افکار- مهدی کلهر یکی از برادران آیت الله مجتبی تهرانی به بیان خاطراتی از زندگی خود با ایشان پرداختند که در ادامه از نظرتان میگذرد.
* با حاج آقا مرتضی و آقا مجتبی غیر از برادری رفیق هم بودم
بچه چهار ساله ای بودم. در مشهد یک سوزن در پای من شکست. ظاهراً سوزن در خون حرکت میکند و بالا میآید. آن زمان که هیچ چیزی نبود ناچار پا را بسته بودند که این حرکت نکند. برای جراحی خواستند مرا برای عمل بی هوش کنند(آن موقع بیهوشیها همین بیهوشیهای کلروفورم و این داستانها بود) خیلی میترسیدم. قشنگ یادم هست به هوش که آمدم. حاج آقا مجتبی را دیدم که کنارم ایستاده بود. صدایم کرد و من دوباره بی هوش شدم. وقتی بار دیگر چشمهایم را باز کردم دیدم هنوز ایشان آنجاست.
من اصلا نمیفهمیدم که عمل چه هست و جراحی چه هست. فقط یادم است که گریه کردم آن لحظهای که ترسیده بودم. من خیلی مسافرت بدون پدر و مادر و بدون خواهرها با حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی رفتم.
اختلاف سنی من با مرحوم پدرم ۵۵ سال بود و آقا مجتبی بیشتر حکم پدر را برای من داشتند. من با ایشان زیاد سفر مشهد می رفتم بدون پدر و مادر و خواهرهایم. این دو برادر یک طوری حکم پدر من را هم داشتند. چون فاصله سنی من با اینها ۱۷ سال بود. با حاج آقا مرتضی ۱۷ سال با حاج آقا مجتبی ۱۵ سال. یعنی اینها وقتی در مدرسه حجتیه قم طلبه بودند با آنها زندگی کردم. دوتایی در یک حجره بودند. یکی اینطرف بود و یکی آن طرف. این وسط برای ما یک جایی میانداختند و شب من میخوابیدم.
اصلاً قبل از این که ایشان ازدواج کنند رابطهام بیش از حد برادری است هم با حاج آقا مرتضی و هم با حاج آقا مجتبی. بعداً که پدرم فوت کرد و با حاج آقا مرتضی رابطه داشتم ولی با حاج آقا مجتبی بیشتر در رابطه بودم. رابطه من قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با حاج آقا مجتبی بیشتر بود تا اینکه یکی از اقوام مطلبی را مطرح کرد که باعثشد فاصله ما زیاد شود.
حاج آقا مجتبی اصلا شخصیتش، شخصیت منزویای نبود. نوجوانیاش، حدود ۱۲-۱۳ سالگی قضیه نهضت ملی نفت یک شر و شوری بود برای خودش و یکطور ذوق سیاسی داشت. پیگیر بودند که این چه میگوید، آن چه میگوید. آیتالله کاشانی چه میگوید، مرحوم نواب صفوی چه میگوید. فداییان اسلام چه می کنند. مصدق چه میکند و این خاطرات را بعدها برایم تعریف میکردند.
بعضیها تصور میکنند که این حاج آقا مجتبی که آخر سر دیدهاند یا خیلی از علما، خیلیوقتها از جوانی اینطوری هستند. یعنی آدمهای آرام، ملایم و مثلا کنجنشین. نه حاج آقا مجتبی اصلا اینطوری نبود. یعنی چهره غالب حاج آقا مجتبی در جوانی تا میانسالیاش سیاسی بود. تا قبل از خبرگان رهبری اول، بیشتر صبغه سیاسی است.
