هر چه بگویند « جامانده » واژه خوبی نیست و جاماندگان در ثواب پیادهروی اربعین شریکند، باز هم دلم آرام نمیشود. قرار نیست خودمان را فریب دهیم؛ ما جاماندیم، بد هم جاماندیم. این جا ماندن یک زخم است، یک زخم عمیق، این فراق یک غم است روی دل عاشقانی که به مشایه نرسیدند اما هر زخمی را التیامی است و چه مرهمی گواراتر از خبر دیدار با «سیدعلی» در روز اربعین.
3 روز مانده به اربعین که خبردار میشوم برای حضور در مراسم عزاداری روز اربعین دعوت شدهام، دل توی دلم نیست برای وعده دیدار. دلم برای آجرهای حسینیه امام خمینی(ره) تنگ شده. دلتنگ زیلوهای آبی و ساده حسینیهام. انگار تا به وصال آقا نرسم دلم آرام نمیشود.
روز موعود فرا میرسد و من زودتر از قرار مقرر به سمت حسینیه راه افتادهام. همه راه به رفقایی فکر میکنم که الان در کربلا دارند با حسین(ع) عشقبازی میکنند و من هم اینجا قرار است به زیر سقفی بروم که رهبرم زیر آن نفس میکشد.
گویا پیچ زمان را چرخاندهاند روی دور تند؛ خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردم جلوی در ورودی رسیدم. کارت ملیام را میدهم برای ورود. پاسدار جلوی در لیست را بالا پایین میکند و میگوید: اسم شما نیست برادر!
دنیا روی سرم خراب میشود، دست پاچه و هراسان با رابط تماس میگیرم. بوق اول، بوق دوم... تو رو خدا جواب بده حاجی...
پاسدار جلوی در صدایم میکند: یکبار دیگر اسمت را بگو؛ درست است، نامت در لیست هست.
ببخشید! شلوغ بود ندیدم؛ بفرما.
همه این ماجرا به یک دقیقه هم نرسید اما شاید اندازه یک سال برایم گذشت و هزاران فکر و خیالی که روی مخم رژه میرفت: جای تو اینجا نیست، تو را چه به حسینیه امام خمینی و تنفس زیر سقف آن...
الحمدلله که از گذر اول عبور کردم و رسیدم به حیاط بیت و مرور خاطرات شبهای محرم و فاطمیه و مراسمهای عزاداری. لعنت به کرونا که ما را از چه نعمتهایی محروم کرد.
گذر دوم، تلفن و وسایل شخصی را تحویل میدهم و خوش خوشک در حیاط بیت قدم میزنم. به در اصلی سالن میرسم و آرام آرام و در صف دانشجویان وارد میشوم. ورودی سوم و چهارم بازرسی را هم رد میکنم.
بساط پذیرایی ساده و صبحانه فراهم است اما شوق رسیدنم به حسینیه به ضعف صبحگاهی و میل به صبحانه غالب است.
یک دانه خرما برمیدارم محض تبرک و به در اصلی حسینیه میرسم. ورودی آخر را هم رد میکنم و حالا وارد حسینیه میشوم.
آنقدر دلتنگم که متوجه نشدم جلوی در به همه شال عزای منقش به عکس حاجقاسم و مهندس ابومهدی میدهند. چند ثانیهای میگذرد. کاملمردی با موهای جوگندمی روی شانهام میزند و باخنده میگوید: کجایی جوان؟ عاشقی؟ خوش به حالت. 3 بار صدایت کردم نشنیدی، بیا شالت را بگیر.
عذرخواهی میکنم و روی زیلوهای آبی حسینیه و محلهایی که از قبل مشخص شدهاند آرام مینشینم.
شال را روی گردنم میاندازم. ناخودآگاه یاد شب شهادت حاجقاسم میافتم؛ همان شبی که ۴ صبح باخبر شدیم و با اشک خبر مخابره میکردیم.
مداح جوانی همراه دانشجویان مشغول زمزمه و همخوانی و تمرین هستند تا وقتی آقا آمد دلبری کنند و سرود بخوانند. از همه شعرشان فقط همین را حفظ شدم و در خاطرم ماند: سلام ای حسینیه امام، بعد از 2 ساله که میام، انگار الان کربلام، دلتنگ رهبرم بودم، دلتنگ کربلا هستم...
زیبایی این اشعار با همخوانی و قطرات اشکی که روی صورت بعضی دانشجوها جاری است، زیباتر هم میشود.
روحانی سیدی پشت میکروفن میآید و چند توصیه میکند و تذکر میدهد این نخستین مراسم عزاداری با حضور جمعیت در حسینیه امام خمینی(ره) پس از کروناست و از جمعیت جوان دانشجو خواست همه شیوهنامهها را رعایت کنند تا خدای ناکرده جمعهای بعدی از حضور در حسینیه محروم نشوند.
