افکار- مهدی کلهر یکی از برادران آیت الله مجتبی تهرانی به بیان خاطراتی از زندگی خود با ایشان پرداختند که در ادامه از نظرتان میگذرد.

* با حاج آقا مرتضی و آقا مجتبی غیر از برادری رفیق هم بودم

بچه چهار ساله ای بودم. در مشهد یک سوزن در پای من شکست. ظاهراً سوزن در خون حرکت می‎کند و بالا می‌آید. آن زمان که هیچ چیزی نبود ناچار پا را بسته بودند که این حرکت نکند. برای جراحی خواستند مرا برای عمل بی هوش کنند(آن موقع بی‎هوشی‎ها همین بی‎هوشی‎های کلروفورم و این داستان‎ها بود) خیلی می‌ترسیدم. قشنگ یادم هست به هوش که آمدم. حاج آقا مجتبی را دیدم که کنارم ایستاده بود. صدایم کرد و من دوباره بی هوش شدم. وقتی بار دیگر چشم‎هایم را باز کردم دیدم هنوز ایشان آنجاست.

من اصلا نمی‎فهمیدم که عمل چه هست و جراحی چه هست. فقط یادم است که گریه کردم آن لحظه‎ای که ترسیده بودم. من خیلی مسافرت بدون پدر و مادر و بدون خواهرها با حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی رفتم.

اختلاف سنی من با مرحوم پدرم ۵۵ سال بود و آقا مجتبی بیشتر حکم پدر را برای من داشتند. من با ایشان زیاد سفر مشهد می رفتم بدون پدر و مادر و خواهرهایم. این دو برادر یک طوری حکم پدر من را هم داشتند. چون فاصله سنی من با این‎ها ۱۷ سال بود. با حاج آقا مرتضی ۱۷ سال با حاج آقا مجتبی ۱۵ سال. یعنی این‎ها وقتی در مدرسه حجتیه قم طلبه بودند با آنها زندگی کردم. دوتایی در یک حجره بودند. یکی این‎طرف بود و یکی آن طرف. این وسط برای ما یک جایی می‎انداختند و شب من می‎خوابیدم.

اصلاً قبل از این که ایشان ازدواج کنند رابطه‎ام بیش از حد برادری است هم با حاج آقا مرتضی و هم با حاج آقا مجتبی. بعداً که پدرم فوت کرد و با حاج آقا مرتضی رابطه داشتم ولی با حاج آقا مجتبی بیشتر در رابطه بودم. رابطه من قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با حاج آقا مجتبی بیشتر بود تا اینکه یکی از اقوام مطلبی را مطرح کرد که باعثشد فاصله ما زیاد شود.

حاج آقا مجتبی اصلا شخصیتش، شخصیت منزوی‎ای نبود. نوجوانی‎اش، حدود ۱۲-۱۳ سالگی‎ قضیه نهضت ملی نفت یک شر و شوری بود برای خودش و یک‎طور ذوق سیاسی داشت. پیگیر بودند که این چه می‎گوید، آن چه می‎گوید. آیت‎الله کاشانی چه می‎گوید، مرحوم نواب صفوی چه می‎گوید. فداییان اسلام چه می کنند. مصدق چه می‌کند و این خاطرات را بعدها برایم تعریف می‌کردند.

بعضی‎ها تصور می‎کنند که این حاج آقا مجتبی که آخر سر دیده‎اند یا خیلی از علما، خیلی‎وقت‎ها از جوانی‎ این‎طوری هستند. یعنی آدم‎های آرام، ملایم و مثلا کنج‎نشین. نه حاج آقا مجتبی اصلا این‎طوری نبود. یعنی چهره غالب حاج آقا مجتبی در جوانی تا میان‎سالی‎اش سیاسی بود. تا قبل از خبرگان رهبری اول، بیشتر صبغه سیاسی است.