خیلی جدی در جریانات قیام حضرت امام(ره) و نهضت امام(ره) بودند. ما همهمان قبل از به دنیا آمدن در شهربانی قدیم و سازمان اطلاعات و امنیت پرونده داشتیم. حاج آقا مجتبی بعد از اینکه رفت نجف، خدمت امام و آمد، خیلی باید مواظب خودش میبود. فکر کنم سال ۵۵ یا ۵۶ حتی ساواک مجبورش کرده بود که هر پانزده روز یک بار باید بیایی خودت را معرفی کنی. مثل این کسانی که تبعید میشوند، ایشان در تهران تبعید بود. قبل از انقلاب چنین فشاری روی حاج آقا مجتبی بود. البته همان موقع هم این حوزه درسش را با شاگردانش ترتیب داد. آقای ملکیتبار که داماد ایشان است، قبل از اینکه دامادش شود جزو شاگردان حاج آقا مجتبی بود. آن موقع محل درس حاج آقا مجتبی یک خانه خیلی قدیمی بود. نمیدانم الان هست یا نه. همان موقعاش یک خانه فرسودهای بود در تکیه «حمام خانم».
* پوشاندن کفن امام خمینی(ره) بر پدر حاج آقا مجتبی
ایشان بعد از تبعید امام(ره) حدود چهار سال به نجف رفت و آمد داشتند. مثلا دی ماه سال ۱۳۴۶ که پدر فوت کردند ایران بودند. پدر به ما گفته بودند که در ماه رمضان امسال و شب جمعه فوت میکنم و همه ۹ فرزندشان حضور داشتند. از جمله حاج آقا مجتبی که آن زمان ساکن نجف بود و در مراسم ترحیم هم حضور داشت.
جنازه را هم حاج آقا مجتبی همراه خانواده شان مشایعت کردند تا نجف. ما خبر دار شدیم که مرحوم امام(ره) از نجف آمدند به کربلا. در کربلا مجددا حضرت امام(ره) خودشان با آب فرات پدر من را غسل دادند و کفنی را که برای خودشان نگه داشته بودند به پدر من پوشاندند. در ورودی وادیالسلام ظاهرا یک حوض خیلی قدیمیای بود. شهردار نجف در زمان بعثیها که به صورت پنهانی از مریدان حضرت امام(ره) بود این حوض را داد و یک مقبرهای شد برای مرحوم پدر ما.
حاج آقا مجتبی در تشییع جنازه پدر ما کار بسیار خطرناکی کرد. دست سرهنگ طاهری(فرد خونآشامی بود که در قضیه ۱۵ خرداد هم خیلی خون گردنش بود) را چنان به دیوار نود سانتی خانه پدری کوبید که تمام دستش زخم شد. کار خیلی خطرناکی بود. این کار در آن ایام می توانست ایشان را تا مرگ پیش ببرد.
حدود سال های ۴۸-۴۹ بود که من استفتائاتی به ایشان دادم که می بردند نجف و پاسخ را برای من می آوردند. سال ۴۹ بود که حاج آقا مجتبی آمد و دیگر ماند. این سال، سال خوبی برای ایشان نبود. چون ساواک او را تحت نظر داشت. بالاخره آن موقع اینطوری بود که آدمهای مبارز را مثل جزامیها نگاه می کردند. آن سال دوره تنهایی حاج آقا مجتبی بود. در آن دوران من بیشتر با حاج آقا مأنوس بودم.
* درخواست دکتر شریعتی از حاج آقا مجتبی تهرانی
قبل از انقلاب با حاج آقا مجتبی و آقای شبیری زنجانی(شوهر خواهرم) در قضایای سیاسی خیلی نزدیک بودم. مثلا بعد از قضیه نامه مرحوم مطهری و مهندس بازرگان راجع به دکتر شریعتی(فکر میکنم یک ماه قبل از فوت دکتر شریعتی بود). حاج آقا مجتبی به من گفت که دکتر شریعتی پیغامی به من داده است که بیایید هرطور کتابهای من را که فکر میکنید در آن خطوط غیراسلامی هست در بیاورد و تصحیح کنید.
من چون ماجرای قبل را میدانستم، دلم نمیخواست که آن موقع کدورتی در بیرون از جریانات مذهبی مبارزه علیه رژیم دیده شود. گفتم که خیلی خوب است! حاج آقا مجتبی شما این کار را بکنید. بالاخره تقاضایی کرده است دیگر. ایشان گفت: نه من خیلی تجلیل کردم از دکتر گفتم این حرفها چه هست. گفتم مگر نخوانده اید؟ گفتند بله. بعضی قسمت هایش دارد از این خطوط غیر اسلامی اما من چیزی نگفتم، فقط گفتم انشاءالله خودتان هم نگاه میکنید و بعد عوض میکنید که این اتفاق صورت نگرفت. یعنی با فاصله ۲۰ یا ۲۵ روز بعد دکتر شریعتی در لندن فوت کرد.
