منِ نخست‌وزیر دخترم را به کسی می‌دهم که فعلاً درآمدی ندارد

راوی خاطره‌ها و تحلیل‌هایی که در پی می‌آید، علاوه بر آنکه در زمره واعظان نام آشنا و محبوب دیار ماست، از دوستان دیرین و مبارز حضرت آیت‌الله مهدوی کنی نیز هست. حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، گذشته از نسبت سببی با آن بزرگوار، در زمره یکی از اصحاب جلسه‌ای است که برخی عالمان و واعظان تهران برای هماهنگی در امر مبارزه تشکیل می دادند و آیت الله مهدوی یکی از ارکان و اعضای موثر آن بود. در باز کاوی منش رئیس فقید مجلس خبرگان، با استاد انصاریان گفت و شنودی کوتاه صورت گرفته است که ماحصل آن، پیش روی شماست.

 

 

*در آغاز این گفت وگو ،لطفا مقداری درباره پیشینه دینی منطقه کن و عالمان شاخص و نام آور آن بفرمائید؟ این منطقه از نظر علایق دینی مردمانش،چه وضعیتی دارد؟

منطقه‌ کن از زمان‌های گذشته جزو مناطق متدین و عالم‌پرور بوده است. یکی از علت‌های ظهور شخصیت‌های علمی از کن، پدر و مادرهایشان بود که واقعاً مادران پاکدامن، عفیف، اهل ایمان و اهل یقینی بودند و پدرانشان هم در تأمین مال حلال تلاش می‌کردند که دسترنج خودشان باشد. دامن چنین مادرانی و آغوش چنین پدرانی و چنین منطقه متدین و لقمه‌های حلالی، اقتضا می‌کرد علمایی حتی در حد مرجعیت اعلای شیعه از کن بروز کنند.

منتها چون معروف‌ترینشان عالم بزرگ، شجاع و دین‌شناس در زمان قاجار، آیت‌الله‌العظمی حاج ملا علی کنی خیلی جلوه کرد، جا برای شهرت دیگران نماند.زمانی که در قم طلبه بودم با چهره‌های عالمی برخورد داشتم که اصالتاً اهل کن و عالمان بسیار متدین، باتقوا، نفَس‌دار و اثرگذاری بودند. خود من هم بیش از ده سال در ایام محرم و صفر در آنجا منبر می‌رفتم و چون در زمان جوانی به آنجا می‌رفتم با چهره‌های قدیمی آشنا بودم. حتی بدنه عظیمی از مردم کن با عبا، پالتو و محاسن بودند و چهره‌های ملکوتی داشتند و اهل خدا بودند. پدر و مادرانی هم از همان گروه همان طایفه و همان جمعیت فرزندانی را تحویل دادند که یکی از آنها مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدرضا مهدوی کنی است.

*از دیدگاه جنابعالی مرحوم آیت الله مهدوی کنی به لحاظ علمی واخلاقی در چه مکتبی تربیت یافت؟ اساتید ایشان چه شخصیت هایی بودند؟ و تا چه حد در نضج گیری شخصیت ایشان موثر بودند؟

در ایام طلبگی ایشان، من پنج شش ساله و یا اول دبستان بودم. در محله خراسان عالم صاحب نفس با کرامتی به نام مرحوم حاج شیخ علی‌اکبر برهان بود که واقعاً لقب «حجت‌الله» و «آیت‌الله» برازنده ایشان بود. آیت‌الله مهدوی کنی با ایشان برخورد می‌کند، یا یکی از افرادی که به آقای برهان برمی‌خورد، مرحوم آیت الله حاج‌آقا مجتهدی تهرانی بود که این حوزه باعظمت را داشت و چقدر طلبه مفید تربیت کرد. عالمان دیگری را هم دیدم که اینها نفس‌خورده حاج آقا برهان بودند.

فکر می‌کنم آقای مهدوی کنی که آن پدر و مادر را داشت، تقوا، خداترسی و ایمانش را حاج شیخ علی‌اکبر برهان بارورتر، کامل‌تر و جامع‌تر کرد. حاج‌آقای برهان یکی از شرایط پذیرش طلبه‌اش این بود که نباید نماز شبش ترک شود. البته اهل اجبار نبود، ولی کانون علم، عشق و مهربانی و به‌گونه‌ای بود که شرایطی را که به یک طلبه پیشنهاد می‌داد، آن طلبه به‌راحتی قبول می‌کرد، زیرا می‌دید ایشان خودش یکی از بندگان مخلص خداست.هم طلبه‌هایی که ایشان تربیت کردند عالمان و طلبه‌های مفیدی بودند و هم غیر طلبه‌ها و مسجد ایشان مجمع متدینین واقعی تهران بود.

آقای مهدوی کنی در اینجا درس می‌خوانند و از اخلاقیات مرحوم آقای برهان بهره‌مند می‌شوند. آقای مهدوی کنی در کنار آقای برهان، تقریباً شخصیت اسلامی ریشه‌داری را شکل می‌دهند و عایق‌بندی می‌کنند که خطرها نتواند به او زخم بزند. بعد به قم مشرف می‌شوند. زمانی که ایشان به قم می‌روند عالم نفس‌دار کم نیست. مرحوم آیت‌الله خوانساری که دعای باران و نماز باران خواندند و باران آمد، مرحوم آیت‌الله حجت شخصیت برجسته علمی و امام حسینی بودند، مرحوم آیت‌الله‌صدر پدر امام موسی صدر و از همه اینها در علم و معنویت بالاترمرحوم آیت‌الله بروجردی. آیت‌الله‌ مهدوی کنی این چهره‌ها را می‌بینند و با استفاده از علم، اخلاق، عرفان و دینداری‌شان همین‌طور به کمالاتشان می‌افزایند.