خیلی جدی در جریانات قیام حضرت امام(ره) و نهضت امام(ره) بودند. ما همه‎مان قبل از به دنیا آمدن در شهربانی قدیم و سازمان اطلاعات و امنیت پرونده داشتیم. حاج آقا مجتبی بعد از این‎که رفت نجف، خدمت امام و آمد، خیلی باید مواظب خودش می‎بود. فکر کنم سال ۵۵ یا ۵۶ حتی ساواک مجبورش کرده بود که هر پانزده روز یک بار باید بیایی خودت را معرفی کنی. مثل این کسانی که تبعید می‎شوند، ایشان در تهران تبعید بود. قبل از انقلاب چنین فشاری روی حاج آقا مجتبی بود. البته همان موقع هم این حوزه درسش را با شاگردانش ترتیب داد. آقای ملکی‎تبار که داماد ایشان است، قبل از این‎که دامادش شود جزو شاگردان حاج آقا مجتبی بود. آن موقع محل درس حاج آقا مجتبی یک خانه خیلی قدیمی بود. نمی‎دانم الان هست یا نه. همان موقع‎اش یک خانه فرسوده‎ای بود در تکیه «حمام خانم».

* پوشاندن کفن امام خمینی(ره) بر پدر حاج آقا مجتبی

ایشان بعد از تبعید امام(ره) حدود چهار سال به نجف رفت و آمد داشتند. مثلا دی ماه سال ۱۳۴۶ که پدر فوت کردند ایران بودند. پدر به ما گفته بودند که در ماه رمضان امسال و شب جمعه فوت می‌کنم و همه ۹ فرزندشان حضور داشتند. از جمله حاج آقا مجتبی که آن زمان ساکن نجف بود و در مراسم ترحیم هم حضور داشت.

جنازه را هم حاج آقا مجتبی همراه خانواده شان مشایعت کردند تا نجف. ما خبر دار شدیم که مرحوم امام(ره) از نجف آمدند به کربلا. در کربلا مجددا حضرت امام(ره) خودشان با آب فرات پدر من را غسل دادند و کفنی را که برای خودشان نگه داشته بودند به پدر من پوشاندند. در ورودی وادی‎السلام ظاهرا یک حوض خیلی قدیمی‎ای بود. شهردار نجف در زمان بعثی‎ها که به صورت پنهانی از مریدان حضرت امام(ره) بود این حوض را داد و یک مقبره‎ای شد برای مرحوم پدر ما.

حاج آقا مجتبی در تشییع جنازه پدر ما کار بسیار خطرناکی کرد. دست سرهنگ طاهری(فرد خون‎آشامی بود که در قضیه ۱۵ خرداد هم خیلی خون گردنش بود) را چنان به دیوار نود سانتی خانه پدری کوبید که تمام دستش زخم شد. کار خیلی خطرناکی بود. این کار در آن ایام می توانست ایشان را تا مرگ پیش ببرد.

حدود سال های ۴۸-۴۹ بود که من استفتائاتی به ایشان دادم که می بردند نجف و پاسخ را برای من می آوردند. سال ۴۹ بود که حاج آقا مجتبی آمد و دیگر ماند. این سال، سال خوبی برای ایشان نبود. چون ساواک او را تحت نظر داشت. بالاخره آن‎ موقع این‎طوری بود که آدم‎های مبارز را مثل جزامی‎ها نگاه می کردند. آن سال دوره تنهایی حاج آقا مجتبی بود. در آن دوران من بیشتر با حاج آقا مأنوس بودم.

* درخواست دکتر شریعتی از حاج آقا مجتبی تهرانی

قبل از انقلاب با حاج آقا مجتبی و آقای شبیری زنجانی(شوهر خواهرم) در قضایای سیاسی خیلی نزدیک بودم. مثلا بعد از قضیه نامه مرحوم مطهری و مهندس بازرگان راجع به دکتر شریعتی(فکر می‎کنم یک ماه قبل از فوت دکتر شریعتی بود). حاج آقا مجتبی به من گفت که دکتر شریعتی پیغامی به من داده است که بیایید هرطور کتاب‎های من را که فکر می‎کنید در آن خطوط غیراسلامی هست در بیاورد و تصحیح کنید.

من چون ماجرای قبل را می‎دانستم، دلم نمی‎خواست که آن موقع کدورتی در بیرون از جریانات مذهبی مبارزه علیه رژیم دیده شود. گفتم که خیلی خوب است! حاج آقا مجتبی شما این کار را بکنید. بالاخره تقاضایی کرده است دیگر. ایشان گفت: نه من خیلی تجلیل کردم از دکتر گفتم این حرف‎ها چه هست. گفتم مگر نخوانده اید؟ گفتند بله. بعضی‎ قسمت هایش دارد از این خطوط غیر اسلامی اما من چیزی نگفتم، فقط گفتم انشاءالله خودتان هم نگاه می‎کنید و بعد عوض می‎کنید که این اتفاق صورت نگرفت. یعنی با فاصله ۲۰ یا ۲۵ روز بعد دکتر شریعتی در لندن فوت کرد.

