کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» روایت چهل سال رفاقت حجتالاسلام علی شیرازی با سردار دلها، شهید حاج قاسم سلیمانی است که به کوشش سعید علامیان، نویسنده و روزنامهنگار، ثبت و ضبط شده و نگارش یافته و به تازگی روانه بازار نشر شده است. سعید علامیان علاوه بر سابقه طولانی در کار روزنامهنگاری، کارنامه قابل توجهی هم در نگارش زندگینامه شخصیتهای مهم تاریخی دارد؛ او متولد سال 1334 در تهران است و در فروردین سال 1360 حرفه روزنامهنگاری را در روزنامه جمهوری اسلامی شروع کرد که تا سال 1368 ادامه یافت. علامیان در این مدت صفحه جبهه و جنگ را در آن روزنامه تأسیس کرد و به عنوان خبرنگار در جبههها حضور یافت و در مهرماه سال 1367 در میان هنرمندان برگزیده هشت سال دفاع مقدس، لوح زرین پیام امام خمینی (ره)، دیپلم افتخار و نشان طلای یادبود مجتمع هنر و ادبیات دفاع مقدس را در رشته خبرنگاری دریافت کرد. او پس از جنگ، کار در مطبوعات را دنبال کرد که از آن جمله هشت سال سردبیری هفتهنامه ری از 1370 تا 1378 و همچنین سردبیری فصلنامه فرهنگ پایداری از 1383 تا 1385 را میتوان نام برد که حاصل آن هشت جلد فصلنامه یادشده بود. علامیان علاوه بر این، دبیری بخش اجتماعی روزنامه ایران و روزنامه سیاست روز و نیز فعالیت در نشریات مختلف دیگر را در کارنامه 30 ساله روزنامه نگاری خود دارد که تا امروز با انتشار گزارش و یادداشت در مطبوعات تداوم داشته است. در بخش نویسندگی کتاب نیز، علامیان آثار قابل توجهی در کارنامه ادبی خود دارد که از میان آنها میتوان به کتاب سه جلدی «برای تاریخ میگویم» (خاطرات محسن رفیقدوست)، «روایت زندگی حسن باقری»، «ملاقات در فکه» (زندگینامه شهید حسن (غلامحسین) باقری افشردی)، «مسافران وطن» (خاطرات آزادگان شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت ایران)، «دارساوین» (یادداشتهای روزانه فتحالله جعفری 1359-1352 به همراه توضیحات تکمیلی و شرح وقایع)، «لشکر آچار به دست» و «پسرهای ننه عبدالله» (خاطرات محمد نورانی از مدافعان خرمشهر در آغاز جنگ تحمیلی) اشاره کرد.
سعید علامیان در گفتگویی که درباره کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» با روزنامه ایران داشته، به بیان ناگفتههایی از سبک زندگی و سیره شهید سلیمانی پرداخته است:
ایده اولیه کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» چگونه شکل گرفت، چطور شد نویسندگی این اثر را به عهده گرفتید؟
حاج قاسم شخصیتی است که خیلی از نویسندهها دوست دارند درباره او بنویسند و دنبال دستاویزی میگردند. من هم درصدد بهانهای بودم تا اینکه بهمن سال 98 یادداشتی از حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی با عنوان «حاج قاسمی که من میشناسم» در خبرگزاری تسنیم منتشر شد. این زمانی بود که به تازگی کتاب خاطرات و روایت زندگی آقای شیرازی را تمام کرده بودم. به بهانه انتشار یادداشت نزد ایشان رفتم و گفتم: «چرا حاج قاسمی که من میشناسم در حد یک یادداشت باشد؟ این یادداشت میتواند با خاطرات رفاقت چهل ساله شما با حاج قاسم تبدیل به کتاب شود و اصلاً عنوان حاج قاسمی که من میشناسم به درد کتاب میخورد نه یادداشت!» حرفم گرفت، گفت: «باشد، فقط خودت باید آن را انجام بدهی.» از خدا خواسته همانجا قراری برای روز بعد گذاشتم، مصاحبهها شروع شد و بالاخره رسید به کتاب حاج قاسمی که من میشناسم.
چند ساعت گفتگو کردید؟
حدود بیست ساعت که تا مرداد 99 ادامه پیدا کرد.
اشاره به کتاب زندگینامه حجتالاسلام والمسلمین شیرازی کردید، در این مورد توضیحی میدهید؟
بله، کتاب سرگذشت آقای شیرازی از تولد تا امروز است؛ اسمش «نبرد ناتمام» است. این کتاب قبل از شهادت سردار سلیمانی تمام شده بود.