عقربههای ساعت حدود ده و بیست را نشان میدهد که رفتوآمدها به پشت پرده سورمهای کنار جایگاه بیشتر میشود. گویا زمان وصال نزدیک است. پلک نمیزنم تا شاید لحظه ورود آقا را از دست ندهم، در حال خودم هستم که نفر کناریام بلند فریاد میزند: «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم...»
مثل خوابالویی که چرتش پاره میشود، ناخودآگاه به سمتش نگاه میکنم، هم کمی عصبانیام از اینکه ترسیدهام، هم شعارش را دوست داشتم.
همین چند ثانیه غفلت کافی است که لحظه ورود آقا را از دست بدهم!
حالا همه ایستادهاند. خوب آقا را نمیبینم؛ فقط یکی دو نگاه چشمم به جمالشان روشن میشود. با خود میگویم اشکالی ندارد، الان آقا روی صندلی مینشینند و تا پایان مراسم چشم از ایشان برنمیدارم.
دانشجویان با شعارهای «ای رهبر آزاده آمادهایم آماده» و «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند» و... به استقبال آقا میروند. حالا کمکم جمعیت مینشیند و من هم منتظر تا چشم بدوزم به آقا.
هر چه چشم میگردانم، صندلی آقا را نمیبینم! هر سمت را نگاه میکنم آقا نیست.
از تجمع عکاسان و فیلمبرداران متوجه میشوم آقا دقیقا پشت ستونی در سمت راستم نشستهاند که کلا قرار نیست ایشان را ببینم، آقا دقیقا در نقطه کور من نشستهاند و من باز هم جاماندم حتی از زیارت چهره ایشان!
مراسم با قرائت قرآن و زیارت اربعین آغاز میشود. آقا مسعود عالی خوب از زمینهسازی برای ظهور صحبت میکنند. بدرستی میگویند تا مردم نخواهند امام ظهور نخواهند کرد. درست میگویند که امام منتظر ما است، نه ما منتظر ایشان!
سخنرانی با روضه اربعین و کاروان اسرا و زبان حال زینب کبری از نخستین جامانده اربعین (بیبی رقیه(س)) تمام میشود و منبر به حاجمیثم مطیعی میرسد. چند سالی است که کرونا توفیق اشک ریختن در حسینیه امام خمینی(ره) را از همه گرفته و حالا دوباره این فرصت مهیا شده است.
مطیعی در محضر رهبر انقلاب با شعری عربی از موکبداران و مردم عراق بابت پذیراییشان در ایام اربعین تشکر میکند.
اما اوج روضهخوانی میثم مطیعی خواهش از رهبر انقلاب برای چند دقیقه سخنرانی است؛ خواهشی که بر خلاف رویه معمول مراسمهای عزاداری است اما بعید است که آقا نپذیرند. مطیعی که دعایش را تمام میکند و سلام عراقیها را به آقا میرساند، آقا مقابل جایگاه میایستند و متقابلا به مردم عراق و دانشجویان حاضر سلام میکنند.
هر چند آقا مقابل جایگاه آمدند و امید داشتم حداقل این چند دقیقه را بتوانم به وضوح آقا را از نزدیک ببینم اما باز هم یک نفر مانع این دیدار بود؛ فیلمبرداری که صحبتهای آقا را پوشش میداد! و من باز هم جا ماندم از چند دقیقه زل زدن در صورت آقا.
آقا از عظمت اربعین امسال میگویند که از همه سالها باشکوهتر برگزار شد و معتقدند این حضور همگانی مردم مسلمان، یک پدیده معجزهگونه است. ایشان معتقدند این پدیده طبیعی نیست و با هیچ سیاستی قابل اجماع نیست. ایشان این پدیده را بشارت و مژده پیشرفت اسلامگرایی میدانند.
آقا بخش دیگری از صحبتهایشان را به توصیه به جوانان اختصاص دادند و فرمودند جوانان قدر هیاتها را بدانند، این هیاتها گنجینه هستند. هیات به معنای یاد و تبیین است. ایشان تاکید کردند راهزنانی هستند که به حادثه اربعین چشم دوختهاند و آن را نمیپسندند.
البته آقا 2 توصیه مهم قرآنی را هم به جوانان داشتند که آن هم چیزی نبود جز توصیه به حق و صبر و آقا گفتند این تواصی، توصیههایی است برای همیشه ما.
صحبتهای آقا تمام شد و حسرت چند دقیقه زل زدن به صورت آقا ماند در دلم اما از سر من روسیاه همین چند ساعت تنفس در حسینیه هم زیاد بود؛ آدم باید حد خودش را بداند. من کجا و زل زدن به صورت نورانی نایب امام زمان(عج) کجا.
دل کندن از حسینیه و زیلوهای آبی و حیاط باصفای بیت سخت است اما باید رفت، باید دل کند.
من رفتم اما هیچوقت یادم نمیرود اربعین ۱۴۰۱ زخم یک جامانده با حسینیه امام خمینی(ره) مرهم شد.
محمدجواد مشتهر