* ماجرای کاندیداتوری حاج آقا مجتبی در مجلس موسسان اول

آقا مجتبی در قضایای ۱۷ شهریور و پیروزی انقلاب هم خیلی فعال بود. بارها توسط ساواک بازداشت شد. در سال ۱۳۵۷ عکس حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی را دوتایی کنار هم چاپ کردند به عنوان کاندیداهای تهران که بروند مجلس مؤسسان؛ اما هر دو انصراف دادند و اعلام شد در روزنامه‎ها که رأی ندهید به این‎ها! چون اصلا نیستند در خبرگان اول. من هم متاسفانه علت انصرافشان را نمی دانم. اما در خبرگان دوم اتفاقی افتاد که من فکر کنم این تعیین کننده است ‎که یک مرتبه شخصیت اجتماعی حاج آقا مجتبی یک سمت جدیدی پیدا کرد.

در همان سال ۱۳۵۷ که یک فردی بود به نام دکتر مصطفی رحیمی، رئیس اگزیستانسیالیست‎های ایران. او واقعا ذهن متدینین باسواد را تحت تأثیر قرار می‎داد آن کسانی که هم‎سن‎های من و بالاتر از من هستند حتماً یادشان می‎آید. ظاهراً آقای منتظری با حاج آقا مجتبی تماس گرفته و اصرار کرده بود که ایشان جواب وی را بدهد. خلاصه حاج آقا مجتبی در این مورد تردید داشت که بنده پیشنهاد دادم اگر مایل نیستید با نام خودتان پاسخ این فرد را بدهید با نام مستعار پاسخ دهید… الان یادم نیست که سرانجام ایشان پاسخ آن فرد را دادند یا خیر.

* چرا حاج آقا مجتبی در انتخابات مجلس خبرگان کاندیدا نشد

حاج آقا مجتبی از آن آدم هایی بود که همیشه در صحنه حضور داشت. البته آدم تکلیف‎گرایی بود. یعنی اگر امامش تکلیف می‎کرد شما برو به ایران، می‎آمد ایران. این نکته مهمی است. این‎ها نقاط عطف یک زندگی است. در ایام خبرگان اول خانه‎ ایشان بودم، ‌گفتند آقای مهدوی کنی و برخی از دوستان به من فشار آورده‎اند که من در اولین خبرگان رهبری کاندید بشوم. بنظرم اگر کاندیدا می‌شدند، قطعا هم رأی می‎آوردند. در این مورد حاج آقا مجتبی خدمت امام(ره) رفته بودند و از ایشان سوال کرده بودند که آقا اگر این‎ دوستان چیزی را برای آدم تکلیف کنند، این تکلیف ایجاد می‎شود که امام(ره) فرموده بودند خیر. حاج آقا مجتبی از این نقطه تعلیم و تحقیق و تدریس و تربیت را در اولویت اصلی قرار دادند.

حاج آقا مجتبی دنبال علم لاینفع نبود. چون علم لاینفع آفت است. اگر آفت نبود پیامبر نمی فرمودند که پناه می‎برم به خدا از علم لاینفع. آقا مجتبی در اخلاق نظری دنبال کاربرد و اخلاق عملی بود. ما افرادی مثل بنتو کروچه ایتالیایی(فیلسوف) را در آن طرف دنیا داریم که راجع به اخلاق کار کرده است. اما از داخل این آدم اخلاق در نمی‎آید. یعنی اخلاق باید کاربردی شود. حاج آقا مجتبی دقیقا دنبال همین بود.

* ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خوادن نماز بر پیکر مطهر امام(ره)

ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خواندن نماز بر پیکر مطهر امام(ره) نیز از آن دست مطالبی است که بنده شخصاً از حاج آقا مجتبی شنیدم. داستان از این قرار بود. اگر یادتان باشد صبح آن پنجشنبه آخر حال حضرت امام(ره) یک مقداری بهتر شده بود. عصر آن روز حاج احمد آقا زنگ می‎زند به حاج آقا مجتبی و می‎گوید: آقام(امام(ره) را می‎گفت آقام) رفتنی است. من در این شرایط نمی‎دانم چه‎کسی را دعوت کنیم برای نماز. بعد از آن اتفاقات برای آقای منتظری الان چه‎کسی را باید بگوییم. حاج آقا مجتبی هم سوال کرده بودند امام(ره) بعد از منتظری احتیاط‎های مستحب به چه‎کسی ارجاع می‎دادند، که مرحوم حاج احمد گفته بودند به آقای گلپایگانی. حاج آقا مجتبی هم گفته بودند به آقای گلپایگانی بگویید بیایند.