* ماجرای کاندیداتوری حاج آقا مجتبی در مجلس موسسان اول
آقا مجتبی در قضایای ۱۷ شهریور و پیروزی انقلاب هم خیلی فعال بود. بارها توسط ساواک بازداشت شد. در سال ۱۳۵۷ عکس حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی را دوتایی کنار هم چاپ کردند به عنوان کاندیداهای تهران که بروند مجلس مؤسسان؛ اما هر دو انصراف دادند و اعلام شد در روزنامهها که رأی ندهید به اینها! چون اصلا نیستند در خبرگان اول. من هم متاسفانه علت انصرافشان را نمی دانم. اما در خبرگان دوم اتفاقی افتاد که من فکر کنم این تعیین کننده است که یک مرتبه شخصیت اجتماعی حاج آقا مجتبی یک سمت جدیدی پیدا کرد.
در همان سال ۱۳۵۷ که یک فردی بود به نام دکتر مصطفی رحیمی، رئیس اگزیستانسیالیستهای ایران. او واقعا ذهن متدینین باسواد را تحت تأثیر قرار میداد آن کسانی که همسنهای من و بالاتر از من هستند حتماً یادشان میآید. ظاهراً آقای منتظری با حاج آقا مجتبی تماس گرفته و اصرار کرده بود که ایشان جواب وی را بدهد. خلاصه حاج آقا مجتبی در این مورد تردید داشت که بنده پیشنهاد دادم اگر مایل نیستید با نام خودتان پاسخ این فرد را بدهید با نام مستعار پاسخ دهید… الان یادم نیست که سرانجام ایشان پاسخ آن فرد را دادند یا خیر.
* چرا حاج آقا مجتبی در انتخابات مجلس خبرگان کاندیدا نشد
حاج آقا مجتبی از آن آدم هایی بود که همیشه در صحنه حضور داشت. البته آدم تکلیفگرایی بود. یعنی اگر امامش تکلیف میکرد شما برو به ایران، میآمد ایران. این نکته مهمی است. اینها نقاط عطف یک زندگی است. در ایام خبرگان اول خانه ایشان بودم، گفتند آقای مهدوی کنی و برخی از دوستان به من فشار آوردهاند که من در اولین خبرگان رهبری کاندید بشوم. بنظرم اگر کاندیدا میشدند، قطعا هم رأی میآوردند. در این مورد حاج آقا مجتبی خدمت امام(ره) رفته بودند و از ایشان سوال کرده بودند که آقا اگر این دوستان چیزی را برای آدم تکلیف کنند، این تکلیف ایجاد میشود که امام(ره) فرموده بودند خیر. حاج آقا مجتبی از این نقطه تعلیم و تحقیق و تدریس و تربیت را در اولویت اصلی قرار دادند.
حاج آقا مجتبی دنبال علم لاینفع نبود. چون علم لاینفع آفت است. اگر آفت نبود پیامبر نمی فرمودند که پناه میبرم به خدا از علم لاینفع. آقا مجتبی در اخلاق نظری دنبال کاربرد و اخلاق عملی بود. ما افرادی مثل بنتو کروچه ایتالیایی(فیلسوف) را در آن طرف دنیا داریم که راجع به اخلاق کار کرده است. اما از داخل این آدم اخلاق در نمیآید. یعنی اخلاق باید کاربردی شود. حاج آقا مجتبی دقیقا دنبال همین بود.
* ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خوادن نماز بر پیکر مطهر امام(ره)
ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خواندن نماز بر پیکر مطهر امام(ره) نیز از آن دست مطالبی است که بنده شخصاً از حاج آقا مجتبی شنیدم. داستان از این قرار بود. اگر یادتان باشد صبح آن پنجشنبه آخر حال حضرت امام(ره) یک مقداری بهتر شده بود. عصر آن روز حاج احمد آقا زنگ میزند به حاج آقا مجتبی و میگوید: آقام(امام(ره) را میگفت آقام) رفتنی است. من در این شرایط نمیدانم چهکسی را دعوت کنیم برای نماز. بعد از آن اتفاقات برای آقای منتظری الان چهکسی را باید بگوییم. حاج آقا مجتبی هم سوال کرده بودند امام(ره) بعد از منتظری احتیاطهای مستحب به چهکسی ارجاع میدادند، که مرحوم حاج احمد گفته بودند به آقای گلپایگانی. حاج آقا مجتبی هم گفته بودند به آقای گلپایگانی بگویید بیایند.
* ماجرای تدریس در حوزه هنری
یکبار آقای زم که آن موقع رئیس حوزه هنری بود، از آقا مجتبی دعوت کرد تا در حوزه هنری برای هنرمندان جلسه هفتگی درس و بحثبگذارند. جلسه اول را به همراه حاج آقا به حوزه رفتیم که آن جلسه خیلی طولانی شد. آن موقع رأس کارگردانان جمهوری اسلامی مثلا مخملباف بود و آقای زم از او دفاع میکرد. البته حاج آقا مجتبی دیگر این جلسات را نرفت. گفت اگر میخواهید درس بیاموزید بیایید اینجا، که آنها هم نیامدند. مثل اینکه حضور حاج آقا مجتبی را میخواستند.
رابطه من قبل از انقلاب و تا مدتی بعد از انقلاب با حاج آقا مجتبی خیلی بیشتر بود. یکی از نزدیکان ما یک بار جملهای گفت و فاصله ما را زیاد کرد. گفت که هرکسی که میآید در درس حاج آقا مجتبی وزیر میشود و فلان میشود و یک پیغامی هم توسط یک واسطهای به من داد که من دیگر کلاس درس ایشان نرفتم. خانهاش میرفتم یا ایشان بعضی وقتها به خانه بنده میآمدند. البته جاهای دیگر هم یکدیگر را می دیدیم.
ضمن اینکه من نوارهای جلسات ایشان را که نوارهای کاست بود میگرفتم و گوش میکردم. آن سریهای اول حتی وقتی اروپا میرفتم یادم است که مثلا سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ من به عنوان سوغاتی برای بچههای انجمن اسلامی، نوارهای حاج آقا را میآوردم. بعد از ده یا دوازده سال رفتم دیدم آن کاستها هنوز دارد تکثیر میشود!
ما از نظر سیاسی اختلاف نظرهایی داشتیم. اما برخی با حرف هایی که می زدند، می خواستند این اختلاف را در جنبه های دیگر هم نشان بدهند. حتی قبل از انقلاب، ساواک خیلی اصرار داشت که بین حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی اختلاف بیاندازد. چیزهایی را هم مطرح کردند و من که در خانواده بودم میدیدم که اینطور نیست. مثلا در این ۱۰ سال حاج آقا مرتضی بارها به دیدار آقا مجتبی رفتند اما خیلیهای دیگر بودند که نرفتهاند.
اختلاف دید سیاسی یک چیز است و من آن را هنوز هم دارم. هیچ فرقی هم برایم نمیکند چون اصلا تقلیدی نیست. ولی از نظر خانوادگی هیچچیز بین ما نبوده است. حداقل رفیقترین آدمها در کل مجموعه خانواده ما بودیم.
* روبروی صحن گوهر شاد می ایستادم و می گفتم گوشی را به آقا مجتبی بدهید
در این دو سالی که من مشهد هستم امکانش نبود که بتوانم هفتهای یک بار بیایم تهران و بروم بیمارستان ولی هفتهای یکی دو بار من حال ایشان را میپرسیدم. مثلا چون میدانستم ایشان خیلی علاقه داشت به امام رضا(علیه السلام) میرفتم بالای سر در صحن گوهرشاد و آنجایی که تلفنم آنتن میداد روبهروی ضریح میایستادم و میگفتم گوشی را بدین به حاج آقا مجتبی و بگویید من الان روبهروی آقا هستم. جلساتشان را هم میرفتم نه اینکه مثل شاگردانش مرتب بروم. مثلا قدیم ترها در ماه رمضان و قبل از این که راجع به بنگاه پست یابی حرفی زده شود یکبار میرفتم.
