این روزها در عرصه سیاست خارجی و روابط بینالملل، دغدغههای زیادی به اذهان خطورمی کند که یکی از آنها، نسبت راهبردی و تاکتیکی بازیگران با یکدیگر است.اینکه سیاستها و رفتارهای بازیگران تاثیرگذار در حوزه روابط بینالملل، تا چه اندازه با یکدیگر همپوشانی دارد؟ فراتر از آن، چگونه ممکن است یک محاسبه یا رفتار نادرست، بر شکلگیری قطببندیها و گروههای همگرای سیاسی در جهان تأثیرگذار باشد؟ اگر بخواهیم از مفاهیم وارد مصادیق شویم، با پدیدههایی مانند جنگ اوکراین و تبعات آن در شکلگیری پدیدههای تازه در نظام بینالملل مواجه میشویم.
یکی از تبعات خطای راهبردی آمریکا و شرکای آتلانتیکی آن در ناتو در شکلدهی جنگ اوکراین، ایجاد دغدغههای راهبردی پایدار میان اعضای غیر غربی جامعه جهانی مبنی بر همگرایی با یکدیگر بوده است. اگرچه قبلا این الزام راهبردی موردتوجه نظریهپردازان مختلفی در چین، روسیه، برزیل، هند، ایران و ….. قرارگرفته بود اما اکنون ، فرصتی برای تبلور و عینی سازی آن پدید نیامده بود. از سوی دیگر، «تهدید ناتو برای نظم جهانی»تا قبل از جنگ اوکراین ، حداقل تا این سطح عیان نشده بود. سفر اخیرشی جین پنگ، رئیسجمهور چین به روسیه ودیدار وی با ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه، موردتوجه بسیاری از تحلیلگران حوزه روابط بینالملل قرارگرفته است. اکثریت قریب بهاتفاق رسانههای غربی معتقدند که«استمرار جنگ اوکراین»و«تحرکات تازه آمریکا در شرق آسیا»،مناسبات پکن-مسکو را از فاز «همکاریهای راهبردی»وارد «همافزایی راهبردی»کرده است.درهم افزایی راهبردی، منطقه الفراغ و نقاط افتراق سیاست خارجی دو بازیگر شدیدا محدود میشود ومنافع ملی دو بازیگر با یکدیگر انطباق پیدا میکند. قطعا نقشآفرینی خاص و پررنگ بازیگرانی مانند جمهوری اسلامی ایران نیز منجر به استمرار و تثبیت این روند خواهد شد.
همانگونه که اشاره شد، حتی اگر جنگ اوکراین در همین لحظه پایان یابد ، نمیتوان از آثار وتبعات آن بر شکلگیری همکاریها و همافزاییهای راهبردی و استراتژیک تعیینکننده در جهان سیاست بهسادگی گذشت.
بهعنوانمثال، همکاری راهبردی چین و روسیه،موضوع ملموسی در حوزه روابط بینالملل بوده و تازگی ندارد. فراموش نکنیم که معمولا در رأیگیریهای شورای امنیت، معمولا رأی هر دو بازیگر با یکدیگر همخوانی داشته یا لااقل درتعارض مطلق با یکدیگر قرار ندارد. فراتر از آن، هر ساله مقامات روسی و چینی مانورهای نظامی ، ملاقاتهای سیاسی و حتی پیمانهای اقتصادی و راهبردی جدیدی را با هدف مهار بازی غرب در نظام بینالملل طراحی و تصویب میکنند. در بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ میلادی، برخی سیاستمداران آمریکایی مانند هنری کیسینجر تأکید داشتند که مقامات آمریکایی باید همافزایی چین و روسیه در نظام بینالملل را با پررنگتر کردن تهدید یک بازیگر و اعطای امتیازات هدفمند به یک بازیگر دیگر از بین ببرند! به عبارت بهتر، یکی از گزارههایی که مقامات کاخ سفید بر روی آن حساب ویژهای باز کرده بودند، ایجاد شکاف میان روسیه و چین بوده است. زمانی که جنگ اوکراین به وقوع پیوست، مقامات آمریکایی نسبت به عدم اعلام حمایت رسمی چینیها از روسیه، دید مثبتی داشتند. اما فرسایشی شدن جنگ اوکراین از یکسو و تشدید تحرکات آمریکا در شرق آسیا ( خصوصا تایوان و دریای جنوبی چین) سبب شد تا پکن اهمیت همافزایی راهبردی با روسیه را بیش از هر زمان دیگری دریابد! به عبارت بهتر، چینیها به این نتیجه رسیدند که تایوان و شرق آسیا ،
هدف بعدی توطئه افکنی غرب در نظام بینالملل خواهد بود. به عبارت بهتر، یکی از اصلیترین دلایلی که چینیها را از فاز همکاری با روسیه، وارد همافزایی راهبردی ساخته ، مربوط به جدیتر شدن تهدیدات آمریکا علیه پکن میباشد. چینیها، هم در عرصه بازدارندگی و هم اقدام، نیاز به بازیگرانی دارند که بتوانند قدرت سخت خود را بدون سختی و مزاحمت، در اختیار چین قرار دهند .در اینجا متوجه جایگاه روسیه در قاموس سیاست خارجی چین میشویم. قطعا هنوز زمان زیادی باقیمانده است تا افکار عمومی آمریکا و کشورهای اروپایی متوجه هزینههای هنگفت سیاستهای مداخله گرایانه ناتو در اوکراین شوند. در آن زمان، قطعا کسی در غرب از بایدن ، ماکرون، سوناک، شولتس و زلنسکی بهعنوان قهرمان یاد نخواهد کرد!