مواضع اخیر نیکولا سارکوزی ، رئیسجمهور سابق فرانسه و انتقاد شدید وی نسبت به آنچه حرکت غرب بر لبه آتشفشان توصیفشده است، سیاستمداران اروپایی را شدیدا آشفته ساخته و حتی روند بررسی اتهامات سیاسی و مالی وی را در دوران برگزاری رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سالهای نهچندان دور در فرانسه با سرعت و وسواس بیشتری به جریان انداخته است. اتهام اصلی و غیر اعلامی علیه سارکوزی، به چالش کشیدن بسترها و تصمیمات پرهزینه ایست که اروپائیان در مواجهه با تحولات جاری در نظام بینالملل اتخاذ کردهاند.نقطه اوج این مسئله، جنگ اوکراین است:جایی که منطق راهبردی ادعایی اروپا جای خود را به بازی مطلق در زمین واشنگتن و حرکت قاره سبز درمسیر بازتولید بحرانهای ژئو استراتژیک در این حوزه میباشد.
اما در اینجا سؤال دیگری به ذهن خطور میکند که لازم است نسبت به آن پاسخ داده شود:اینکه چرا اکثر سیاستمداران سابق آمریکایی و اروپایی پس از خروج از مدار قدرت، به یاد ساختارهای نامتوازن و رفتارهای پرهزینه غرب افتاده و نسبت به آنها هشدار میدهند؟ در اینجا باید بر روی رابطه ساختار-کارگزار در آمریکا و اروپا متمرکز شد.به نظر میرسد در دل ساختارهای جاری قدرت در آمریکا و اروپا «عقلانیت» مجالی برای بقا ندارد و سیاستمداران بیشتر از آنکه تابع قواعد و ایستارهای واقعی باشند تابع ایده آل گرایی مضحکانه کانونهای تصمیمگیرنده آشکار یا پنهان قدرت هستند. اما زمانی که سیاستمداران از قدرت فاصله میگیرند ناگهان «عقلانیت سیاسی»به افکار و نگرش آنها بازمیگردد!رئالیستها آرمانگرا میشوند و حتی کار به جایی میرسد که مسئولین سابق غربی در کتابهای خاطرات خود دکترین و فرمولهای کلان اعلامی در دوران ریاست جمهوری یا نخست وزیر خود را به چالش میکشند. سارکوزی در دوران ریاست جمهوری خود ( بین سالهای 2007 تا 2012 میلادی) یکی از اصلیترین حامیان اروپایی آمریکا محسوب میشد. حتی وی نومحافظه کاران جنگطلب در آمریکا مانند بوش پسر و دیک چنی را میستود و پس از سرکار آمدن اوباما نیز نسبت به بازی مطلق کاخ الیزه در زمین کاخ سفید عزمی راسخ داشت!
آیا باید میان گفتار یک سیاستمدار، قبل و بعد از خروج از قدرت تا این حد فاصله وجود داشته باشد؟بهراستی هندسه سیاسی حاکم بر آمریکا و اتحادیه اروپا چگونه است که بهراحتی منجر به تغییر رنگ مقامات این کشور میشود؟
درهرصورت،قدرت مانند چارچوب و ظرفی با ابعاد محدود است که سیاستمداران غربی در آن زیست سیاسی ، امنیتی و راهبردی تعیینشدهای دارند.در این هندسه نامرئی، «عقلانیت سیاسی»نسبت به «نگاه هیجانی و ابزاری نسبت به تحولات جهانی »حالتی مغلوب دارد.ازاینرو زمانی که سیاستمدارانی مانند سارکوزی از این مجموعه بسته خارج شوند فرصت مییابند تا بازگشتی نسبی به عقلانیت مفقوده در زمان قدرت خود داشته باشند.نکته اساسی اینجاست که عقلانیت در سیاست خارجی اتحادیه اروپا و آمریکا بهجای آنکه در عرصه تصمیم سازیهای کلان و حساس خود را نشان دهد، معمولا در کتابهای خاطرات «سیاستمداران سابق» و در سالهای پایانی عمر آنها ظهور و بروز مییابد!
حنیف غفاری