* اعتراض حاج آقا به روزنامه رسالت
گاهی پیش می آمد که چیزهایی را به ایشان عرض میکردم. مثلا بخشی از صحبت هایشان را در روزنامه رسالت دیدم. نوار سخنرانی ایشان را گرفتم و متوجه شدم که اصلا جابهجا مونتاژ و منتشر کردند. به ایشان خبر دادم که ایشان اعتراض کردند به رسالت و اعتراضشان را روزنامه چاپ کرد. ایشان میگفت که آقا مهدی! ما آخوندها ساده هستیم و کلاه سرمان میرود. صادقانه این را میگفت. چون بالاخره یک شخصیتی مثل آقا مجتبی کم است. هرچه شما تمیزتر و پاکتر و درخشانتر باشید؛ به خصوص در علما که بالاخره عدهای از آنها تأسی میکنند؛ خیلی باید مواظب باشید چون دشمن هم از همین سوءاستفاده میکند. نمیآید شما را منکوب کند. بهرهکشی میکند. کنار شما آدم میگذارد. چون اتفاقا نمیآیند از طریق دشمن شما یک چیزی را القا کنند بلکه از طریق مرید شما میآیند این کار را میکنند.
من جاهایی که احساس میکردم که برخی آدمها از این شلوغی و فضا دارند سوء استفاده میکنند، درحالی که به ظاهر میدیدیم خیلی ارادت دارند؛ به عنوان برادری، برادرانه به ایشان میگفتم و غالباً هم توجه میکردند. ضمن اینکه بزرگان برای جلوگیری از نفوذ دشمن مراقب داشتند. از لذت ها و خوشی ها خود را منع می کردند. اینها مراقبت های مهمی است. حاج آقا مجتبی سعی میکرد این مراقبت ها را داشته باشد.
آنهایی که مراقبه داشتهاند کمتر آسیب میبینند. یک مقدار فکر کنید ببینید چرا آقا بچههایش را با یک فامیل دیگری میفرستد به حوزه و کسی نمی داند اینها بچههای آقا هستند؟
* روزی که آقا مجتبی به خاطر نماز از قطار جا ماند
ما چند چیز در خانوادهمان دیگر خارج از اندازه است. یکی علاقه به اهل بیت و امام حسین علیه السلام است. از بچگی در خانه روضه داشتیم. یک جورایی ما حسینی هستیم. میدانید که حاج آقا مجتبی این اواخر یکی از چیزهایی که در بیهوشی میگفت یا حسین(علیه السلام) بود. شب آخر زندگی ایشان هم هم خواهرم به من گفت که قبل از رفتن، یا حسین(علیه السلام) میگفت.
حاج آقا مجتبی تعریف کردند سال ۵۸ با خانواده میرفتند مشهد با قطار. گفت که ایستگاه سمنان توقف داشتند برای نماز. رئیس قطار کمونیست بود و خوشش نمیآمد برای نماز خواندن بیست دقیقه بایستاد. دقیقه ۱۵ سوت کشیده بود. حاج آقا مجتبی جلو ایستاده بود در سکو. حالا روی زمین داشتند نماز میخواندند. حدود صد نفری که پشت سرش بودند همه سوار قطار میشوند آقا مجتبی می مانند و ده دوازده نفر دیگر. بعدها گفت: من فکر کردم در نماز، با وجودی که خانواده و اثاثیه ام در قطار هستند، بالاخره من باید واجب را برای این مستحب ترک کنم. زیارت امام رضا علیه السلام مستحب است. من نرفتم و قطار رفت. ما ماندیم با یازده نفر. قطار بعدی سه چهار ساعت بعد آمد و رفتیم.
این ها مهم است یعنی شاخص است و اصولگرا بودن یعنی این. آقا مجتبی اصلها را برای خودش روشن کرده بود. این اصل را رها نمیکند. حالا قیمتش چقدر باشد، میپردازد.
