سردار حسین همدانی جزو اولین فرماندهان سپاه بود که این توفیق برایشان فراهم آمد در سال های آخر خدمت در این لباس سبز مجاهدت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و کوتاه کردن دست تروریستهای تکفیری عازم سوریه شد. و چه خوشبخت بود حبیب سپاه که پس از سال ها دوری و بی قراری و حضور در انواع جنگ های نامتقارن سرانجام توانست به آنچه میخواهد دست پیدا کند و دست شست از همه چیزهایی که یک روز از ما جدا خواهند شد و حیات ابدیاش را چه زیبا با خونش رنگین و آغاز کرد.
اینکه چگونه سوریه دوباره روی پای خود ایستاد را میتوانید در ادامه این مطلب که برشی از کتاب «پیغام ماهیها» است از زبان سردار همدانی بخوانید:
*نقشه را به سردار سلیمانی دادیم
بنده یک راهبرد جامع یا همان چیزی که به آن نقشه راه میگویند، در پنج حوزه مأموریتی برای خروج سوریه از این بحران نوشتم. آن پنج حوزه عبارتند از: حوزه نظامی، حوزه امنیتی، حوزه اقتصادی، حوزه سیاسی و حوزه فرهنگی. این نقشه راه به ما نشان میداد که اگر سالها در سوریه ماندیم، باید چهکار کنیم. میدانستیم در مقابل توطئه دشمنان امت اسلامی سوریه چه نقشهای داریم و چه اقداماتی را باید انجام دهیم. در این سند راهبردی بیش از صد و چند اقدام را برای سوریه پیشبینی کرده بودیم. وقت گرفتیم و آمدیم ایران و این نقشه را به سردار سلیمانی دادیم و در جلسهای که چندین ساعت طول کشید با ایشان در این باره صحبت کردیم.
*حضرت آقا فرموده بودند سیاستهای کلان محور مقاومت و سوریه زیر نظر سید حسن باشد
جلسه ما از صبح تا حدود دوازده ظهر به طول انجامید. ایشان بسیار دقیق این نقشه راه را ملاحظه کردند و بخشهایی از آن را اصلاح نمودند و گفتند: من کاملاً با این سند راهبردی موافقم. از آنجا که حضرت آقا فرموده بودند تا سیاستهای کلانمحور مقاومت و سوریه زیر نظر سیدحسن نصرالله باشد. لذا ایشان طبق فرمایشات حضرت آقا کلیه امور مربوطه به سوریه را مدیریت میکرد. بر همین اساس حاج قاسم گفتند: این نقشه راه را ببرید و به سیدحسن نشان بدهید و اگر موافق بودند، کار را شروع کنید. ما هم رفتیم و این سند راهبردی را به ایشان دادیم و قرار شد ایشان یک هفته مطالعه کند و بعد جواب را بدهد.
*کار سوریه تمام بود!
بعد از یک هفته به ما پیغام دادند که بیایید. ما هم از دمشق به بیروت رفتیم. آنجا با برادرمان ابا مهدی که همان آقای زاهدی، فرمانده سپاه لبنان است، به حضور سید حسن نصرالله رفتیم. نماز مغرب و عشاء را با ایشان خواندیم و بعد از نماز جلسه شروع شد. ایشان از بنده خواستند تا درباره طرح، توضیحاتی بدهم. من هم درباره این سند مدتی صحبت کردم. بعد از من، ایشان هم صحبتی کردند و درباره طرح سؤالاتی پرسیدند. این جلسه که بعد از نماز مغرب و عشاء شروع شده بود، تا نماز صبح به طول انجامید و به جز نیم ساعت، سه ربع که برای غذا خوردن متوقف شد، یکسره ادامه پیدا کرد و برای نماز صبح پایان یافت. در آن موقع بیش از 75 درصد کشور سوریه در اشغال تروریستهای مسلح بود و 25 درصد از آن دست حکومت مرکزی مانده بود. وضعیت بسیار خطرناک بود و اصلاً کار سوریه تقریباً تمام شده بود.
