مجری اما از قبل سؤالهایش را ردیف کرده بود . سؤال بعد گزنده تر انتخاب شده بود: «آیا بهتر نبود از همان اول در حاشیه امن به کار اقتصادی می پرداختید...فعالیت سیاسی شما را از موفقیت اقتصادی باز نداشته...؟» عسکر اولادی اما انگار برای جواب آماده بود : من حاشیه امن را برای قیامتم می خواهم نه برای دنیا...حاشیه امن برای قیامت، ولایت است وگرنه دنیا که محل گذر است ، چه در امنیت ،چه در مبارزه و چه درگرفتاری، می گذرد...
زلزله دماوند
سال 1311، زلزله ،همه شهرستان دماوند را لرزاند و زیر و رو کرد. پس لرزه ها هم ول کن ماجرا نبودند. پیش از آن زلزله ورشکستگی ، زندگی عسکر اولادی ها را ویران کرده بود و حالا هم قهر طبیعت شده بود قوز بالای قوز! سرما، فقر و بی سرپناهی وادارشان کرد به تهران کوچ کنند و جایی را در محله امامزاده یحیی اجاره کنند و زندگی را بگذرانند. «حبیب الله» را خدا همان سال در تنها اتاق کوچک اجاره ای در کوچه «صاحب دیوان» به خانواده داد. 6 ساله بود که جنگ دوم جهانی آغاز شد و اوضاع برای خانواده فقیر عسکر اولادی سخت تر از پیش شد. با این همه درس خواندن انگار از نان شب بچه ها هم واجب تر بود و پدر برای همین فرزندش را به دبستان فرستاد با وجود اینکه می دانست زیر هزینه های تحصیل آنها خواهد ماند. یکی از خیّران دماوند هزینه سه سال نخست تحصیل «حبیب» را به عهده گرفت تا پسر کوچک دماوندی هم درس بخواند و هم از 7 سالگی به کار مشغول شود و کمک خرج خانواده هم باشد.
برنج فروشی کنار خیابان
سالهای سخت کودکی با کار، شاگردی نزد این و آن و هر مشقتی که بود گذشت. برای مدتی به دماوند بازگشت اما حالا که نوجوان شده بود و می توانست بهتر کار کند ، بیکاری را حرام می دانست. به تهران که برگشت ، برادرش او را به آدم متدینی که در خیابان مولوی ، آن هم کنار خیابان برنج فروشی می کرد ، معرفی کرد تا آشنایی با دنیای تجارت برای«حبیب» از برنج فروشی کنار خیابان آغاز شود. نوجوانی اش را با مدتی کار در آهن فروشی و پس از آن به عنوان تحصیلدار در تجارتخانه تاجری که اهل قم بود و بسیار خوشنام ادامه داد. برای نوجوان دماوندی ، تجارتخانه «حاج حسین مستقیم قمی» انگار پر از خیر و برکت بود. کار درست و حسابی و مهمتر از آن حشر و نشر با کسانی که موجب آشنایی او با «شیخ محمد حسین زاهد» و بعد نشستن پای درس های علمی و اخلاقی اش شد ، همه و همه یادگار حضور در تجارتخانه بود. حالا «حبیب اله» هم کار می کرد و هم مانند یک طلبه درسش را می خواند.
محله پامنار...آیت الله کاشانی
با سیاست بیگانه نبود. از همان 15 یا 16 سالگی اگرچه به هیچ گروه و جریانی نپیوسته بود اما ماجراهای دوره مصدق و آیت الله کاشانی را زیر نظر داشت. سه سال از طلبگی اش می گذشت که ماجرای فلسطین و تشکیل دولت غاصب اسرائیل پیش آمد. راهپیمایی ها از خانه آیت الله در پامنار آغاز شد و به درگیری و دستگیری خیلی ها انجامید. «حبیب اله» هم نخستین دستگیری را تجربه کرد، کمی کتک خورد و چند روز بعد آزاد شد. پس از آزادی دیگر آن طلبه سابق نبود بلکه به قول خودش نوعی «زندگی طلبگی – کاسبانه – سیاسی » را آغاز کرد. با طلبگی درسش را می خواند . با کاسبی خرج خود و پدر و مادرش را در می آورد و با وارد شدن به عرصه سیاست ، میل به مبارزه را بروز می داد.
