نظر امام درباره تحزب در نوفل‌لوشاتو

به گزارش افکارنیوز، بعد از اینکه امام خمینی از عراق اخراج و در پاریس مستقر شد، تصمیم گرفتم برای دیدار امام به آنجا سفر کنم. ایشان در پاریس از آزادی بیشتری برخوردار بود و از همان‌جا مبارزات را رهبری می‌کرد.

مبارزات اوج گرفت و اوضاع ایران کاملاً بحرانی بود. دامنه‌ تظاهرات و اعتصابات روزبه‌روز گسترش می ‏یافت. در بعضی شهرها حکومت نظامی اعلام شده بود.

عمال رژیم پهلوی هم با کمال بی‌رحمی به مردم حمله می‌کردند، می‏‌زدند، می‌کشتند و زندانی می‌کردند ولی کنترل مردم خشمگین از دست­شان خارج شده بود. اوضاع کاملاً نگران­ کننده بود. شنیدم آقای آشیخ حسینعلی منتظری قصد دارد برای ملاقات امام به پاریس سفر کند. روزی به دیدار ایشان رفتم و گفتم: من از وضع آینده‌ ایران بیمناکم. ظاهراً کنترل اوضاع از دست رژیم پهلوی خارج شده است. نگرانی من از این جهت است که مبادا حزب توده، که دارای تشکیلات نیرومند مخفی است، از فرصت استفاده کند و به‌وسیله‌ کودتا یا شورش عمومی بر اوضاع مسلط گردد. شما در ملاقات با امام این مطلب را تذکر دهید تا چاره ‏ای بیندیشد. در جواب گفت: «چرا خودت نمی‏آیی و بگویی؟» گفتم: «چنین سفری برای من دشوار است». بعد از مقداری تأمل گفتم عیب ندارد، می‏‌آیم. برای تهیه‌ گذرنامه اقدام کردم. ویزا و تهیه‌ بلیت را برعهده‌ی ایشان گذاشتم. البته تأمین هزینه‌ این سفر برای من واقعاً دشوار بود، ولی احساس وظیفه کردم و با دشواری هزینه را فراهم ساختم.

قبل از حرکت به‌ اتفاق آقای منتظری ملاقاتی با آیت‌الله شریعتمداری داشتیم. ایشان ضمن اظهار نگرانی از اوضاع گفتند: به آقای خمینی سلام برسانید و بگویید اگر ایران بیایید و از نزدیک در جریان امور قرار بگیرید به صلاح است.

در همین ایام ملاقاتی هم با آقای دکتر سامی داشتم. یک‌روز که به قصد معالجه‌ یکی از فرزندانم به ایشان مراجعه کرده بودم، گفتم: «قصد دارم برای دیدار امام به پاریس بروم». گفت: «پس اجازه بده قدری با هم صحبت کنیم». اتاق را خلوت کرد و در حدود نیم­ ساعت وضع موجود و آینده را تشریح کرد و گفت: «من به اوضاع خوش‌بین هستم و پیروزی را نزدیک می‏‌بینم، سلام مرا به امام برسان و بگو به مبارزات ادامه بدهید، إن‌‏شاءالله پیروز خواهید شد. نسبت به آینده هم نگران نباشید؛ به تجربه ثابت شده که روحانیون در تحریک مردم به مبارزه موفق بوده‏ اند ولی بعد از پیروزی در اداره‌ امور مشکل پیدا می‌کنند ولی نگران نباشید، ما دوستانی داریم که توان اداره‌ی کشور را دارند».

بعد از تهیه‌ مقدمات آماده‌ سفر شدیم. در این سفر خانم آقای منتظری و یکی از فرزندان خردسالش نیز برای دیدار فرزندش شیخ محمد که سال‏‌ها فراری بود عازم بود. اولین سفر من به خارج بود، در حدود هشت ساعت در هواپیما بودیم. در فرودگاه پاریس حاج احمد آقا خمینی و شیخ محمد منتظری و چند نفر از ایرانیان به استقبال آمده بودند. چند نفر خبرنگار مجهز به دستگاه فیلم‌برداری اطراف آقای منتظری را احاطه کردند. پس از پایان مراسمِ مصاحبه به سوی شهر پاریس و محل سکونت حرکت کردیم.

منزل ما سوئیت یک آپارتمان بود که در اختیار یک دانشجوی ایرانی به نام آقای فاتح بود که با خانواده‏ اش در آنجا زندگی می‌کردند، به‌طور موقت به جای دیگر منتقل شده بود، و آن را در اختیار ما قرار داد. گویا از بستگان نزدیک آقای ابوالحسن بنی‌صدر بود.

دارای دو اتاق خواب و یک اتاق پذیرایی و حمام و آشپزخانه و دیگر لوازم زندگی بود. من قبل از مسافرت به‌وسیله‌ تلفن به آشیخ محمد پیغام داده بودم که اتاقی در یک هتل برایم تهیه کند تا مزاحم خانواده‌ی آقای منتظری نباشم. بعد از صرف شام به او گفتم: «برای من منزلی تهیه کرده ‏ای؟» گفت: «امشب را همین جا باشید»، ولی خود آقای منتظری چیزی نگفت. عصر همان روزِ ورود و اوایل شب آقای بنی‌صدر و قطب‌زاده و تعدادی دیگر از ایرانیان به دیدار ما آمدند. پیشنهادهایی را ارائه دادند که خدمت امام عرضه بداریم.

