روز 15 فروردین 1304 وثوق السلطنه، والی فارس، با ارسال تلگرامی به رضاخان نوشت که روزنامه حبل المتین چاپ کلکته مطالبی علیه سیاستهای رسمی دولت ایران به چاپ رسانده است. در این تلگرام آمده است: «فعلاً دستورالعمل دادم که این نمره را جمع کنند. به پستخانه هم سپردم در آتیه به ایالت نظامی اطلاع داده، با اجازه فدوی توزیع شود.»
در همین رابطه وزارت جنگ نیز به فرمانده لشکر شرق دستور داد شماره ششم حبل المتین در ناحیه خراسان توزیع نشود. مقاله یادشده انتقاداتی به رضاخان داشت که از آن جمله در بخشی از آن آمده بود : «ما پیش از هر مطلبی فکر می کنیم که سردارسپه شاهی خواهد بود با شصت هزار سرنیزه در پشت سر خود و این عده نظامیان چنانچه همه می دانیم جز شخص او کسی را نشناخته و جز فرمان او امری را اطاعت نخواهندکرد. می توان گفت که ملت ایران از عهد نادرشاه با چنین پادشاه مقتدر و فولادبازویی طرف معامله نگردیده است و کسی چه داند که آقای سردارسپه این اقتدار تام خود را برای پایمال ساختن حقوق ملت و توسعه دادن به اختیارات پادشاهی خود به کار نخواهد برد؟... آیا کسی می تواند به ما اطمینان کامل دهد که سردارسپه چون بر سریر شاهی درآید به همان اندازه اختیاراتی که قوانین مشروعه برای او معین کرده اکتفا نموده و حدودی برای خود قائل گردد؟ بشر از حرص محض سرشته است و طمع و آرزوی انسانی حدودپذیر نیست. آقای سردارسپه صاحب منصب قزاق بود، در هنگام کودتا رئیس کل قزاقخانه گردید، قانع نشده و کوشید و وزیر جنگ گردید، قانع نشد و کوشید و رئیس الوزراء گردید، اکنون نیز قانع نشده و می کوشد که شاهنشاه و تاجدار کشور باستان ایران گردد. از کجا معلوم وقتی به شاهی رسید به فکر استقلال و استبداد تام نیفتاده و با قوایی که در زیر فرمان دارد و با تجربه هایی که در این چند سال در میدان مبارزه سیاست ایران آموخته است برای برانداختن اساس حکومت ملی و آزادی ملت نکوشد و کاری را که ناپلئون بزرگ درباره جمهوریت سابق فرانسه و سلطان عبدالحمید درباره مشروطیت اول مملکت ترکیه کردند او درباره مشروطیت ایران نکند؟ شاید روزگاری هم بیاید که سیاست یکی از همسایگان نیز همان اقتضا را داشته باشد و سلسله شوق را سلسله جنبان برسد!
آنچه ما را بیشتر دچار نگرانی و ترس می گرداند این است که سردارسپه چنانچه در این چند سال اخلاق و احساسات خود را ظاهر ساخته اند در ضمن آن که مرد با عزم و کاردان و سردار دلیر و نیرومندی می باشند، احساسات دیکتاتوری بر ایشان غالب است و قهر و غلبه را همواره مقدم می دارند؛ همان سردارسپه است که در اوایل امر خود که وزارت جنگ را داشت برخی از مدیران جراید را که زبان انتقاد باز کرده بودند چوب و شلاق زده و برخی با مشت و لگد دندان می شکست. همین سردارسپه بود که کابینه مشیرالدوله را با زور سرنیزه مجبور به استعفا و کناره گیری کرد، باز همان سردارسپه است که نظامیان او در هر نقطه از مملکت که هستند پایبندی بر قوانین مملکت نداشته و در همه کارها با اصول دوره استبداد راه می روند. ... دخالت مستقیم نظامیان در امر انتخابات گذشته به خصوص پس از ریاست وزرایی آقای سردارسپه محتاج به شرح و بیان نیست و همه مردم ایران به خوبی می دانند که اکثر وکلای دوره پنجم کسانی هستند که یا با شخص رئیس الوزرا و یا با یکی از امرای لشکر و حکام نظامی ارتباط داشته و با اعمال نفوذ نظامی به وکالت پارلمان نائل آمده اند. ...
مقصود از این شرح و تفصیل این است که آقای سردارسپه را ما تاکنون چنان شناختهایم که قهر و فعال مایشائی را بر مراعات قوانین مملکتی ترجیح می دهد و هیچ دور نمی دانیم که پس از آنکه وارث تاج و تخت کیان گردید یگانه آرزوی خود را این قرار دهد که بساط حکومت ملی را برچیده و خود را از قیود قوانین آزاد سازد... یکی از اموری که ما را هیچ تردیدی درباره آن نیست این است که سردارسپه اگر شاه شود با جدیت تمام خواهد کوشید که تاج و تخت ایران را در اولاد خود موروثی گرداند. به خصوص که سردارسپه خود را از بازماندگان خانواده (باوندان) می داند که قریب هفتصد سال سلطنت مازندران را داشته و گاهی به ری و عراق نیز حکم رانده اند. بی شک یکی از آمال قلبی سردارسپه خواهد بود که سلطنت از دست رفته خاندان خود را عودت دهد...» (حبل المتین، سال 33، شم 6 (شعبان 1343)، صص 4 و 5.)