13 سال زندان
چند بار دستگیری و تبعید و بیش از 13 سال زندان ، حاصل مبارزات پیش از انقلاب «عسکر اولادی » است. مبارزاتی که از سال 1327 با همان راهپیمایی جلوی خانه آیت الله کاشانی آغاز شد و کشید به سال 1343 و ترور «حسنعلی منصور» . عسکر اولادی در آن سال به جرم نگهداری چمدان اسلحه دستگیر و این بار به حبس ابد محکوم شد اما در سال 56 همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد. پس از آزادی همراه شهید عراقی به فرانسه و نزد امام«ره» رفت و همراه ایشان نیز به کشور بازگشت.
کمیته امداد
برای تشکیل کمیته امداد چه کسی بهتر از او که خودش در میان فقر و تنگدستی به دنیا آمده و با آن زندگی کرده بود و بعدها در بازار تهران اسم و رسمی به هم زده بود . هم در دینداری ، هم در مبارزه سیاسی و هم اینکه دستی در کارهای خیر داشت. سالهای پس از انقلاب را با راه اندازی کمیته انقلاب آغاز کرد و بعدها پایش به نمایندگی مجلس؛ نایب رئیسی مجلس و وزارت بازرگانی نیز کشیده شد. ابتدا نماینده امام در وزارت بازرگانی بود و سپس از طرف شهید رجایی به عنوان وزیر انتخاب شد.ریاست اتاق بازرگانی ایران و چین، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام ، عضویت در هیأت منصفه دادگاه مطبوعات و مدتی دبیر کلی حزب مؤتلفه اسلامی از دیگر مسؤولیت ها و سوابق اوست.
چرا مسلمان؟
پسوند فامیلی را چند سال پیش «بی بی سی» و دیگر رسانه های غربی دستاویز پرت و پلابافی هایشان کردند. گفتند و نوشتند که اجدادش یهودی بوده و بعداً مسلمان شدند. ماجرا بر می گشت به همان زمان کوچ کردن از دماوند به تهران و محله امام زاده یحیی. یک طرف محله را یهودی ها ساکن بودند و طرف دیگر را مسلمانان. مأمور ثبت احوال موقع صدور شناسنامه ، کمی آنطرف تر از نام فامیلی قید می کرد مسلمان یا یهودی. به شناسنامه «حبیب الله» که رسید ، مسلمان را بلافاصله پس از فامیل نوشت تا این اشتباه بشود پسوند فامیلی اش. همین حالا هم اگر به «ویکی پدیا» بروید رد پای شایعات «بی بی سی» را می بینید که اجداد عسکر اولادی را جهود خوانده است!
فتنه 88
از وقتی نخستین نشانه های اختلاف نظر میان اصولگرایان ظاهر شد ، سیاستمدار کهنه کار آستین ها را برای وحدت دوباره آنها بالا زد. پس از ماجراهای فتنه سال 88 نیز وقتی از یک طرف اختلاف میان اصولگرایان بالا گرفته بود و از طرف دیگر هجوم و حمله به عوامل فتنه آغاز شده بود، عسکر اولادی بر خلاف بسیاری از آنها که همفکرش شناخته می شدند گفت: «موسوی ، کروبی و خاتمی را فتنه گر نمی دانیم...» و همین سبب تندروی های زیادی علیه او شد تا برخی ها برای او لقب« همراه ساکتین فتنه» را انتخاب کنند.البته سخنان رهبر انقلاب که: «این کسانی که شما بهشان می گویید سران فتنه، کسانی بودند که دشمن اینها را هل داد وسط صحنه. البته گناه کردند... عامل اصلی دیگرانی بودند که طراحی کرده بودند...» نشان داد عسکر اولادی اشتباه نکرده و درک درستی از همه رویدادهای سیاسی دارد.
بیماری از مدتها قبل هشدار داده بود. یکی دوبار این را به اطرافیانش گفته بود که امسال، سال آخر من است. با نزدیک به 70 سال پیشینه سیاسی، نماد مبارزه بود و البته نماد اصولگرایی خردورزانه. برای همین در سال 92 آخرین تلاشهایش را برای همگرایی اصولگرایان شدت بخشید. امیدوار بود و یکی دوبار در گفت و گوهایش از جمع کردن همه زیر یک پرچم گفته بود. شهریور سال92 ، سکته قلبی او را روانه بیمارستان کرد و 14 آبان چشم از جهان فرو بست.