«مجید شریف واقفی... یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط دیگر اعضای سازمان به خاطر تعلقات اسلامیاش کشته شد ... شریف واقفی در سال ۱۳۴۲ در واقعه پانزده خرداد در قم به رهبری سید روحالله خمینی در ردیف کفنپوشان به پشتیبانی از خمینی راهپیمایی کرد. شریف واقفی با وجود شرایط در آن زمان عکسها و اعلامیههای روحالله خمینی را در کوچه و بازار نصب میکرد. وی پس از ورود به دانشگاه، همراه با دوستان خود انجمن اسلامی آن دانشگاه را بنیان نهاد. سپس برای مبارزه علیه شاه به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با صعود در سلسله مراتب آن به یکی از رهبران سازمان تبدیل شد. پس از مدتی بعضی از سران این گروه تصمیم گرفتند ایدئولوژی سازمان را از اسلام به مارکسیسم تغییر دهند. شریف واقفی به شدت با این تصمیم به مخالفت پرداخت؛ که این مخالفت باعث اخراج وی از شورای مرکزی شد. [...] همسر سازمانی وی به مرکزیت سازمان خبر داد که مجید قصد تأسیس شاخه اسلامی مجاهدین خلق را دارد و در حال عضوگیری از اعضایی است که هنوز به اسلام وفادارند. به دنبال آن با ابلاغ سازمان قراری بین [...] با مجید در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ در سه راه بوذرجمهری نو (۱۵ خرداد شرقی) گذاشته میشود. هنگامی که وی بر سر قرار حاضر میشود توسط [...]و [...] کشته شده و سپس برای جلوگیری از هویت یابی، جسدش توسط [...] و [...] سوزانده میشود و آن را در محل دفن زبالهها در خارج از تهران میاندازند.»
این متن ویکی پدیا یا همان دانشنامه به ظاهر آزادی است که برای کاربرانش قابلیت تغییر و اصلاح نیز فراهم کرده است. هدف از آوردن این گزیده آن است که بدانیم سازمان مجاهدین خلق با صدها کاربر فضای مجازی در کمپهای خود و حمایتهای تمام قد آمریکا و اروپا هم نتوانسته لکههای ننگ دیکتاتوری، تصلب و خیانت وحشتناکی را که حتی در بین خانواده اعضائش وجود دارد، از دامن خود پاک کند که یک نمونه آن داستان شهید شریف واقفی است. این نتوانستن از ناتوانی فنی نیست، از روشنی و وضوح این جنایت و جاری بودن آن است که دیگر پوشاندنی نیست. مثل حقیقت و مظلومیت انقلاب اسلامی.
در مورد کومله و دموکرات هم میتوان شواهد بسیاری از این قبیل پیدا نمود که هرگز قابل کتمان نیست. خاصیت ضدانقلاب در میدان است که تا مرگش از ننگ و خفت خلاصی نمییابد و نمیتواند بوی خون را از نفَس و رنگ آن را از دامن خود بزداید. و کشتن خداپرستانِ بیگناه، مضاعف است و کشتن، تنها به ریختن خون نیست. آن کس که با نوشتن و سخنرانی یا سکوت، یا با بیانصافی و رسانه یا دروغ، مردم کشور را دچار ترس و تحیر، یا اعوجاج و آشوب میکند هم به نوعی خود را در لشگر خداستیز ضدانقلاب جا داده است. انکار توفیقات و دستاوردهای بینظیر انقلاب اسلامی را تنها میتوان به منکران نور و گرمای خورشید تشبیه کرد که از حواس طبیعی و عقل مُدرِک محرومند.