اطاعت از امام برایشان اصل بود. بالاخره این رفتار را داشت و شد حاج آقا مجتبی که شما میشناسیدش. اصلا حاج آقا مجتبی این نبود از اول. سال ۶۴ من به مشهد رفته بودم. آقای طبسی را آنجا دیدم که گلایه مند بودند از آقا مجتبی که چرا مشهد میاید، یک راست به حرم می رود یک هفته میماند و دیدن ما نمی آید. هیچ تلفنی هم به ما نمیزند.
تهران که برگشتم گفتم حاج آقا مجتبی حاج آقا طبسی از شما گلایه دارد. گفت درست میگوید. گفتم یعنی چیزی هست بینتان؟ گفت نه. گفتم خوب چرا نمیروید ببینیدش؟ گفت: من نیتم زیارت کردن است. من غیر از زیارت هیچکاری انجام ندادم. هیچ کدورتی و هیچ چیزی نیست. بگو یک دفعه من فقط باید به خاطر دیدار بیایم. فقط برای دیدار آقای طبسی.
یک نکته دیگر همان قصهای بود که خدمت شما عرض کردم. ایشان اخلاق نظری که درس میداد، برای اخلاق عملی بود. البته راجع به شیوههایش هم من گفتهام. که چون شاگرد علامه طباطبایی بود، تحت تاثیر ایشان قرار داشت. آن شیوه یک بحثروایی و بحثفلسفی که علامه طباطبایی در المیزان داشت، ایشان هم سعی میکرد این کلید واژههایی که انتخاب میکرد مثل توکل و توبه را از همه جهات به سمتش حرکت کند. که به نظرم شیوه خوب و نویی بود.
حاج آقا مجتبی خیلی منظم بود. نظمش را هم میگفتند از امام داشت. حاج آقا مجتبی خواب و بیداری و غذایش منظم بود. حالا نمیخواهم بگویم عین امام ولی خیلی شبیه امام بود. یعنی کاملا اینها تنظیم شده بود. حاج آقا مرتضی هم همینطور هستند و اما حاج آقا مجتبی بیشتر. ایشان مستحبات را تقسیم بندی میکرد.
از سیره پیامبر پیروی می کردند. در دو وصیت هم به حضرت امیر و هم به ابن عباس در هر دویش فکر کنم هست که وقتی که مثلا یک نفر میمیرد تا فاصله چقدر برو تشییع کن. تا فاصله چقدر دیگر لازم نیست. همینطوری هست تا اگر یک مؤمن کمک بخواهد. که مثلا میگوید که تا پنج مایلی اگر یک مؤمنی از تو کمک خواست برو. اینها خیلی نکته داخلش دارد. حاج آقا مجتبی سعی میکرد این را رعایت کند.
ایشان اصلا اصرار نداشت که راه بیفتد و بلیط هواپیما بگیرد و در فلان مجلس شرکت کند. شما میدانید که ما تقریبا به این وصیت حضرت رسول(ص) وارونه عمل میکنیم! یعنی سوار هواپیما میشوند میروند در یک شهر دیگر هزار کیلومتری در یک مجلس ترحیم شرکت میکنند که حالا پنج ثانیهای تلویزیون نشانشان بدهد. شما کمتر میبینید در یک چنین چیزهایی حاج آقا مجتبی را یا اصلا نمیبینید. اینها را ایراد به من هم نگیرید چون بالاخره من یکطوری برادر حاج آقا مجتبی هم هستم حالا به لحاظ فامیلی نیست.
در مورد سفر نکردن می گفتند: شما صبح تا شبتان را گذاشتهاید برای سفر! خیلی راه است. اگر همه ختم ها را بخواهید شرکت کنید که دیگر هیچکاری نمیتوانید بکنید، اگر همه افتتاحیهها را بخواهید بروید، هیچکاری نمیتوانید بکنید.
از این جهت حاج آقا مجتبی به نظرم خیلی نمره بالایی دارد. یعنی واقعا سعی میکرد که ریا نداشته باشد، عملی اینطور بود. در آخر باید این نکته را بگویم که اولین مخاطب خطبه های ایشان، خودشان بودند و گاهی هم در منبر به صراحت خودشان را مخاطب قرار می دادند.