*سید حسن نصرالله گفت: فقط بحث نظامی و امنیتی در اولویت است
ایشان در پایان جلسه به ما گفتند: بسیار طرح خوبی است، اما در حوزه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هیچ نیازی به کار نیست و اینطور برای ما مثال زدند: الآن بشار و حاکمیت حزب بعث و دولتمردان نظام سوریه تا گردن در باتلاق غرق شدهاند و اینقدری نمانده است تا اینها از بین بروند، حالا در این شرایط شما میخواهید بروید کار فرهنگی بکنید؟ برای اینها کلاس بگذارید؟ از معنویت بگویید؟ الآن اصلاً موقعیت برای کار فرهنگی مناسب نیست. اینها دارند غرق میشوند. از نظر اقتصادی شما میخواهید برای اینها کت و شلوار بدوزید؟ میخواهید غذا بدهید؟ اینها غذا نمیخواهند، دارند غرق میشوند و از بین میروند. از نظر سیاسی میخواهید بحث کنید که ساختار حکومت را درست کنند. همه چیز دارد از دست میرود. این سه مأموریت در این پنج حوزه از سند راهبردی را کنار بگذارید. فقط بحث نظامی و امنیتی در اولویت است. ابتدا باید بشار و حاکمیت سوریه را از این باتلاق بیرون آوریم. بعد به نظافت آنان میپردازیم و کت و شلوار تنشان میکنیم. غذا بهشان میدهیم، درسشان را میخوانند و عبادت میکنند. الآن بیرون کشیدنشان از این باتلاق اولین و مهمترین اقدام راهبردی شما است. خب، خیلی حرف بجایی بود. بعد از آن به ما گفتند: بروید و این قسمت را اصلاح کنید و بازگردید.
*تدبیر امام نبود اوضاع کشور ما بدتر از سوریه میشد
یک هفته به طول انجامید تا سند اصلاح شود. آن سه اقدام راهبردی مورد تذکر سید حسن را کنار گذاشتیم و فقط در حوزه امنیتی و نظامی برنامه را تهیه کردیم. دوباره طی جلسهای سند راهبردی اصلاح شده را خدمت ایشان بردیم. ایشان هم بعد از چندین ساعت بحث و بررسی موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و گفتند: دولتمردان سوریه درک اهمیت این نقشه راه را ندارند، الآن هم که به شدت درگیر این بحران شدهاند. اگر شما همه سند با اقدامات موجود در آن را یکجا به آنها بدهید، آنها هم آن را بایگانی میکنند. بهتر است در چند مرحله و در هر مرحله بخشی از این اقدامها را در اختیارشان بگذارید. در سوریه، چون همه ارتش از پادگانها بیرون آمده و در شهرها درگیر بودند، سربازان اهل تسنن مانده در پادگان هم، پادگان را رها کرده و رفته بودند. البته نه اینکه به مسلحین وصل شوند، رفته بودند در روستاها و شهرهای خودشان. چون احساس میکردند در این درگیریها بیخودی کشته میشوند. ارتش هم هرچه توان داشت وارد صحنه کرده بود و به نیروی کمکی نیاز داشت. مثل کشور ما هم نبود که پلیس داشته باشد، سپاه داشته باشد، بسیج داشته باشد. وجود این یگانها نشان از تدبیر حضرت امام خمینی(ره) دارد که بعد از پیروزی انقلاب علیرغم وجود کمیته انقلاب اسلامی، ارتش، ژاندارمری و شهربانی، بلافاصله دستور تشکیل سپاه پاسداران و بعد از یکی، دو ماه هم دستور تشکیل بسیج مستضعفین را میدهند و میگویند: «کشوری که سیوشش میلیون جمعیت و بیست میلیون جوان دارد، باید برای دفاع کردن بیست میلیون تفنگ به دست داشته باشد.» اگر حضرت امام این تدبیر را نکرده بودند، وضعیت ایران در اوایل انقلاب بهمراتب وخیمتر از موقع اوج بحران سوریه بود. زمانی که این آشفتگی را در ارتش سوریه مشاهده کردیم، یکی از اقدامهای راهبردی ما مشارکت دادن مردم برای کمک به ارتش، جهت عبور از بحران بود. مسئولان سوری پرسیدند که معنی این اقدام چیست؟ گفتیم: یعنی تشکیل بسیج مردمی و برایشان توضیح دادیم. آنها هم با سه دلیل با این اقدام مخالفت کردند.
