جنگ قدرت‌ها در راه است

«جنگی که به همه جنگ ها پایان داد»؛ بیراه نیست اگر این عبارت مشهور را که آرمانگرایان بعد از پایان « جنگ اول جهانی » که در ابتدا «جنگ بزرگ» نامیده می‌شد درباره آن به کار بردند، عامل و نقطه آغازین شکل‌گیری دانش «روابط بین‌الملل» دانست. 

روابط بین‌الملل به مطالعه علمی جنگ و صلح و شناخت و ماهیت نظم جهانی، همچنین رفتار دولت‌ها در فضای بین‌الملل می‌پردازد. رشته روابط بین‌الملل از بدو شکل‌گیری پس از جنگ دوم جهانی محل نزاع نظریات مختص به خود بوده است و در این بین برخی از این نظریه‌ها -که به نظریات جریان اصلی معروفند- بیشتر غالب بوده‌اند. 

در شرایطی که گفتمان رایج روابط بین‌الملل طی سالیان گذشته بحث «گذار در نظم جهانی» بوده است، آیا جنگ روسیه در اوکراین را می‌توان نقطه عزیمتی برای برهم خوردن نظم تک‌قطبی پس از جنگ سرد دانست؟ این جنگ هم مانند جنگ‌های ناپلئون، جنگ‌های اول و دوم جهانی و جنگ سرد می‌تواند نظم جدیدی بیافریند؟

روابط بین‌الملل در ابتدا تحت استیلای نظریه واقع‌گرایی یا رئالیسم بود تا اینکه نظریه لیبرالیسم به بازسازی نظری خود پرداخت و به پیدایش نئولیبرالیسم یا نظریه سازه‌انگاری منجر شد که جایی میان رئالیسم و لیبرالیسم قرار می‌گیرد. 

با این حال جنگ روسیه و اوکراین و خیزش چین به عنوان یک ابرقدرت جهانی باعث شده همچنان مفروضات نظریه واقع‌گرایی یا رئالیسم در مقایسه با دیگر نظریات جریان اصلی کارکرد خود در تبیین درست تغییرات سیاست بین‌الملل را حفظ کند.

اگر به طور مختصر بتوان این ۳ نظریه را تعریف کرد، به این گونه است که نظریه‌های واقع‌گرا بر قدرت تمرکز می‌کنند و با توجه به فضای آنارشیک بین‌الملل- آنارشی نه به معنای هرج و مرج، بلکه به معنای نبود یک نظم‌دهنده مرکزی در سیستم جهانی- نگاه بدبینانه‌ای به تحقق صلح دائمی دارند و خودیاری دولت‌ها و کسب حداکثری قدرت و موازنه قوا را تنها راه بقای دولت‌ها می‌دانند. به عبارت ساده رئالیست‌ها می‌گویند اگر صلح می‌خواهید، آماده جنگ باشید! 

نظریه‌پردازان لیبرال استدلال می‌کردند - و می‌کنند- ۳ متغیر نهادها، وابستگی متقابل و دموکراسی، همکاری را تسهیل می‌کند و تعارض را کاهش می‌دهد. مجموعه متراکم نهادها و موافقتنامه‌های بین‌المللی (سازمان ملل، سازمان تجارت جهانی، معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و...) که پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفت -و از پایان جنگ سرد گسترش یافت- فضایی را برای قدرت‌های بزرگ در جهت حل مسالمت‌آمیز اختلافات خود به وجود آورده است. افزون بر این، لیبرال‌ها عقیده دارند جهانی شدن اقتصادی، جنگ مسلحانه را بسیار پرهزینه می‌کند. طبق نظریات لیبرال، دموکراسی‌ها کمتر به جنگ می‌پردازند و امواج عمده دموکراسی‌سازی در سراسر جهان در ۷۰ سال گذشته، جهان را به مکانی آرام‌تر تبدیل کرده است. این نگاه خوشبینانه عقیده دارد به دلایلی که گفته شد، احتمال جنگ تا حد زیادی منتفی است. 