* ماجرای تدریس در حوزه هنری

یکبار آقای زم که آن موقع رئیس حوزه هنری بود، از آقا مجتبی دعوت کرد تا در حوزه هنری برای هنرمندان جلسه هفتگی درس و بحثبگذارند. جلسه اول را به همراه حاج آقا به حوزه رفتیم که آن جلسه خیلی طولانی شد. آن موقع رأس کارگردانان جمهوری اسلامی مثلا مخملباف بود و آقای زم از او دفاع می‎کرد. البته حاج آقا مجتبی دیگر این جلسات را نرفت. گفت اگر می‎خواهید درس بیاموزید بیایید این‎جا، که آن‎ها هم نیامدند. مثل این‎که حضور حاج آقا مجتبی را می‎خواستند.

رابطه من قبل از انقلاب و تا مدتی بعد از انقلاب با حاج آقا مجتبی خیلی بیشتر بود. یکی از نزدیکان ما یک بار جمله‎ای گفت و فاصله ما را زیاد کرد. گفت که هرکسی که می‎آید در درس حاج آقا مجتبی وزیر می‎شود و فلان می‎شود و یک پیغامی هم توسط یک واسطه‎ای به من داد که من دیگر کلاس درس ایشان نرفتم. خانه‎اش می‎رفتم یا ایشان بعضی وقتها به خانه بنده می‎آمدند. البته جاهای دیگر هم یکدیگر را می دیدیم.

ضمن اینکه من نوارهای جلسات ایشان را که نوارهای کاست بود می‎گرفتم و گوش می‎کردم. آن سری‎های اول حتی وقتی اروپا می‎رفتم یادم است که مثلا سال‎های ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ من به عنوان سوغاتی برای بچه‎های انجمن اسلامی، نوارهای حاج آقا را می‎آوردم. بعد از ده یا دوازده سال رفتم دیدم آن کاست‎ها هنوز دارد تکثیر می‎شود!

ما از نظر سیاسی اختلاف نظرهایی داشتیم. اما برخی با حرف هایی که می زدند، می خواستند این اختلاف را در جنبه های دیگر هم نشان بدهند. حتی قبل از انقلاب، ساواک خیلی اصرار داشت که بین حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی اختلاف بیاندازد. چیزهایی را هم مطرح کردند و من که در خانواده بودم می‎دیدم که این‎طور نیست. مثلا در این ۱۰ سال حاج آقا مرتضی بارها به دیدار آقا مجتبی رفتند اما خیلی‎های دیگر بودند که نرفته‎اند.

اختلاف دید سیاسی یک چیز است و من آن را هنوز هم دارم. هیچ فرقی هم برایم نمی‎کند چون اصلا تقلیدی نیست. ولی از نظر خانوادگی هیچ‎چیز بین ما نبوده است. حداقل رفیق‎ترین آدمها در کل مجموعه خانواده ما بودیم.

* روبروی صحن گوهر شاد می ایستادم و می گفتم گوشی را به آقا مجتبی بدهید

در این دو سالی که من مشهد هستم امکانش نبود که بتوانم هفته‎ای یک بار بیایم تهران و بروم بیمارستان ولی هفته‎ای یکی دو بار من حال ایشان را می‎پرسیدم. مثلا چون می‎دانستم ایشان خیلی علاقه داشت به امام رضا(علیه السلام) می‎رفتم بالای سر در صحن گوهرشاد و آن‎جایی که تلفنم آنتن می‎داد روبه‎روی ضریح می‎ایستادم و می‎گفتم گوشی را بدین به حاج آقا مجتبی و بگویید من الان روبه‎روی آقا هستم. جلساتشان را هم می‎رفتم نه این‎که مثل شاگردانش مرتب بروم. مثلا قدیم ترها در ماه رمضان و قبل از این که راجع به بنگاه پست یابی حرفی زده شود یک‎بار می‎رفتم.