اول گفتند: ما ارتش خودمان را نمیتوانیم پشتیبانی کنیم، شما میخواهید یک ارتش دیگر برای ما درست کنید؟ نه، ما با این طرح مخالفیم.
دوم، شما میخواهید به جوانان اهل سنت اسلحه بدهید؟ اینکه برای ما خطر دارد! اینها میآیند با ما میجنگند. به مردم که نمیشود اعتماد کرد.
سوم، اینکه مردم غلط کردهاند میخواهند تشکیل ارتش بدهند، آنان باید جوانانشان را جهت سربازی در اختیار ما قرار دهند. کلاً با این اشکالهای اساسیای که گرفتند با طرح مخالفت کردند.
*
با خود آقای بشار صحبت کردیم و قرار شد ما جوانان را آموزش دهیم و هر موقع که نیاز شد ارتش از اینها استفاده کند، اینها آماده باشند. چون ارتش سوریه دیگر توان آموزش نداشت و همه نیروهایش درگیر جنگ شده بودند. ما آمدیم در استانهایی مثل دمشق، لاذقیه، طرطوس و یک بخشی از استان حمص که هنوز دست نظام سوریه بود، جوانان را جذب کردیم. جوانان سوری برای سربازی نمیآمدند، اما برای این کاری که ما قصد انجامش را داشتیم میآمدند. ما هم کار آموزش را شروع کردیم. هر هفته حدود ششصد نفر از این جوانان جذب میشدند و کار آموزش آنها شروع میشد. دوره آموزشی آنها هم دوازده روزه بود. یعنی اولین روزی که وارد پادگان میشدند تا آخرین روزی که از آنجا خارج میشدند، دوازده روز بیشتر طول نمیکشید. یک جوانی که میخواهد کار با اسلحه را یاد بگیرد، باید سه ماه آموزش ببیند. تازه به این مرحله رزم مقدماتی میگویند. بعد از آن هم آموزش تکمیلی و مراحل بعدی. ولی چون سوریه در بحران قرار داشت، ما سه ماه آموزش و جزوههای آن را فشرده و به دوازده روز رزم مقدماتی تبدیل کردیم. در این دوره آموزشهای عمومی و تخصصیای که نیاز نبود را کنار گذاشتیم. برای این جوانان تازهکار آموزش امداد، تخریب و آموزش سلاحهایی را که فعلاً نیاز نبود، تعلیق کردیم. طبق سازماندهی که انجام میدادیم، جوانان را به گروههای مختلف تقسیم میکردیم. گروهی به عنوان تکتیرانداز که فقط همین آموزش را میدیدند. گروهی آر.پی.جیزن که آنها نیز فقط کار با آر.پی.جی را میآموختند. عدهای برای کار با خمپاره شصت انتخاب میشدندکه این عده نیز تنها کار با خمپاره شصت و شلیک و گرابندی با آن را آموزش میدیدند. همینطور گروههای دیگر و آموزش تسلیحات دیگر. با این اقدام تعداد روزهای آموزش به علت تخصصی شدن آن به یک نوع از تسلیحات، کاهش مییافت.