نظریه سازه‌انگاری توضیح می‌دهد که چگونه ایده‌ها، هنجارها و هویت‌های جدید، سیاست بین‌المللی را در جهت مثبت‌تری تغییر داده‌اند. در گذشته دزدی دریایی، برده‌داری، شکنجه و جنگ‌های تجاوزکارانه، از شیوه‌های رایج بود. با این حال، در طول سال‌ها، تقویت هنجارهای حقوق بشر و تابوها در برابر استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی، به عنوان یک مانع در برابر درگیری‌های بین‌المللی ظاهر شد. 

با این توضیح مختصر، «فارن پالیسی» اخیرا در گزارشی نوشت تئوری‌های اصلی روابط بین‌الملل هشدار می‌دهد درگیری قدرت‌های بزرگ در راه است. این رسانه آمریکایی می‌نویسد برای دهه‌ها، نظریات لیبرالی روابط بین‌الملل دلایلی برای خوشبینی ارائه می‌کرد که قدرت‌های بزرگ می‌توانند عمدتا از روابط همکاری برخوردار باشند و اختلافات خود را بدون درگیری مسلحانه حل کنند. 

فارن پالیسی اما می‌نویسد نیروهای محرک اصلی سیاست بین‌الملل نشان می‌دهند جنگ سرد جدید در میان ایالات متحده، چین و روسیه بعید است صلح‌آمیز باشد. 

در این گزارش آمده: اجازه دهید با سیاست قدرت شروع کنیم. ما در حال ورود به دنیای چندقطبی‌تر هستیم. مطمئنا ایالات متحده همچنان بر اساس تقریبا تمام معیارهای عینی، قدرت پیشرو در جهان است اما چین به مقام دوم قدرتمندی در بحث نظامی و اقتصادی دست یافته است. اروپا هم در نوع خود یک ابرقدرت اقتصادی است. روسیه تهاجمی‌تر شده و بزرگ‌ترین انبار تسلیحات هسته‌ای روی زمین را در اختیار دارد و قدرت‌های بزرگ در حال توسعه - مانند هند، اندونزی، آفریقای جنوبی و برزیل- مسیر غیرمتعهد را انتخاب می‌کنند. واقع‌گرایان استدلال می‌کنند سیستم‌های چندقطبی، ناپایدار و مستعد جنگ‌های بزرگ هستند. جنگ اول جهانی یک نمونه کلاسیک برای این موضوع است. 

فارن پالیسی می‌نویسد: سیستم‌های چندقطبی تا حدی ناپایدار هستند، زیرا هر کشوری باید درباره دشمنان احتمالی متعدد نگران باشد. در واقع، در حال حاضر وزارت دفاع ایالات متحده از درگیری‌های احتمالی همزمان با روسیه در اروپا و چین در اقیانوس هند و اقیانوس آرام نگران است. علاوه بر این، جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا اعلام کرده است استفاده از نیروی نظامی به عنوان آخرین راه‌حل برای مقابله با برنامه هسته‌ای ایران روی میز باقی می‌ماند. جنگ ۳ جبهه دور از ذهن نیست. 

در این گزارش آمده: برخی محققان واقع‌گرا برای مدتی هشدار می‌دادند حمله روسیه به اوکراین در راه است و هنوز این احتمال وجود دارد که جنگ در اوکراین بتواند از مرزهای ناتو سرایت کند و این درگیری را به آتش‌افروزی مستقیم ایالات متحده و روسیه تبدیل کند. 

جنگ قدرت‌ها در راه است

به علاوه، این خطر وجود دارد که شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین درباره تایوان اشتباه محاسباتی کند. سیاست گیج‌کننده «ابهام استراتژیک» واشنگتن درباره اینکه آیا از جزیره[ تایپه] دفاع خواهد کرد یا خیر، تنها به بی‌ثباتی می‌افزاید. بایدن گفته است از تایوان دفاع خواهد کرد اما کاخ سفید خودش با او مخالفت کرد. بسیاری از رهبران، از جمله احتمالا شی جین پینگ ممکن است به اشتباه فکر کنند چین می‌تواند با حمله به تایوان خلاص شود، فقط به این دلیل که ایالات متحده با خشونت مداخله کند تا او را متوقف کند. 