* اعتراض حاج آقا به روزنامه رسالت

گاهی پیش می آمد که چیزهایی را به ایشان عرض می‌کردم. مثلا بخشی از صحبت هایشان را در روزنامه رسالت دیدم. نوار سخنرانی ایشان را گرفتم و متوجه شدم که اصلا جابه‎جا مونتاژ و منتشر کردند. به ایشان خبر دادم که ایشان اعتراض کردند به رسالت و اعتراضشان را روزنامه چاپ کرد. ایشان می‎گفت که آقا مهدی! ما آخوندها ساده هستیم و کلاه سرمان می‎رود. صادقانه این را می‎گفت. چون بالاخره یک شخصیتی مثل آقا مجتبی کم است. هرچه شما تمیزتر و پاک‎تر و درخشان‎تر باشید؛ به خصوص در علما که بالاخره عده‎ای از آن‎ها تأسی می‎کنند؛ خیلی باید مواظب باشید چون دشمن هم از همین سوءاستفاده می‎کند. نمی‎آید شما را منکوب کند. بهره‎کشی می‎کند. کنار شما آدم می‎گذارد. چون اتفاقا نمی‎آیند از طریق دشمن شما یک چیزی را القا کنند بلکه از طریق مرید شما می‎آیند این کار را می‎کنند.

من جاهایی که احساس می‎کردم که برخی آدمها از این شلوغی و فضا دارند سوء استفاده می‎کنند، درحالی که به ظاهر می‎دیدیم خیلی ارادت دارند؛ به عنوان برادری، برادرانه به ایشان می‎گفتم و غالباً هم توجه می‎کردند. ضمن اینکه بزرگان برای جلوگیری از نفوذ دشمن مراقب داشتند. از لذت ها و خوشی ها خود را منع می کردند. این‎ها مراقبت ‎های مهمی است. حاج آقا مجتبی سعی می‎کرد این مراقبت ها را داشته باشد.

آن‎هایی که مراقبه داشته‎اند کمتر آسیب می‎بینند. یک مقدار فکر کنید ببینید چرا آقا بچه‎هایش را با یک فامیل دیگری می‎فرستد به حوزه و کسی نمی داند این‎ها بچه‎های آقا هستند؟

* روزی که آقا مجتبی به خاطر نماز از قطار جا ماند

ما چند چیز در خانواده‎مان دیگر خارج از اندازه است. یکی‎ علاقه به اهل بیت و امام حسین علیه السلام است. از بچگی در خانه روضه داشتیم. یک‎ جورایی ما حسینی هستیم. می‎دانید که حاج آقا مجتبی این اواخر یکی از چیزهایی که در بی‎هوشی می‎گفت یا حسین(علیه السلام) بود. شب آخر زندگی ایشان هم هم خواهرم به من گفت که قبل از رفتن، یا حسین(علیه السلام) می‎گفت.

حاج آقا مجتبی تعریف کردند سال ۵۸ با خانواده می‎رفتند مشهد با قطار. گفت که ایستگاه سمنان توقف داشتند برای نماز. رئیس قطار کمونیست بود و خوشش نمی‎آمد برای نماز خواندن بیست دقیقه بایستاد. دقیقه ۱۵ سوت کشیده بود. حاج آقا مجتبی جلو ایستاده بود در سکو. حالا روی زمین داشتند نماز می‎خواندند. حدود صد نفری که پشت سرش بودند همه سوار قطار میشوند آقا مجتبی می مانند و ده دوازده نفر دیگر. بعدها گفت: من فکر کردم در نماز، با وجودی که خانواده و اثاثیه ام در قطار هستند، بالاخره من باید واجب را برای این مستحب ترک کنم. زیارت امام رضا علیه السلام مستحب است. من نرفتم و قطار رفت. ما ماندیم با یازده نفر. قطار بعدی سه چهار ساعت بعد آمد و رفتیم.

این ها مهم است یعنی شاخص است و اصول‎گرا بودن یعنی این. آقا مجتبی اصل‎ها را برای خودش روشن کرده بود. این اصل را رها نمی‎کند. حالا قیمتش چقدر باشد، می‎پردازد.

