به گزارشافکارنیوز،بی شک شخص مقام معظم رهبری را می‌توان تاریخ زنده نظام جمهوری اسلامی دانست. خاطراتی که ایشان از رخدادهای اتفاق افتاده از آن سال ها روایت می نمایند عموما جزو شیرین‌ترین روایت‌هایی است که شاهد آنیم:

به خاطر حساسیت اوضاع، روزهاى نوزدهم تا بیست‌ودوم بهمن ماه سال ۵۷ را به اتفاق افراد دیگر در منطقه‌ى کارگرى غرب تهران گذراندیم؛ حتّى خبر پیروزی‌ انقلاب را از طریق رادیو در همان‌جا شنیدیم. واقعاً نمى‌دانستیم چه اتفاقى خواهد افتاد. در آن روزها خداى متعال دستمان را گرفت و ما را در جایى که باید باشیم، برد.(ببانات در مراسم بیعت هزاران نفر از نمایندگان کارگران سراسر کشور ۱۳۶۸/۰۴ / ۰۵)

* اول انقلاب عده‌ای درصدد اخلال میان کارگران بودند

جبهه‌ى کار و تولید نیز همین تحرک را داشت. در ابتداى پیروزى انقلاب، وقتى همه سرگرم کارهاى حاد انقلاب بودند و مثل پروانه دور شمع وجود امام عزیز مى‌گشتند، در گوشه و کنار کشور، عده‌یى ضدانقلاب و ضد اسلام، درصدد اخلال در کارخانه‌ها و تشکل منسجم کارگران برآمده بودند. این شبکه‌هاى جاسوسى، مارکسیست‌هاى امریکایى(!) نام داشتند؛ که براى شناخت آنها، هیچ اسمى بهتر از این اصطلاح نبود. این گروه، هرچند ظاهراً چپ عمل مى‌کردند، اما باطناً وابسته به استکبار امریکا بودند. تمام همت آنها این بود که نظام و انسجام انقلاب اسلامى را به هم زنند و از طریق سازماندهى و برنامه‌ریزى نیروهایشان، در کارخانه‌ها اخلال کنند. هیچ‌کس نمى‌تواند بگوید که ما در آن زمان کاملاً متوجه نقشه‌هاى آنان شده بودیم.(یبانات در مراسم بیعت هزاران نفر از نمایندگان کارگران سراسر کشور ۱۳۶۸/۰۴ / ۰۵)

* ایجاد امید در دل مردم

در همین محیط - محیط ملکوتى و مقدّس - آنچنان سیطره‌ى ظالمانه‌ى حکومت طاغوت، شدید بود که در زیر سایه‌ى على‌بن‌موسى‌الرضا[علیه‌السّلام] کسى جرأت نمى‌کرد از آرمان ائمّه‌ى معصومین و از جهتگیرى على‌بن‌موسى‌الرضا[علیه‌السّلام][سخن بگوید] مسجد گوهرشاد، این صحنین شریفین، این حرم مطهّر، این دستگاه آستانه پایگاهى بود براى دشمنان اسلام و دشمنان على‌بن‌موسى‌الرضا. در آن شبِ عاشوراى تاریخى در سال ۱۳۵۷ که مردم ما بعد از راهپیمایى و اعلام برائت از، طاغوت و پیروان طاغوت در این صحن بزرگ - صحن انقلاب - اجتماع کردند، بنده در اجتماع عظیم مردم در آن شب خطاب به على‌بن‌موسى‌الرضا[علیه‌السّلام] از این بزرگوار عذرخواهى کردم؛ گفتم من به‌عنوان یکى از افراد این شهر از شما معذرت مى‌خواهم اى على‌بن‌موسى‌الرضا که در زمان ما در مقابل بارگاه مقدّس تو، دشمنان تو بر منبرها بالا رفته‌اند و معارف ضدّ اسلامى و ضدّ ولایت و ضدّ جهتگیرى انبیاء را بر زبان آورده‌اند و ذهنها و دلها را گمراه و مأیوس کرده‌اند. آنچنان فضا گرفته بود در دوران اختناق، که هیچ امیدى در دلها نبود و کسانى که حرکت مى‌کردند اگرچه امید قطعى به صدق وعده‌ى الهى داشتند، اما هیچ یک از ظواهر نشان نمى‌داد و این امید را نمى‌بخشید که بتوانند اینها یک حرکت اساسى را انجام بدهند. اول کسى و بهترین و بزرگترین کسى که امید را در دلهاى این مردم بوجود آورد و نور امید را تابان و مشتعل کرد، امام عزیز و بزرگوار ما[بود]. در عین شدّت فشار و اختناق مردم را، به آینده‌ى روشن دعوت مى‌کرد. و من فراموش نمى‌کنم آن کلماتى را که از زبان امام عزیزمان خارج شد؛ در آن روزى که دژخیمان طاغوت حمله کردند به مدرسه‌ى فیضیه و فضا را پر کردند از خشونت قساوت‌آمیز و ددمنشانه‌ى خودشان، همه‌ى دلها لرزان و خالى از امید و مردّد، در یک جملات کوتاهى در ظرف چند دقیقه امام عزیزمان صحبتهایى کردند که دلها برافروخته شد از نور امید. نقش امید در گذشته‌ى انقلاب یک نقش انکارناپذیر است. علیرغم آن فشار و اختناق سیاه و شدید، آن کسانى که با معارف قرآنى آشنا بودند، آن کسانى که وعده‌ى الهى را به نصرت مؤمنین و مستضعفین و مبارزین و صابرین مى‌دانستند، اینها سعى کردند دلها را پر از امید کنند و حرکت را ادامه بدهند و پیشواى این حرکت شخص امام بزرگوار و عزیز ما بود که دائماً با پیام خود و سخن خود و تعلیم حکمت‌آمیز خود دلها را با امید و با رجاءِ به لطفِ پروردگار محکم و استوار مى‌کرد. در آن اختناق شدید این حرکت پانزده سال ادامه پیدا کرد.(سخنرانی در اجتماع مردم مشهد ۱۳۶۸/۰۱ / ۰۳)