نمیتوان کمبود و سختی را نادیده گرفت، ولی میتوان با معدل گرفتن و مقایسه علمی به نتیجه صحیح رسید. کارآمدی را اگر در معادله صحیحِ میزان دستیابی به اهداف، با توجه به امکانات و محدودیتها قرار دهیم، دانسته میشود که انقلاب نشان شده اسلامی ما، نه یک بار و صد بار، که هزاران بار تا کنون معجزه انجام داده است. انقلابی که از صفر شروع شد، پس از تحمل 43 سال، سختترین و بینظیرترین و بیشترین تحریمهای
پس از جنگ و ترور تحمیلی، به موشکهایپرسونیک و درمان سرطان و کنترل کرونا و... رسیده و آلمان ثروتمند و صاحب بنز و بیام و و زیمنس و بوش و...، اکنون و به خاطر جنگ روسیه و اوکراین در صدها کیلومتر آن طرفتر، درهایپر مارکتهایش هیزم و ذغال میفروشد و فلان مسئول ارشد اروپایی، مردم اروپا را توصیه میکند به جای روشن کردن حمام و مصرف سوخت، حوله مرطوب به خود بکشند و در لندن، تخم مرغ را جیرهبندی کردهاند و چهار سال است که جلیقه زردها، خیابانهای پاریس را با خون خود رنگ میکنند و آن زن قهرمان، به صورت مکرون سیلی میکوبد تا بیدار شود.
با همین فرمول کارآمدی میتوان مدعیان را زمین زد و با صدای رسا از انقلاب اسلامی دفاع کرد و مارپیچ سکوت را شکست.
امام راحل، شنا را در اقیانوس به ما آموخت نه در حوض خانه.
و امام حاضر نیز به ما گفته که تقوایستیز کارآمدتر از تقوای پرهیز است.
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه / بشکست عهد صحبت اهل طریق را / گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود / تا اختیار کردی از آن این فریق را / گفت آن گلیم خویش به در میبرد زموج / وین جهد میکند که بگیرد غریق را.
این داستان را هنوز از کتاب «طرح کلیاندیشه اسلامی» به یاد داریم. گویی آوینی این را میدانست که میخواست خانه تقوا و عقل و هنرش را در دهانه آتشفشان بنا کند و کرد. فرزندان مکتب خمینی و خامنهای در انقلاب و جنگ و فتنههای پس از آن بزرگ شده و یک شبه مرد میشوند. وقتی خدا « لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُون» را خواست، تکلیف مشخص شد و سیدالشهداء هم راهبری کرده و راه ما را روشن کرد.
آن که حسین را شناخت، برای یاری حق، سر از پا نشناخت و تسلیم امثال یزید هواپرست و باج دادن نمیشود. از ابتدای تاریخ انقلاب اسلامی که در 57 به پیروزی رسید تاکنون، اگرچه نسل در نسل، داغ و درفش و دشنه و دشنام دشمنان را به جان خریده و خون دل خورده و از غصه به خود پیچیدهایم، هرگز چشم از طلیعه ظهور برنداشته و به حقانیت راه خود شک و به آرمانهای امام پشت نکرده و آقا را تنها نگذاشتهایم. شاهد ما زخمهای تن علی وردی و عجمیان است که نشمرده به خاک سپردیم تا به خدای آسمانها برساند. چند نفر مثل این دو عزیز پاره پاره و آرتینی که غصه اش رهامان نمیکند بیاوریم تا حقانیت فرزندان مظلوم انقلاب را دیرفهمان و دیرباوران ببینند؟ برخی با این همه مظلومیت و مدارا و مماشات انقلابیون با اغتشاشگران و غافلان، هنوز با کلیپ، سخنرانی، سکوت، به پستو تپیدن و یا بیانیههای دوپهلوی بزدلانه یا طمعکارانه، یا جای شهید و جلاد را عوض میکنند یا از شهید میخواهند که زیر تیغ جلاد، کمتر تکان بخورد. حق را یاری نمیکنند.
اینها یا همیشه عقل خود را به دروغهای رسانههای استکباری آلوده میکنند و یا واقعاً چیزی نمیفهمند. وقتی این خواص بیخاصیت نفهمند،چه توقعی است از کسانی که کلیپهای «دلقک واره» شان برای گدایی طرفدار و دیده شدن و خودشیرینی، مضحکه مردم شده است. یکی به میخ و یکی به نعل سیاسیون، اشکهای زورکی، بغضهای تصنعی و خواص معلومالحالی که در فتنهها معمولاً لال میشوند و گروهی ناشناس و بیاندیشه که همیشه برای دوستی گرگ و آهو گریه و برای کدورت بینشان مویه میکنند.
