بخشهایی از این گفتگو را در ادامه بخوانید؛
مردم معمولا درباره خانواده و فرزندان شهید باهنر اطلاعات چندانی ندارند؛ یعنی در عرصه رسانه و فضای عمومی خیلی شناختهشده نیستند. حالا اینکه علت خاصی داشته یا نه ما در جریان نیستیم. اما سؤال من این است که خود شما چقدر به دنبال این بودید و این ادعا را داشتید که ادامهدهنده مسیر برادر باشید و اگر داشتهاید فکر میکنید چقدر مسیر سیاستورزیتان شبیه برادر بوده است؟
طبیعی است که همراهی و همسایگی افراد میتواند روی هم تأثیر داشته باشد. فاصله سنی من با شهید باهنر ۱۸ سال است و جالب است زمانی که من به دنیا آمدم، شهید باهنر حدود یک سال بعد از کرمان هجرت کردند و به قم رفتند. آن زمان رفتوآمدها خیلی سخت بود و ایشان هر دو سال یک بار به کرمان میآمدند و یک هفتهای کرمان بود. تا زمانی که من دیپلم گرفتم، در مجموع شاید دوماه بیشتر شهید باهنر را در تمام عمرم ندیدم. سفرها که سخت بود، ما هم نمیتوانستیم تهران بیاییم، اما زمانی که من دانشگاه قبول شدم، مستقیم رفتم منزل شهید باهنر. بههرحال زندگیکردن در یک خانواده مذهبی همراه با برادر شوهر برای همسر ایشان قطعا سخت بود. در تماممدت تحصیلم محل سکونتم خانه شهید باهنر بود.
ایشان سنگ تمام گذاشتند و من یک دین حسابی به همسر برادرم دارم که نمیتوانم جبران کنم، ولی در هر صورت کمال تشکر را از ایشان دارم. ولی زمان اوجگیری انقلاب در یک سال آخر من تقریبا تمام جمعهها میآمدم تهران. با وجود اینکه وضعیت مالی چندان مناسبی نداشتم. پنجشنبه عصر راه میافتادم و صبح جمعه به تهران میرسیدم. در جلسات شرکت میکردم. اعلامیه جمع میکردم. کتابی پیدا میکردم. رابط و معرف من هم بیشتر در این مسائل شهید باهنر بود. شاید اواخر ۵۶ تا زمان انقلاب حدود ۵۰ بار آمدم تهران و عملا یک رابط بین انقلابیون تهران و کرمان شده بودم. بعد از اتمام ترم اول و به محض شروع ترم دوم دستگیر شدم. من به دو دلیل دستگیر شدم یکی اینکه خودم اقداماتی را انجام داده بودم و دوم اینکه برادر شهید باهنر بودم. بنابراین ورود من به جریانات سیاسی، قطعا تحتتأثیر رفتار، اخلاق، منش و مواضع شهید باهنر بود و تردیدی هم در آن وجود ندارد. بعد از آن هم اگر بخواهید فعالیت سیاسی من را یک «تیکآف» حساب کنید حتما این «تیکآف» به نام شهید باهنر است، یعنی وقتی من نماینده مجلس شدم و در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی عضو شدم، کسی آقای محمدرضا باهنر را نمیشناخت، ولی شهید باهنر را همه میشناختند و اسم باهنر برای من «برند» شده بود.
شهید باهنر چهار فرزند دارد دو فرزند دختر و دو فرزند پسر. فرزند بزرگ او دکتر ناصر باهنر است که هم عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق و هم مدیرعامل مجتمع فرهنگی رفاه است. به نوعی فعال فرهنگی است. اما به صحنههای سیاسی ورود پیدا نکرده است. من چندین بار با او صحبت کردم که بیاید و کاندیدای مجلس شود، قبول نکرد و گفت من این کار را بیشتر دوست دارم. پسر دوم او، در دانشگاه صنعتی شریف «هوا - فضا» خوانده است و درحالحاضر در وزارت دفاع مشغول است.