* امیدواری ناشی از ایمان در همه‌ی مراحل

هیچ وقت امید امام تا قبل از پیروزى انقلاب، و حتّى قبل از این سالهاى آخر که اقبال مردم و توجه مردم به مبارزه زیاد شده بود، در آن سالهاى اختناق، کاستى نگرفت؛ همیشه به آینده امیدوار بود. این امید ناشى از ایمان است. همه‌ى این خصوصیاتى که من عرض مى‌کنم، ناشى از ایمان است. ناشى از یک ایمان عمیق و قوى. یکی همین امیدوارى است. من یادم نمى‌رود در روز دوم فروردین که همان روز حادثه‌ى فیضیه بود، بعد از آن‌که در مدرسه‌ى فیضیه آن حادثه‌ى فجیع انجام گرفت، که طلبه‌ها را زدند و نابود کردند، ما در مدرسه‌ى فیضیه نبودیم، گفتیم برویم ببینیم چه خبر است. عدّه‌‌‌ی معدودی که از مدرسه فیضیه توانسته بودند فرار کنند، جلوى ما را گرفتند و گفتند نخیر، باید برگردید، مدرسه‌ى فیضیه کشتارگاه است، دارند از بین مى‌برند، از طلّاب و رفقاى خودمان بودند، ما مجبور شدیم از نیمه‌ى راه برگردیم از نیمه‌ى راه، مدرسه فیضیه نرفتیم، گفتیم کجا برویم. گفتیم برویم منزل امام. حالا آن تصویر وضع خیابانها و کوچه‌ها چه‌جورى بود در آن لحظه، چیز عجیبى است؛ از ذهن من هیچ وقت خاطره‌ى آن روز زدوده نشده، که نمى‌خواهم حالا این جزئیات را بگویم، بالأخره آمدیم منزل حضرت امام، حدود غروب بود ایشان آماده شدند براى نماز و نماز جماعت را در حیات منزلشان اقامه کردند، یک عده‌اى از طلبه‌ها آن‌جا بودند مى‌خواستند در خانه را ببندند فکر مى‌کردند که ممکن است مزدورها به منزل ایشان حمله کنند، ایشان گفتند که نه باید در خانه باز باشد. همه مضطرب بودند، خود من فراموش نمى‌کنم در نهایت اضطراب بودم. ایشان با خیال راحت با آرامش کامل با یک طمأنینه‌ى شگفت‌آور نماز مغرب و عشا را خواندند، بعد رفتند در یک اتاقى از اتاقهاى همان منزلى که، در آن اقامه‌ی جماعت شده بود، ما هم همه رفتیم به طرف آن اتاق، … این جمع طلّاب ترسیده‌ى از یک حادثه‌ى بى‌سابقه، سابقه نداشت، اینجور بریزند جلّادانه به قصد کشت طلبه‌ها را بزنند و روشن شده بود که دستگاه تصمیم دارد که همه‌ى طلبه‌ها را نابود کند و آن شب ممکن بود به همه‌ى این خانه‌هاى شناخته شده و مدارس معروف و شناخته شده بریزند، طلاب را از بین ببرند، نابود کنند، تارو مار کنند. اینجور فهمیده شده بود. آن جمع همه مضطرب و ناراحت ترسیده، امام ده دقیقه یا یک ربع، بیست دقیقه صحبت کردند، تمام این اضطرابها تبدیل شد به آرامش و اطمینان، از جمله‌ى حرفهایى که من یادم است، تو گوشم است، که آن روز ایشان گفتند؛ همین بود گفتند اینها مى‌روند شما مى‌مانید، ایستادگى کنید، اینها باطلند.(در افتتاحیه کنگره‌ی بزرگداشت ۱۵ خرداد ۱۳۶۸/۰۳ / ۱۲)