واقع‌گرایان همچنین بر تغییر توازن قوا تمرکز می‌کنند و نگران ظهور چین و افول نسبی ایالات متحده هستند. نظریه انتقال قدرت می‌گوید سقوط یک قدرت بزرگ مسلط و ظهور یک رقیب در حال صعود اغلب منجر به جنگ می‌شود. برخی کارشناسان نگرانند واشنگتن و پکن ممکن است در این «تله توسیدید» بیفتند. 

تله توسیدید، اصطلاحی است که توسط «گراهام آلیسون» به کار رفت. او می‌نویسد تله توسیدید، تله‌ مرگباری است که نخستین‌بار توسیدید، مورخ یونان باستان درباره جنگ آتن و اسپارت تشخیص داد. او می‌گوید: «آنچه جنگ را گریزناپذیر کرد، رشد آتن و ترسی بود که این در دل اسپارت می‌انداخت». در 500 سال گذشته 16 بار این خطر پیش آمده که قدرتی در حال رشد، جای قدرت مسلط را بگیرد. 12 مورد از این 16 تا به جنگ انجامیده است. 

توسیدید، مورخ یونانی قرن چهارم پیش از میلاد، در کتاب معروف «جنگ پلوپونزی» می‌گوید جنگ بین اسپارت و آتن اجتناب‌ناپذیر بود، آن هم به این دلیل که اسپارت از قدرت رو به ظهور آتن می‌ترسید. بر همین مبنا، آلیسون معتقد است درگیری بین آمریکا و چین هم اجتناب‌ناپذیر است، زیرا آمریکا از قدرت رو به ظهور چین می‌ترسد. 

اما نگاهی دقیق‌تر به سوابق تاریخی نشان می‌دهد رقبا گاهی زمانی که جاه‌طلبی‌های گسترده‌شان خنثی می‌شود، جنگ‌های تهاجمی را آغاز می‌کنند. مانند آلمان در جنگ اول جهانی و ژاپن در جنگ دوم جهانی، روسیه ممکن است برای معکوس کردن زوال خود بشدت تلاش کند و چین نیز ممکن است خطرناک باشد. 

فارن پالیسی ادامه می‌دهد برخی افراد ممکن است استدلال کنند بازدارندگی هسته‌ای همچنان کارساز خواهد بود اما فناوری نظامی در حال تغییر است. جهان در حال تجربه «انقلاب صنعتی چهارم» است، زیرا فناوری‌های جدید مانند هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی، رباتیک، موشک‌های مافوق صوت و... نوید تغییر اقتصاد جهانی، جوامع و میدان جنگ را می‌دهند. 

بسیاری از کارشناسان دفاعی معتقدند ما در آستانه انقلاب جدیدی در امور نظامی هستیم. این امکان وجود دارد که این فناوری‌های جدید، مانند آنچه با ورود تانک‌ها و هواپیماها در آستانه جنگ دوم جهانی رخ داد، به ارتش‌هایی که دست به حمله می‌زنند، امتیاز بدهد و احتمال جنگ را بیشتر کند. حداقل این سیستم‌های تسلیحاتی جدید می‌تواند ارزیابی‌های مربوط به توازن قوا را اشتباه گرفته و به خطرات اشتباه محاسباتی کمک کند. 

به عنوان مثال، چین در چند مورد از این فناوری‌ها از جمله موشک‌های مافوق صوت، کاربردهای خاص برای هوش مصنوعی و محاسبات کوانتومی، پیشرو است. این مزایا می‌تواند چین را برای حمله به تایوان وسوسه کند. 

حتی لیبرالیسم که به طور کلی یک نظریه خوشبینانه‌تر است، دلیلی برای بدبینی ارائه می‌دهد. مطمئنا لیبرال‌ها درست می‌گویند که نهادها، وابستگی متقابل اقتصادی و دموکراسی، همکاری در نظم جهانی لیبرال را تسهیل کرده اما همین عوامل به طور فزاینده‌ای جرقه درگیری بر سر خطوط گسل بین نظم‌های جهانی لیبرال و غیرلیبرال را می‌زند. 

محققان لیبرال همچنین استدلال می‌کنند وابستگی متقابل اقتصادی باعث کاهش تعارض می‌شود اما این نظریه همیشه مشکل مرغ و تخم‌مرغ را داشته است؛ آیا تجارت محرک روابط خوب است یا روابط خوب محرک تجارت؟ 

علیرضا حجتی