بچههای متدینی هستند و با انقلاب همراه. دو دختر دارد که یکی پزشک و یکی هم دندانپزشک هستند. هیچکدام کار مدیریتی - اجرائی آنچنانی ندارند. زمانی که برادرم شهید شدند، فرزند چهارم ایشان که همین پسر دوم اوست، دو سال بیشتر نداشت. پایداری، خوش خلقی و مدیریت خانم شهید باهنر، باعث شد فرزندان خوبی تربیت کند و تحویل جامعه دهد. من هم به نوبه خود در رسیدگی به آنها کوتاهیهای زیادی دارم. آنها همه آورده و داشتههای خود را مدیون مادر خود و شهید باهنر هستند. ورود به حوزه سیاست در خانوادههای سیاسیون معروفی که شهید شدهاند، متفاوت بوده است؛ برای مثال در خانواده شهید رجایی، همسر ایشان یک مدت در فضاهای سیاسی فعال بودند. نماینده مجلس بودند، اما الان کنار کشیدهاند. فرزند پسر شهید رجایی هم آن اوایل ورود پیدا کرد اما بعدا به کلی کنار کشید و الان من اصلا هیچ خبری از ایشان ندارم. اصلا نمیدانم چه کار میکنند و کجا هستند. ایران هستند یا خارج.
خود شما این ادعا را داشتید که حالا یا میخواهید نام شهید باهنر را زنده نگه دارید یا مسیر و نگاه سیاسی را ادامه بدهید؟
من متأسفانه نتوانستم کمترین دینی را به شهید باهنر ادا کنم. بعد از شهادت شهدای بنام معمولا یک عده جمع میشوند و آثار آنها را جمعآوری میکنند؛ من در این بخش هم فعال نبودم. گاهگاهی هم تلنگری به فرزندان شهید میزدم. البته کار خوبی در این زمینه انجام شد که حدود ۲۰ تا ۳۰ جلد کتاب ایشان، جمعآوری، ویرایش و چاپ شد. ناصر پسر بزرگ شهید همراه خواهرزاده ما ثمرههاشمی حدود هفت تا هشت سال متمرکز شدند و توانستند آثار شهید باهنر را جمعآوری کنند. من در همان ابتدا فکر نمیکردم باید از سرمایه ایشان مایه بگذارم و فکر میکردم بین من و شهید باهنر خیلی فاصله است و اینکه من توانایی یا ادعا داشته باشم و بخواهم راه ایشان را ادامه دهم، به نظرم باید مردم قضاوت کنند. اینکه ما در این ۳۰ سالی که در حوزه سیاست بودیم توانستیم کاری انجام دهیم یا نه، باید مردم درباره آن قضاوت کنند.
به لحاظ خط مشی سیاسی چطور؟ فکر میکنید چقدر به ایشان نزدیک بودهاید؟ چون بههرحال شهید باهنر نخستوزیر دولت شهید رجایی بودند که به نوعی منصوب به دولت چپ یا نیروهای نزدیک به دوره خط امام بود و جریان راست آن زمان چندان بروزی در عرصه قدرت اجرائی نداشت. شما به لحاظ سیاسی چقدر به شهید باهنر نزدیک هستید؟ چه اتفاقی میافتد که شما الان در جریان اصولگرا رستهبندی میشوید، در صورتی که به نظر میرسید شهید باهنر آن زمان نزدیک به گروههای چپ یا خط امام بود؟
اگر ما به روند انقلاب نگاه کنیم، متوجه میشویم که یکسری تحولات اساسی اتفاق افتاده و این تحولات هم تدریجی بهوجود آمده است. اگر به قبل از پیروزی انقلاب برگردیم، مثلا شورای انقلاب که حضرت امام تأسیس کرد، در آن، آقای بازرگان، هاشمی، خامنهای، شهید بهشتی و بنیصدر حضور داشتند. برای این تحلیل، موضوع زمان و مکان خیلی مهم است. اوایل انقلاب امام آقای قطبزاده را به عنوان مسئول صداوسیما منصوب کردند. من به خاطر دارم که ما در دفاع از قطبزاده با ضد انقلاب درگیر میشدیم درحالیکه مدتی بعد ماجرای کودتا پیش آمد و دستگیر و محکوم به اعدام شدند. برخی از منافقان به ما میگفتند شما از قطبزاده دفاع میکردید، ما میگفتیم آن زمان بله ولی درحالحاضر فرق میکند. زمانی که مهندس بازرگان نخستوزیر شد، همه آمال و آرزوهای انقلابیون این بود که یک دولت اسلامی روی کار آمده است. بنابراین این مسائل قابل مقایسه در زمانهای مختلف نیست.