*نقش آیت الله مهدوی کنی در مبارزات انقلاب را تا چه میزان موثر ارزیابی می‌کنید و احیانا از فعالیت های مبارزاتی ایشان چه خاطراتی دارید؟

ایشان برای خدمت به مردم و دین صلاح نمی‌بینند در قم بمانند و می‌گویند: اگر در قم باشم باید درس بخوانم و درس بدهم و کارم آن‌قدر شعاع پیدا نمی‌کند، نمی‌توانم دینداری را به مردم انتقال بدهم. لذا به تهران می‌آیند. مسجد جلیلی در شروع نهضت امام خمینی یکی از کانون‌های اصلی انقلاب می‌شود، اما نه با مردم مسجد بلکه با محوریت خود ایشان. امام تبعید و یاران امام دچار مشکلاتی می‌شوند که خود امام هم گرفتار آن بودند، زندان، تبعید، شکنجه و منبر نرفتن. 

آقای مهدوی کنی هم که در صف اول این کار بود، از این عوارض در امان نماند. سال 50 فشارها و زندان‌ها خیلی کشنده نبود، اما بعد از آن با کارهایی که شاه کرد و تاج‌گذاری و جشن‌های 2500 ساله، امام ساکت ننشست و اعلامیه می‌داد و آیت الله مهدوی کنی و دوستان بنا گذاشتند با آنهایی که در آن زمان از بردن نام امام ابایی نداشتند، تشکیلات منظمی را سر پا کنند.

آنها شروع به شناسایی کردند و رویهم رفته در تهرانِ آن زمان، کسانی که اهل مبارزه بودند و تن به زندان و شکنجه‌های شاه می‌دادند، شاید به 20 نفر هم نرسیدند! ما همدیگر را می‌شناختیم و همدیگر را پیدا کرده بودیم. از جمله افراد این تشکیلات آیت الله مهدوی کنی بود که به خاطر علم، تقوا و اخلاقش بسیار مورد احترام بود. آقایان هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، امامی کاشانی، شجونی، غیوری که حدوداً پانزده شانزده نفر بودیم و بیشتر هم نمی‌شدیم. البته فردی در این جمع وارد شد و اسم نمی‌برم که منبع ساواک در این جلسه بود و اطلاعات را به آنها می‌رساند.

به این ترتیب آقای مهدوی کنی بیشتر گرفتار زندان شدند و فکر می‌کنم آخرین زندان ایشان برای تشکیل جلسات و منبرهایی بود که در مسجد جلیلی تشکیل می‌داد و سه سال طول کشید، برای آقای هاشمی مدت زندان چهار پنج سالی بود و برای ما هم 20 روز یک بار و ماهی یک بار از ساواک دم منزل نامه می‌آمد و تهدید می‌کردند. آقای مهدوی تا وقتی که زندان نرفته بودند، هم در خانه جلسه می‌گرفتند، هم کارگردانی می‌کردند و هم از طریق مسجد جلیلی نمی‌گذاشتند در آن منطقه شعله انقلاب خاموش شود. بعد از انقلاب ایشان رئیس کمیته شدند و خدمتشان همکاری می‌کردم.

*از جریان ازدواج برادرتان با فرزند آیت الله مهدوی کنی چه خاطره ای دارید؟چه جنبه هایی از این ماجرا برای شما مهم وجالب بود؟

برادرم از دختر ایشان خواستگاری کرد. در ملاقاتی که آقای مهدوی کنی با من کردند از من پرسیدند: «به برادرتان اعتماد دارید؟» پاسخ دادم: «بله». سئوال کردند: «چیزی دارند؟» جواب دادم: «خیر، شما نخست‌وزیر مملکت هستید. حاضرید به یک جوان بی‌پول و خانه دختر بدهید؟» گفتند: «چون شما متدین بودن او را تأیید می‌کنید، بله. منِ نخست‌وزیر دخترم را به کسی می‌دهم که فعلاً درآمدی ندارد». در آن زمان اخوی ما معلم مدارس اسلامی بود و آقای مهدوی کنی خیلی راحت حاضر شدند اخوی ما با دختر ایشان ازدواج کند و این درس بزرگی بود.

*چه چیز باعث می‌شود شخصی مثل حضرت امام درباره ایشان می‌فرماید من به ایشان ارادت دارم و خواهم داشت؟

اینکه امام هم در وصف ایشان گفته است: «من به ایشان ارادت داشتم، دارم و خواهم داشت» و به نوعی آینده ایشان را تأیید کرده‌اند به خاطر آشنایی با ایشان از قم است. به دلیل خصوصیاتی که گفته شد و تربیت در دامن چنان پدر و مادری و تربیت توسط مرحوم برهان است. ایشان لب خطر ماند و ماندگار شد. خودش را در همه شرایط در حالت ایمانی نگه داشت. این باعث شد امام بگویند ارادت هم خواهند داشت، چون حس می‌کردند ایشان کسی نیستند که در کوران حوادث چپ کنند. خدایش در اعلی علیین جای دهد،ان شاا..تعالی.