* امام چه زمانى به فکر ایجاد حکومت اسلامى افتاد؟

ما مبارزه‌ى خود را براى اسلام و خدا شروع کردیم و قصد قدرت‌طلبى و قبضه کردن حکومت را هم نداشتیم. چندین بار از امام عزیزمان(اعلى‌اللَّه کلمته) پرسیده بودم که شما از چه زمانى به فکر ایجاد حکومت اسلامى افتادید، و آیا قبل از آن چنین تصمیمى داشتید؟(این پرسش به خاطر آن بود که در سال ۱۳۴۷، درسهاى «ولایت فقیه» ایشان در نجف شروع شده بود و ۴۸ نوار از آن درسها نیز به ایران آمده بود). ایشان گفتند: درست یادم نیست که از چه تاریخى مسأله‌ى حکومت برایمان مطرح شد؛ اما از اول به فکر بودیم ببینیم چه چیزى تکلیف ماست، به همان عمل کنیم؛ و آنچه که پیش آمد، به خواست خداوند متعال بود.(سخنرانى در مراسم بیعت مدرّسان، فضلا و طلاب حوزه‌ى علمیه‌ى مشهد، به همراه نماینده‌ى ولىّ‌فقیه در خراسان و تولیت آستان قدس رضوى ۲۰/۴ / ۶۸)

* بعد از انقلاب شما، مردم ما با افتخار اسم اسلامى خود را مى‌گویند

یک نفر مسلمان از کشورى بزرگ که مسلمین در آن در اقلیت قرار دارند، به من مى‌گفت: قبل از انقلاب اسلامى، مسلمان بودن خود را هرگز اظهار نمى‌کردیم.

طبق فرهنگ آن کشور، همه اسم محلى داشتند، و هرچند خانواده‌هاى مسلمان روى بچه‌هاى خود اسم اسلامى مى‌گذاشتند، اما جرأت نمى‌کردند آن اسم را اظهار کنند و از بیان آن خجالت مى‌کشیدند! اما بعد از انقلاب شما، مردم ما با افتخار اسم اسلامى خود را مى‌گویند، و اگر از آنها بپرسند که شما چه کسى هستید، اول آن اسم اسلامى را با افتخار بر زبان مى‌آورند.(خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران ۲۳/۴ / ۶۸)

* پیام امام خمینی(ره) زودتر از ما به هندوستان رسیده بود

در اوایل انقلاب، من خودم به هند رفتم و تقریباً به مراکز فرهنگی، سیاسی این کشور سر زدم. هر جا که پا گذاشتم، دیدم که انقلاب و امام پیش از ما آنجاست! ما که رفتیم، مردم ما را تحویل گرفتند؛ چون نماینده‌ی این کانون بودیم؛ نه این که ما به آنجا برویم و مردمی بی‌خبر باشند، آن وقت ما بگوییم چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است. هنوز هم همین طور است. شما در این کشورهایی که نمایندگی نداریم، برای بار اول که وارد می‌شوید، اگر توفیق پیدا کنید که خودتان را به محافل مردمی برسانید، اگر به محافل دانشجویی و روشنفکری و محافل انسانهای متعهد و دلسوز مخلص بروید، می‌بینید که این پیام قبل از شما به آن جا رفته است. من در سفرهایی که در دوره‌های مختلف به جاهای گوناگون داشتم، بلااستثنا در همه‌ی کشورها اعم از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، حتی کشورهای کمونیستی این را دیدم.(سخنرانى در دیدار نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور، ۳/۲ / ۱۳۷۰)

* توصیه‌ی امام در بستر بیماری

بهار سال ۱۳۶۵ را - روزى که امام(ره) در بستر بیمارى بودند - فراموش نمى‌کنم. ایشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزى در بستر بیمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند سریعاً به آن‌جا بیایید؛ فهمیدم که براى امام(ره) مسأله‌یى رخ داده است. سریعاً حرکت کردم و پس از چند ساعت طى مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسؤولان کشور بودم که شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ایشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزیزمان جناب آقاى هاشمى در جبهه بودند و هیچ‌کس دیگر هم از این قضیه مطلع نبود.
روزهاى نگران‌کننده و سختى را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزیزمان آقاى صانعى هم در اتاق بودند. از ایشان کمک گرفتم، تا عین جملات امام(ره) را بازنویسى کنم.

در آن لحظه‌یى که امام(ره) ناراحتى قلبى پیدا کرده بودند، ما بشدت نگران بودیم. وقتى که من رسیدم، ایشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند. بنابراین، مهمترین حرفى که در ذهن ایشان بود، قاعدتاً مى‌باید در آن لحظه‌ى حساس به ما مى‌گفتند. ایشان گفتند: قوى باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکى باشید، «اشدّاء على الکفّار رحماء بینهم» باشید، و اگر با هم بودید، هیچ‌کس نمى‌تواند به شما آسیبى برساند.

به نظر من، وصیت سىصفحهیى امام(ره) مىتواند در همین چند جمله خلاصه شود.( سخنرانى در مراسم بیعت ائمهى جمعهى سراسر کشور به اتفاق رئیس مجلس خبرگان ۱۲/۴/۶۸)