اردوگاه اشرف بخشی از زمینهای کشاورزی مردم استان «دیالی» بود که توسط نیروهای صدام به زور غصب شده و به پاس همکاری و خدمات مسعود رجوی به رژیم صدام در جنگ عراق علیه ایران و هم چنین سرکوب شیعیان مخالف صدام به تشکیلات تروریستی رجوی اهدا شد که در ۲۰ شهریور ۱۳۹۲ کاملا تخلیه شد. البته پیش از تاریخ یعنی در ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ هم به اشرف حمله شده بود. رفتار غیرانسانی رجوی با نیروهای خود در حمله ۱۹ فروردین سال ۹۰ به گونهای بود که تنفر و صدای اعتراض نیروهای فرقه از او را بیش از پیش کرد. در ادامه خاطرات شاهد عینی پرویز حیدرزاده، عضو جداشده از فرقه رجوی در آلبانی از آن حادثه را که مسبب اصلی آن کشتار، خود رجوی بود میخوانیم:
وقتی فرماندهان رجوی فرار را به قرار ترجیح دادند
روز سیزده بدر بود که در پارک اشرف بودیم. در آن روز بر خلاف سالهای گذشته، فرماندهان نبودند. نزدیک ظهر بود که سر و کله مسئولین پیدا شد و گفتند سریع غذا بخورید و برویم ضلع جنوب که رژیم میخواهد حمله کند! من به همراه تعدادی دیگر به ضلع جنوب رفتیم. در آنجا خبری از حمله یا تجمع نیروهای رژیم نبود و تا غروب ماندیم و دیدیم خبری نیست و به مقر برگشتیم. بعد از شام گفتند که ما باید روز بعد به جلوی مقر سابق نیروهای آمریکایی که در ضلع شمال و در نزدیکی روستای ابوسعید قرار داشت، برویم. این محل در کنترل نیروهای ارتش عراق بود. قدرت حیدری که آن موقع فرمانده بود میآمد و نشست میگذاشت و میگفت عراقیها ادعا میکنند اینجا زمین کشاورزی است و میخواهند آن را بگیرند و برادر مسعود گفته که ذرهای عقب نشینی کردن یعنی از دست دادن اشرف و شروع نابودی آلترناتیو دمکراتیک مردم ایران!
و، اما روز واقعه که پنج شنبه بود. بعد از اذان صبح عراقیها از درب شمالی وارد شدند و درگیری شروع شد. فرماندهان اولین کسانی بودند که فرار را بر ماندن ترجیح دادند تا مبادا گزندی به آنان وارد شود. اکیپ ما در کنار روستا مستقر بود و من که راننده آیفا بودم سوار شدم و به خودم گفتم ماندن فایدهای ندارد و به سمت رادیو رفتم و از آنجا به خیابان صد، جلوی مسجد ایستادم دیدم اکثر فرماندهان در مقر مژگان هستند و بر و بیا زیاد است. آن روز افراد رده پائین را گذاشتند دم تیر و فرماندهان خودشان در رفتند. مجروحان را ابتدا به بیرون اشرف میبردند تا تعداد کشتهها زیاد شود. نیروهای آمریکایی آمدند تا مجروحان را ببرند ولی مسئولین قبول نمیکردند، چون به نیروهای خودشان اطمینان نداشتند و فکر میکردند که شاید تعدادی فرار کنند. در این حماقت رجوی ۳۶ نفر از اعضای سازمان کشته شدند. رجوی در نشست گفت که جلیقههای ضد گلوله برای همه داشتیم ولی ندادیم و اگر ۴۰۰ نفر هم کشته میشدند من ابهامی نداشتم و باید کشته میدادیم تا صدای ما شنیده شود.
ابعاد این کشتار باز و روشن نشد
آری این است منطق رجوی در مواجه با نگهداشتن اشرف! اما در سال ۹۲ شاهد بودیم که چگونه در مقابل مقاومت و ایستادگی خانوادهها با خفت و خواری اشرف را ترک کرد. او مسبب کشته شدن تعداد زیادی از اعضای خود بود، اما باز هم دم از پیروزی میزد. این کار او به معنی واقعی جنایت آشکار بود که متاسفانه ابعاد آن کشتار به طور کامل باز و روشن نشده است.