روز بعد با اتومبیل شخصیِ یکی از دانشجویان ایرانی به قصد دیدار امام به سوی نوفل ‏لوشاتو حرکت کردیم. من و آشیخ محمد جلو نشستیم و آقای منتظری و خانواده عقب. چون جلو یک نفر اضافه بود پلیس جلوی ما را گرفت، ولی از قیافه‌ ما فهمید که قصد دیدار امام را داریم، عذرخواهی کرد و گفت مهمان هستید. راننده که یک دانشجو بود از ما سؤال کرد: «إن‌‏شاءالله اگر پیروز شدید چه مقدار به مردم آزادی می‌‏دهید؟» من در جواب گفتم: «در محدوده‌ی رعایت قوانین شرع». با شوخی گفت: «اگر این جور است ما از حالا باید جدا شویم». پس از ساعتی به نوفل‌لوشاتو و منزل امام رسیدیم. پس از اندکی توقف به آقای منتظری اجازه دادند خدمت امام مشرف شود.

ملاقات خصوصی بود و من از گفتگوی آنان اطلاعی ندارم. پس از ساعتی به من نیز اجازه‌ ملاقات دادند. پس از سلام و احوال‌پرسی و اظهار ارادت، نگرانی خودم را نسبت به بعد از پیروزی و سقوط رژیم و احتمال سلطه‌ حزب توده عرض کردم و گفتم: «لازم است برای آمادگی انقلابیون جهت اداره‌ کشور دستور بفرمایید هرچه زودتر حزبی تأسیس شود. مبادا به‌وسیله‌ حزب توده غافلگیر شویم». امام عصبانی شد و فرمود: «حزب نمی‌‏خواهیم. تحزب اختلاف‏ انگیز است. همه مردم اسلام را می‏‌خواهند».

عرض کردم: «این صحیح، ولی بعد از پیروزی چه کس زمام امور را در دست خواهد گرفت؟ آیا فرد یا افرادی را در نظر گرفته‏ اید؟» جواب داد: «آن وقت اداره‌ کننده پیدا می‏‌شود». عرض کردم: «آقای هاشمی رفسنجانی چطور است؟» گفت: «ما باید برویم درسمان را بخوانیم، و بر جریان امور نظارت کنیم». در بخش دیگری از سخنانم عرض کردم: «ایران در آستانه‌ یک بحران بزرگی است. حضور جنابعالی در ایران مبارزات را اوج می‌‏دهد و موجبِ دلگرمی انقلابیون را فراهم می‌سازد و از احتمال خطرات می‌‏کاهد». در جواب گفت: «در اولین زمانی که احساس کنم حضورم در ایران به نفع انقلاب است حرکت خواهم کرد». آقای منتظری نیز در این جلسه حضور داشت.

نماز مغرب و عشاء را زیر چادری که در حیاط منزل نصب شده بود به جماعت خواندیم. پس از آن امام برای حاضران سخنرانی کرد. در ضمن آن از حزب و حزب‌بازی شدیداً انتقاد کرد و آن را موجب تفرقه خواند. سپس به منزل خودمان در پاریس مراجعت کردیم. باز من به آشیخ محمد گفتم: «قرار بود برای من منزلی تهیه کنی، شاید مزاحم خانواده باشم». در جواب گفت: «همین جا خوب است، دو سه اتاق دارد. آنها نیازی به همه‌ اتاق‏‌ها ندارند. تنها زندگی‌کردن شما هم در هتل سخت است.» خدایش رحمت کند.

در حدود ۹ روز که در پاریس بودیم، اکثر روزها به نوفل‌لوشاتو می‌‏رفتیم و در بعضی مصاحبه‏‌های امام با خبرنگاران حضور داشتیم. در آن زمان عرفات به دیدار امام آمد و گفتگو داشتند. اکثر دانشجویان ایرانی و گاهی غیرایرانی با شور و امید فراوان به دفتر امام رفت‌وآمد داشتند، تعدادی از آنان ناهار را در همان‌جا صرف می‌کردند. امام دستور داده بود هر روز مقداری گوشت خریداری می‌کردند. آبگوشت بی‌رمقی فراهم می‏‌شد هرچه بر تعداد مهمان‏ ها اضافه می‌‏شد آب آن را زیاد می‌کردند. آقای دکتر ابراهیم یزدی تقریباً همه‌کاره‌ی دفتر بود.

از شهر پاریس و مکان‏‌های دیدنی، مانند کاخ ورسای، برج ایفل، موزه، مترو و بعضی فروشگاه‏های بزرگ دیدن کردیم. قرار شد به ایران مراجعت کنیم. در روزهای آخر محمد منتظری گفت اگر مایل باشید می‏‌توانم وسیله‌ سفر به عتبات را فراهم سازم. از این پیشنهاد استقبال کردیم. رفت دنبالِ تهیه‌ ویزا به عراق. بعد از چند ساعت برگشت و گفت: «در این رابطه به یکی از دوستان که در ادارات پاریس نفوذ داشت مراجعه کردم، گفت متأسفانه در تعطیلات ژانویه هستیم، اگر چند روز صبر کنید ویزا تهیه می‌کنم». گفتیم: «نه، اوضاع ایران حساس است باید هرچه زودتر مراجعت کنیم». با امام خداحافظی و به سوی دمشق حرکت کردیم.

قرار بود یکی دو روز برای زیارت در سوریه بمانیم، آنگاه به سوی تهران حرکت کنیم. در سوریه خبردار شدیم که فرودگاه مهرآباد بسته است. در انتظار بازشدن فرودگاه تهران در حدود ده روز در دمشق توقف داشتیم. توفیقِ زیارت مفصلی پیدا کردیم و با تعدادی از ایرانیان فراری و بعضی علما و شخصیت‏های سوری دیدار کردیم.
منبع: کتاب خاطرات آیت الله امینی،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۴۴