شبیهسازی جنگ اوکراین در مانور نظامی اخیر تایوانیها، مصداق تحرکات تازه واشنگتن در شرق آسیا محسوب میشود. به صورت همزمان، دومین زیردریایی هستهای آمریکا طی یک ماه اخیر وارد شبه جزیره کره و در آبهای کرهجنوبی مستقر شده است. بهراستی در شرق آسیا چه میگذرد؟ آیا «تایپه» و «شبهجزیره کره» به نقاط آشکارساز بازی جدید ضد امنیتی غرب در محدوده جغرافیایی دیگری در جهان تبدیل شدهاند؟ آیا مقامات چینی در برابر این تحرکات، گارد بسته خود را در برابر مداخلهگرایی غرب باز خواهند کرد؟ چرا مقامات آمریکایی به صورت همزمان، ابزارهای «دیپلماسی» و «فشار» را در تقابل و تعامل با پکن پیش میبرند؟ آیا این نوعی بازی مبتکرانه است یا نوعی سوءمحاسبه دهشتناک که ممکن است آیندهای تاریک و مبهم را برای غرب رقم بزند؟
اخیرا هنری کیسینجر، وزیر سابق خارجه آمریکا در سفری غیرمنتظره به پکن، با رئیسجمهور، وزیر خارجه و مقامات ارشد حزب کمونیست چین دیدار کرد. آنچه این استراتژیست 101 ساله کهنهکار را به شرق آسیا کشانده، قطعا دلسوزی برای امنیت بینالمللی یا حتی ترس از شکلگیری یک نبرد جدید نیست! سوابق کیسینجر و نقش وی در کشتار هزاران انسان در نقاط گوناگون دنیا بر همگان محرز است. آنچه کیسینجر و دیگر نظریهپردازان آمریکایی مانند فوکویاما را نگران کرده، ناتوانی دولتهای دموکرات و جمهوریخواه در پیشبرد استراتژی «خلق گرههای کور راهبردی» در جهان است.
این استراتژی مدتهاست به یک دستورالعمل کلان در حوزه سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده و خروجی آن، وقوع بحرانهای مزمن، دامنهدار و شکلگیری منازعات عمیق در نقاط گوناگون جهان با هدایتگری آمریکا و ناتو است. بر همین اساس، حیاط خلوت کشورهایی مانند چین، روسیه و منطقه غرب آسیا به عنوان حوزه نفوذ جمهوری اسلامی ایران، هرگز نباید طعم امنیت دائمی و صلح پایدار را بچشد زیرا در این صورت، جهان چندقطبی با محوریت بازیگران ضدآمریکایی مسیر خود را برای گذار از نظام تکقطبی ادعایی غرب پیدا خواهد کرد. این همان خط قرمز آمریکاست!
کیسینجر و فوکویاما طی هفتههای اخیر به صورت مستقیم و غیرمستقیم نسبت به سوءمدیریت آمریکا در خلق و پیشبرد استراتژی خلق گرههای کور راهبردی در جهان هشدار دادهاند. یکی از این حوزههای جغرافیایی شرق آسیاست. چینیها در مسیر رسیدن به هژمونی اقتصادی در سال 2032 میلادی و پشتسر گذاشتن آمریکا، کاملا عملگرایانه وارد صحنه شدهاند و در حال تسخیر بسیاری از سنگرها و منافع واشنگتن در نقاط گوناگون دنیا هستند. در چنین شرایطی مقامات آمریکایی اعم از دموکرات و جمهوریخواه، تمرکز بر محیط پیرامونی چین و خلق منازعات دائمی در اطراف این کشور را در دستور کار قرار دادهاند. در دوران ریاستجمهوری ترامپ، تقابل با پکن خود را در ترکیبی از جنگ اقتصادی، جنگ سایبری و تحرکات نظامی محدود آمریکا در دریای چینجنوبی نشان داد اما در دوران ریاستجمهوری بایدن، شاهد ورود بیپرواتر آمریکا به حیاط خلوت پکن هستیم: از انعقاد پیمان ضدچینی اوکاس میان آمریکا، استرالیا و انگلیس تا حمایت علنی از استقلالطلبان تایوان و حتی ورود زیردریاییهای هستهای به آبهای شبهجزیره کره.
دولتهای آمریکایی در چینش این معادله، 2 پیشفرض ذهنی نادرست دارند: یکی اینکه چینیها تحت فشارها و تحرکات واشنگتن در نهایت ناچار به «پاکسازی محیط پیرامونی خود» از طریق «امتیازدهی به آمریکا» و حتی صرفنظر از برخی اهداف کلان اقتصادی خود در نظام بینالملل بر خواهند آمد.
دومین پیشفرض نادرست آمریکاییها، این است که استراتژی «خلق گرههای کور راهبردی» و تحقق ابعاد گوناگون آن در گرو اراده مطلق واشنگتن و متحدانش بوده و مصداق نوعی بحران قابل مدیریت در حوزه سیاست خارجی کاخ سفید است. واقعیت امر این است که آمریکا بسیاری از بحرانها را در جهان خلق کرده است اما لزوما پایان آنها با اراده این کشور تحقق نیافته است! بهتر است دموکراتها و جمهوریخواهان آمریکا نیمنگاهی به ماجرایجنگ ویتنام، اشغال افغانستان، اشغال عراق و خلق داعش در منطقه غرب آسیا بیندازند تا متوجه عدم تعادل میان «ورودی» و «خروجی» منظومه ساخته و پرداخته خود شوند! این قاعده درباره شرق آسیا نیز صادق است. آمریکا به سوی تکمیل منازعه با چین پیش میرود اما ممکن است در مراحل بعدی، این منازعه به منظومهای غیرقابل کنترل با کارکردی معکوس، به ضرر اهداف و منافع کلان بینالمللی تبدیل شود. در این صورت، آمریکا باید علاوه بر پرداخت هزینه ابتدایی خلق منازعه، هزینه عقبنشینی از باتلاقی که به دست خود در شرق آسیا ایجاد کرده را نیز بپردازد. این همان نگرانی بزرگ کیسینجر بوده که او را در 101 سالگی به پکن کشانده است! وی به وضوح میداند مدیریت بحرانها و تلههای راهبردی ساخته شده توسط آمریکا از عهده امثال بایدن و ترامپ خارج است.
حنیف غفاری