اطاعت از امام برایشان اصل بود. بالاخره این رفتار را داشت و شد حاج آقا مجتبی که شما می‎شناسیدش. اصلا حاج آقا مجتبی این نبود از اول. سال ۶۴ من به مشهد رفته بودم. آقای طبسی را آنجا دیدم که گلایه مند بودند از آقا مجتبی که چرا مشهد میاید، یک راست به حرم می رود یک هفته میماند و دیدن ما نمی آید. هیچ تلفنی هم به ما نمی‎زند.

تهران که برگشتم گفتم حاج آقا مجتبی حاج آقا طبسی از شما گلایه دارد. گفت درست می‎گوید. گفتم یعنی چیزی هست بینتان؟ گفت نه. گفتم خوب چرا نمی‎روید ببینیدش؟ گفت: من نیتم زیارت کردن است. من غیر از زیارت هیچ‎کاری انجام ندادم. هیچ کدورتی و هیچ چیزی نیست. بگو یک دفعه من فقط باید به خاطر دیدار بیایم. فقط برای دیدار آقای طبسی.

یک نکته دیگر همان قصه‎ای بود که خدمت شما عرض کردم. ایشان اخلاق نظری که درس می‎داد، برای اخلاق عملی بود. البته راجع به شیوه‎هایش هم من گفته‎ام. که چون شاگرد علامه طباطبایی بود، تحت تاثیر ایشان قرار داشت. آن شیوه‎ یک بحثروایی و بحثفلسفی که علامه طباطبایی در المیزان داشت، ایشان هم سعی می‎کرد این کلید واژه‎هایی که انتخاب می‎کرد مثل توکل و توبه را از همه جهات به سمتش حرکت کند. که به نظرم شیوه خوب و نویی بود.

حاج آقا مجتبی خیلی منظم بود. نظمش را هم می‎گفتند از امام داشت. حاج آقا مجتبی خواب و بیداری و غذایش منظم بود. حالا نمی‎خواهم بگویم عین امام ولی خیلی شبیه امام بود. یعنی کاملا این‎ها تنظیم شده بود. حاج آقا مرتضی هم همینطور هستند و اما حاج آقا مجتبی بیشتر. ایشان مستحبات را تقسیم بندی می‎کرد.

از سیره پیامبر پیروی می کردند. در دو وصیت هم به حضرت امیر و هم به ابن عباس در هر دویش فکر کنم هست که وقتی که مثلا یک نفر می‎میرد تا فاصله چقدر برو تشییع کن. تا فاصله چقدر دیگر لازم نیست. همین‎طوری هست تا اگر یک مؤمن کمک بخواهد. که مثلا می‎گوید که تا پنج مایلی اگر یک مؤمنی از تو کمک خواست برو. این‎ها خیلی نکته داخلش دارد. حاج آقا مجتبی سعی می‎کرد این را رعایت کند.

ایشان اصلا اصرار نداشت که راه بیفتد و بلیط هواپیما بگیرد و در فلان مجلس شرکت کند. شما می‎دانید که ما تقریبا به این وصیت حضرت رسول(ص) وارونه عمل می‎کنیم! یعنی سوار هواپیما می‎شوند می‎روند در یک شهر دیگر هزار کیلومتری در یک مجلس ترحیم شرکت می‎کنند که حالا پنج ثانیه‎ای تلویزیون نشان‎شان بدهد. شما کمتر می‎بینید در یک چنین چیزهایی حاج آقا مجتبی را یا اصلا نمی‎بینید. این‎ها را ایراد به من هم نگیرید چون بالاخره من یک‎طوری برادر حاج آقا مجتبی هم هستم حالا به لحاظ فامیلی نیست.

در مورد سفر نکردن می گفتند: شما صبح تا شب‎تان را گذاشته‎اید برای سفر! خیلی راه است. اگر همه ختم ها را بخواهید شرکت کنید که دیگر هیچ‎کاری نمی‎توانید بکنید، اگر همه افتتاحیه‎ها را بخواهید بروید، هیچ‎کاری نمی‎توانید بکنید.

از این جهت حاج آقا مجتبی به نظرم خیلی نمره بالایی دارد. یعنی واقعا سعی می‎کرد که ریا نداشته باشد، عملی این‎طور بود. در آخر باید این نکته را بگویم که اولین مخاطب خطبه های ایشان، خودشان بودند و گاهی هم در منبر به صراحت خودشان را مخاطب قرار می دادند.