یا منافقین که مواضع آنها با بنیصدر خیلی فرق میکرد، بعد فضا به گونهای شد که این دو در یک طیف در مقابل خط امام ایستادند. بعد از جریان هفت تیر و هشت شهریور، طیف مقابل خط امام تصفیه کامل شد و آنچه ماند، شد خانواده انقلاب. در این خانواده یک اختلاف نظر شروع شد که این اختلاف نظر، اقتصادی بود. عدهای میگفتند اقتصاد دست دولت باشد و عدهای میگفتند دست بخش خصوصی. ما آن زمان به طرفدار بخش خصوصی مشهور بودیم. اینها دیگر بعد از شهادت شهید باهنر بود و اصلا در زمان او چنین اختلافی وجود نداشت.
الان میشود فهمید که مواضع شهید باهنر بیشتر متمایل به چه سمتی بوده است؟
نه اصلا؛ در طیفهای دیگر تحولاتی هم رخ داد. در مجلس چهارم، آقای هاشمی داشت سیاستهای تعدیل اقتصادی را اجرا میکرد. سرعت این تعدیل به حدی زیاد شد که ما یکدفعه با تورم ۴۹درصدی روبهرو شدیم. ما در مجلس گفتیم سرعت تعدیل باید تعدیل شود؛ چون تورم خیلی بالاست. آقای هاشمی در جلسات خصوصی به ما میگفت چرا جلوی ما ایستادید؟ ما شما را آوردیم. از طرف دیگر هم راست میگفت. میگفت شما راست بودید، چرا چپ شدید؟ گفتیم ما راستی و چپی نداریم؛ مسیری را میرفتیم. یک زمانی برخی از دوستان از نظر اقتصادی سمت چپ ما بودند، ما از نظر اقتصاد راستی بودیم، آنها چپی.
بعد آنها آنچنان مسیر خود را تغییر دادند که آمدند سمت چپ ما. برای مثال آقای الویری بارها گفته است الویری سال ۶۲ با الویری سال ۷۲ فرق دارد. بهزاد نبوی سال ۶۰ که همه چیز را دولتی میخواست، با بهزاد نبوی الان فرق دارد. بنابراین ما نمیتوانیم این کدها را به زمان شهید باهنر منتقل کنیم. من از روز اول که وارد مجلس شدم، گفتم من فکر میکنم اقتصاد باید دست مردم باشد. شما نمیتوانید یک مصاحبه چپی از من پیدا کنید؛ برای مثال زمانی در اقتصاد من چپ بوده باشم، یا اینکه شهید باهنر چیزی به من گفته باشند یا اصلا مشخص کرده باشند که من الان بخواهم به آن عمل کنم؛ نه اینطور نبوده است. ولی یکسری کدها وجود دارد؛ مثلا این دوستان روزهای اول با مدارس غیرانتفاعی مخالف بودند درحالیکه خود شهید باهنر مدرسه غیرانتفاعی داشت. اگر شما بخواهید کدهایی بیاورید، شهید باهنر و شهید رجایی از قبل از انقلاب مدرسه رفاه را تأسیس کرده بودند و بعد از انقلاب هم آن را ادامه دادند. درحالیکه طیف چپ میگفتند همه مدارس باید دولتی شوند.