* اتفاقی که در شورای امنیت سوریه رخ داد
جهت تنوع در بحث، اجازه بدهید اتفاقی را که در شورای امنیت سوریه رخ داد، برایتان تعریف کنم. چون کشور سوریه وضعیت بحرانی پیدا کرده بود. این شورا مدام تشکیل جلسه میداد. مهمترین دستورات برای ارتش و مهمترین سیاستهای کلان سوریه در این شورا صادر و اخذ میشد. یک فردی که حدود بیست سال آشپز وزارت دفاع بود و برای وزیر دفاع، اعضای شورای عالی امنیت و فرماندهان ستاد ارتش سوریه غذا میپخت. توسط مخالفین با دریافت مبلغ زیادی پول جذب میشود، آنها موادی به نام جیوه در اختیار او قرار میدهند تا در غذای این اشخاص بریزد. جیوه ضمن اینکه وارد خون میشود، داخل سلولهای بدن نیز نفوذ میکند. نهایتاً برخی از اعضای این شورا با خوردن غذای آلوده، بهشدت مسموم میشوند. آن آشپز هم به محض سرو این غذا به بهانه کاری از ساختمان ستاد ارتش خارج شده و توسط مخالفین مسلح به کشور اردن برده شد و پناهنده این کشور شد. در این عملیات تروریستی وزیر دفاع، تعدادی از اعضای شورای عالی امنیت و وزیر کشور مسموم شدند. درمان اولیه روی آنها انجام شد، اما جواب نداد. خونشان را هم عوض کردند، اما باز بهبودی حاصل نشد. چون جیوه داخل سلولهای آنها نیز رفته بود. نهایتاً یک تیم پزشکی از بیمارستان بقیهالله ایران به سوریه آمدند و بحمدالله پزشکان بسیار مجرب ما توانستند این مسمومین را تحتدرمان قرار داده و از مرگ حتمی نجات دهند، البته درمان این افراد حدود یک ماهونیم به طول انجامید. تروریستها تصمیم داشتن که ابتدا ارکان نظام و فرماندهان ارتش را مسموم کرده و از بین ببرند و بعد از آن حمله خود را آغاز کنند.
*با این کار رژیم سوریه به طور کامل سقوط میکرد
اتفاق دیگری نیز اسفندماه سال 1389 زمانی که دمشق محاصره شده بود روی داد. ماجرا این بود که تروریستها فردی از معتمدین دولت را با پرداخت پول جذب کردند. همان زمان که قرار بود حمله گسترده و سراسری خود را به دمشق آغاز کنند. ساعت هشت صبح جلسه شورای عالی امنیت تشکیل شده بود و اعضای شورا دور یک میز لوزی شکل نشسته بودند. قبل از شروع جلسه توسط همان فرد خود فروخته، مواد منفجره زیر این میز جاسازی شده بود. پس از یک ربعی که از شروع جلسه میگذرد، انفجار مهیبی به وقوع میپیوندد. در این انفجار وزیر دفاع، شوهر خواهر بشار، آصف شوکت، رئیس شورای عالی امنیت کشته میشوند و تعدادی دیگر از اعضای این شورا کشته و مجروح میشوند. در واقع تروریستها کسی که مورد اعتماد فرماندهان ارشد بود را میخرند و با تهدید خودش و خانوادهاش، این عملیات تروریستی را انجام میدهند. دقیقاً مثل تروری که در اوایل انقلاب در دفتر ریاست جمهوری، زمان شهید رجائی انجام شد و شخصی که آن بمبگذاری را انجام داد، فردی مورد اعتماد شهید رجائی بود. تروریستها قصد داشتند حالا که محاصره شهر دمشق کامل شده با این عملیات تروریستی فرماندهان و مسئولان رده بالای سوریه را از دور خارج کرده و با یک حمله سراسری و گسترده، کل شهر دمشق را تصرف نمایند و با این کار دیگر کار سوریه یکسره میشد و رژیم سوریه به طور کامل سقوط میکرد.
*آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد
اسفند 1391 تروریستها کاملاً به نقطه پیروزی نزدیک شده بودند. آنها با حمایت همه جانبه عربستان، قطر، امارات و کشورهای غربی توانسته بودند حلقه محاصره را تنگتر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیک شوند. طوری که عنقریب کاخ را به اشغال خود درآورند. آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود، البته خانوادهها را فرستاده بودیم به جاهای امن، بشار اسد هم کار را تمام شده میدانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود.
آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد. گفتم: حالا که همهچیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانه سقوط میباشد، شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید. گفتند: چه کنیم؟ گفتم: درِ اسلحهخانهها را باز کنید و مردم را با اسلحههای موجود در آن مسلح کنید تا خود مردم جلوی این تروریستها را بگیرند.
شکر خدا با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام سوریه از سقوط حتمی نجات پیدا کرد و مردم تروریستهای تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. همین نیروها هسته اولیه تشکیلاتی به نام «دفاع وطنی» را شکل دادند که الآن در سوریه با داعشیها، النصرهایها و... میجنگند.