رهایی از ۳۰ سال اسارت
ناگفته نماند پرویز حیدرزاده اهل مازندران یکی از افرادی است که در آلبانی از این فرقه رجوی جدا شده است. او که به مدت ۳۰ سال در اسارت این فرقه بوده و در اصل در جنگ عراق علیه ایران به اسارت نیروهای مجاهدین خلق که تحت امر صدام بودند، درآمده است. به گفته خودش او به مدت ۳ ماه در اسارت بود که به او گفتند اگر در عملیات شرکت کنی آزاد خواهی شد و با فریب و نیرنگ او در عملیات فروغ جاویدان شرکت دادند. پس از عملیات نیز به بهانه اینکه اگر برگردید دولت ایران اعدامتان میکند، آنها را ترسانده و همچنان در اسارت نگه داشتند. در نهایت او دو سال و نیم پیش در آلبانی از این فرقه جدا شده و وارد کشور شده است.
رجوی گفت بروید جلو! گلولههای پلاستیکی است، اما ...
خوب است بدانید زمانی که ارتش آزادیبخش ملی (متعلق به سازمان مجاهدین خلق) در سال ۱۳۶۶ در عراق رسما اعلام موجودیت کرد مقر اصلی آن پادگان اشرف بود. این پادگان با نام معکسر الخالص یک مقر ارتش عراق بود که در اختیار نیروهای مسعود رجوی قرار گرفت که فرماندهی آن همچنان با افسران عراقی بود.
در شمال این پادگان یک روستا و زمینهای کشاورزی روستائیان قرار داشت که به درخواست مسعود رجوی توسط صدام حسین غصب شد و تحویل ارتش آزادیبخش ملی شد و پادگان اشرف گسترش یافت. بقایای این روستا در داخل پادگان اشرف قابل مشاهده بود.
به دنبال سقوط صدام حسین، روستائیانی که اسناد مالکیت این زمینها را در اختیار داشتند در محاکم عراقی شکایت کرده و خواستار بازپس گرفتن زمینها و خانههای خود شدند. پروسه دادگاه چندین سال طول کشید تا بالاخره حکم قطعی برای پس دادن این زمینها صادر شد، اما سازمان مجاهدین خلق که خود را فراتر از قوانین حاکم در کشور میزبان میدید از تمکین به آن سر باز زد. مقامات عراقی همراه با مقامات ملل متحد و نیروهای آمریکایی جلسات متعددی با مسئولین سازمان مجاهدین خلق برگزار کردند و خواستار حل و فصل مسالمت آمیز این ماجرا شدند.
دولت عراق بارها و بارها به مسئولین سازمان مجاهدین خلق اولتیماتوم داد و آنان را از قصدشان برای ورود به اردوگاه و بازپس گرفتن این زمینها آگاه کرد. زمان ورود یعنی ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ نیز به اطلاع نیروهای آمریکایی و سفارت آمریکا در بغداد و مقامات ملل متحد و صلیب سرخ و خصوصا مسئولین ارتش آزادیبخش ملی و پادگان اشرف رسیده بود.
مسئولین پادگان اشرف که خود در سنگرهایشان در مکانی امن قرار گرفته بودند و زمان حمله عراقیها را میدانستند به نیروهایشان گفته بودند که نیروهای عراقی به قصد دستگیری و تحویل ما به ایران حمله خواهند کرد و از گلولههای پلاستیکی استفاده میکنند و از نیروها خواسته بودند تا بی محابا به جلوی گلولههای آنان رفته و در مقابل حرکت خودروهایشان روی زمین دراز بکشند و مانع حرکت آنان گردند. متأسفانه ساکنان اشرف از اصل ماجرا مطلع نبودند. نیروهای عراقی صبح وارد شدند و تا ظهر مأموریت خود را به اتمام رساندند و زمینهای غصب شده را بازپس گرفتند ولی صفحه دیگری از کتاب قطور خیانتها و جنایتهای مسعود رجوی که کوچکترین ارزشی برای جان انسان ها، حتی جان اعضای فرقه خود قائل نیست ورق خورد.