر در منطقه توسط غرب [بخوانید آمریکا] است- تا بن دندان مسلح، وارد سوریه میشود و گروههای دیگر نیز یکی پس از دیگری متولد شدند.
هدف آنها، سرنگونی سوریه است و ماموریت اصلی بعد از تحقق این خواست آغاز می شود.
فرض را بر این بگیریم که دولت سوریه سرنگون شود؛ پل ارتباطی میان ایران و حزب الله از بین برود؛ حزب الله -به عنوان بازوی قدرتمند ایران زیر گوش اسرائیل- تضعیف شود و در یک فرایند فرسایشی و تحمیل جنگی دیگر از پای در آید و جمهوری اسلامی در منطقه تنها بماند.
بعد آن، نوبت به ایران میرسد، اگر به دست داعش نشد، نام و گروهی دیگر را علم کرده و به سراغ جمهوری اسلامی میآیند. اگر نظام هم از پای درنیاید می توانند بلایی بدتر از آنچه امروز ترکیه درگیر آن است بر سرش آورد: «ناامنی های بی پایان»؛ امری که جمهوری اسلامی در ابتدای شکل گیری و سالهای آغازین دهه 60 طعم تلخ آن را به کرات چشیده بود.
عقل سلیم پس از این توضیحات ساده و کوتاه چه خواهد گفت؟
بحث به هیچ عنوان صرفاً معطوف به موضوعات مذهبی و انسانی نیست (که بنابر آنچه دین و انسانیت می گوید، ما موظفیم به فریاد کشور مسلمان دیگر برسیم) اما عقل سالم سیاسی چه می گوید؟ آیا نباید جلوی این دشمن مشترک را در همان ابتدای کارش گرفت که از بد روزگار امروز در سوریه -و عراق- است؟
آیا جمهوری اسلامی -مانند آنچه آمریکا در کشورهای دیگر می کند- خود جنگی را در سوریه به راه انداخت و بعد به آنجا لشکرکشی کرد که ناامنی را به مرزهای دیگران منتقل کند؟ یا با یک نگاه استراتژیک تصمیم بر این گرفت تا ناامنی ایجاد شده در مرزهای دیگر را -که قصد نهاییاش خود ایران است- در همان جا متوقف و نابود کند؟
دولت سوریه از ایران و حزبالله درخواست کمک کرد تا از او در برابر تروریستها حمایت کند و این حضور ایران، هم دفاع از سوریه است و هم نابودی تهدیدی که در صورت پیروزی، خود را به مرزهای ایران خواهد رساند.
و نهایت اینکه:
ســرچــشـمـه شـایـد گـرفـتــن بــه بــیـل
چـو پـر شـد نـشـایـد گـذشـتـن بـه پـیـل