برای اثبات حقانیت انقلاب مظلوم اسلامی ما، بغض دختر بیرامی هنگام توصیف پدرش کافی نیست؟ سؤال بیجواب او و کودکان شهدا که به کدام گناه، یتیم شدهاند را کدام نهاد حقوق بشری میتواند بدهد؟ این که کی روش، توانسته دوست و دشمن ایران را بشناسد عالی است ولی با کرور کرور تسبیح به دست مدعی و خواص بیخاصیت و سلبریتی و آقای گل و آقای هزار چهره و مجری و دانشجو و استاد و غیرهای که هنوز نمیفهمند، چه کنیم؟ آنها که بوی عفن توطئه انگلیس و فرانسه و آمریکا و اسرائیل را حس نمیکنند و حالی نمیشوند که سناریوی آنچه در کف خیابانهای ایران اتفاق میافتد را همان کسی که نسخه افغانستان و عراق و لیبی و سوریه را نوشت، نوشته است و به چیزی غیر از الک کردن خاک ایران نمیاندیشد.
حرمت شهید ما تا آسمان بلند است ولی در این امتحان بزرگ میتوان حنجرهها و قلمهای دروغگو را شناخت. آن که برای مردن حیوانی، خود را همان حیوان مینامد یا آنها که پیدرپی از کرامت و حرمت آدمها و منشور حقوق شهروندی و هزار ادعای دیگر دارند و امنیت را تصادفی میدانند، چرا برای چاقو و لگد خوردن جوان غیوری که برای محافظت از حیا و عفت دختر و زنِ مردم، خود را به خطرانداخته و در زیر دست و پای شیاطین، نیمه جان شده حرفی نمیزنند و چانه یا قلم نمیجنبانند؟ از حرامیِ لقمه است یا چیز دیگری که چنین سکوت مرگ مدعیان را گرفته و به خفت سازش در برابر ظلم و ظالم، نشانده است؟ لعنت بر آن پست و مقامی که قیمتش سکوت در فتنهها باشد. نفرین بر آن ترس و طمعی که زبان و قلم را از گفتن و نوشتن باز دارد. خجالت برای آن مدرک ننگی که در گرو سکوت برداشتهاند و مرگ بر آن مغزی که تدبیرش بیطرفی، برای انتقام باشد.
اگرچه اروپا، زمستان سردی در پیش دارد ولی زمستان ما خواهد رفت و سیاهی به ذغال خواهد ماند. ما نبض بیرمق دشمن را زیر دست خود حس میکنیم که از « من آرامم » و « إنَّ معی ربّ» آقا آرامش میگیریم. کسی که همقدم انقلاب ما بوده میداند که این مسیر سخت و ناممکن را چگونه به اینجا و آخر رساندهایم. جنگ سخت و ترور دهه شصت و قتل عام فرهنگی دهه هفتاد و کودتای 88 و فتنه انحراف آن دهه و حمله لیبرالهای نفوذی کدخداپرست دهه نود که اکنون به فیک نیوزها و دروغهای رباتی و کسانی که بعد از علف و گل، شجاع میشوند و جز فحش رکیک، برهنگی، شکنجه و غریبکشی، حرفی ندارند رسیده را میداند. جان شیطان به حلقوم رسیده و دشمنان ما از آیزنهاور و کارتر به ترامپ خیره سر و بایدنِ بیهوش و حواس و از موشه دایان به صندلی بیثبات صهیونیزم و از الیزابت به چارلز رسیدهاند. آمریکا را مشکلات و دعوای الاغ و فیل خواهد بلعید و اسرائیل را بیهویتی و بیریشهگی خواهد بُرد و سعودی را اگر یمن، به سزا نرساند، ترس مرگ با موشک یا پهپاد، ذره ذره خواهد کشت و...
و زمین به وارثان مستضعف و مؤمنش خواهد رسید؛ با استعانت از خدا و صبر در مبارزه و إنشاءالله.
محمدهادی صحرایی