با توجه به اینکه حجتالاسلام علی شیرازی خود اهل قلم است و آثار بسیاری را نوشته و منتشر کردهاند، برای شما سخت نبود که خاطرات یک نویسنده را بنویسید؟
نویسندهها به ندرت دست به کار نوشتن اتوبیوگرافی شدهاند. اتوبیوگرافی زندگینامه خودنوشت است که در آن نویسنده سرگذشت و تجربههای تلخ و شیرین خود را بدون واسطه میگوید. مخاطبان اینگونه نوشتهها انتظار دارند با خواندن سرگذشت خودنوشت پی به رازهای زندگی نویسنده ببرند، اما چه بسیار ناگفتههایی که در خودنوشتها گفته نمیشود. خیلی از صاحبنظران خاطرهنگاری خاطرات خودنوشت را برتر از خاطرات شفاهی میدانند. به نظر من دلیل محکمی بر درستی این ادعا وجود ندارد یا حداقل در همه خودنوشتها صدق نمیکند. چه بسا خودسانسوریهای بیمورد یا ماجراهایی که نویسنده آنها را بیاهمیت میدانسته و دیگر ناگفتههایی که میتوانست بازگو شود ولی مکتوم مانده است. همه اینهایی که گفتم در خاطرات شفاهی میتواند گفته شود تا خواننده از دانستن آنها محروم نشود. این خاطرهنگار شفاهی است که در مسیر گفتوگو و طرح سؤال از راوی میتواند بسیاری از ناگفتهها را از حافظه راوی نجات دهد. مگر رازها و ناگفتههایی که راوی میخواهد آنها را برای خود محفوظ نگه دارد که این دیگر علاجی ندارد.
اینها شامل آقای شیرازی هم میشود؟
تا حدود زیادی بله، علاوه بر اینها مشکل دیگر این بود که ایشان در کنار خاطرات دیگران برای خاطرات خودشان اولویت قائل نبود و آن را ضروری نمیدانست. به هرحال مصاحبهها صورت گرفت و کتاب با عنوان «نبرد ناتمام» آماده شد. این کتاب شاید نزدیک یک سال زودتر از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم تحویل انتشارات خط مقدم شده است.
به کتاب حاج قاسمی که من میشناسم برگردیم. در عنوان فرعی کتاب اشاره شده که این اثر چهل سال رفاقت حجتالاسلام علی شیرازی با شهید حاج قاسم سلیمانی را روایت میکند. برای بیان این رفاقت که نوعی صمیمیت هم در آن نهفته است، چه نوع لحن و زبانی را برای روایت خاطرات انتخاب کردید؟
نه فقط در این کتاب، در نگارش همه کارهایم همیشه سعی کردم به لحن راوی وفادار باشم. این اصل مهمی در نگارش خاطرات شفاهی است. در این کتاب صمیمیت راوی و شهید سلیمانی هم در لحن هم در نوع دیالوگهای بین آنها دیده میشود.
با توجه به انتشار خاطرات بسیاری از همرزمان و دوستان شهید سلیمانی در سالهای اخیر، خاطرات کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» چقدر بکر و ناگفته محسوب میشود؟
دوستان و یاران بیشمار شهید حاج قاسم سلیمانی هرکدام شناختی از او دارند. این شناخت بر اساس نوع شغل و سمت و همکاری با این شهید بزرگوار حاصل شده است. حجتالاسلام شیرازی در دوران دفاع مقدس ابتدا به عنوان روحانی گردان و بعد تبلیغات لشکر ثارالله در جنگ حضور داشته. اگرچه گاهی به مقتضیات شرایط عملیات اسلحه هم به دست گرفته یا دستی در کار تدارکات و پشتیبانی داشته است، اما عمده فعالیت ایشان در کنار حاج قاسم فعالیت فرهنگی و تبلیغی بوده است. حتی در سال 1390 که مسئولیت نمایندگی ولی فقیه در سپاه قدس را به عهده میگیرد مسائل و تعامل مربوط به خانواده شهدای مدافع حرم به خواست سردار سلیمانی به ایشان محول میشود، آن هم در زمانی که هنوز حضور نیروهای ایرانی و غیرایرانی در سوریه و عراق چندان فاش نشده و بزرگداشت و مراسم شهدای مدافع حرم محدودیتهای خاص خودش را داشت. همه اینها روایتهای ناگفتهای را دربر میگیرد که فقط آقای شیرازی میتوانست آنها را روایت کند.
کتابهای زیادی درباره شهید سلیمانی نوشته شده و باز هم نوشته خواهد شد و یکی از آنها را هم شما نوشتهاید. فکر میکنید راز محبوبیت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جامعه به چه عواملی برمیگردد که اینگونه از هر اثری درباره ایشان استقبال میشود؟
پاسخ به این سؤال در خاطرات آقای شیرازی نهفته است که اگر بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم نیت پاک، ولایتمداری، روحیه انقلابی، عشق به مردم و سبک زندگی حاج قاسم به او محبوبیت و عزت داده است. در مورد سبک زندگی حاج قاسم همین بس که وقتی مقام معظم رهبری پس از حادثه شهادت به خانه حاج قاسم تشریف بردند جملهای به خانمش فرمودند. عین جمله این است: «حاج قاسم خوب زندگی کرد. شما هم با او خوب زندگی کردید؛ شما هم صبر کردید، همراهی کردید، مشکلات را تحمل کردید؛ خود شما، فرزندانتان، پسرها، دخترها، مشکلات را تحمل کردید؛ اینها همهاش پیش خدای متعال اجر دارد.» ببینید همین یک جمله اندازه یک کتاب حرف دارد. من فصلی از کتاب را با عنوان «زندگی خوب» به همین موضوع اختصاص دادم.
آقای شیرازی خاطرات زیادی از توجه و تعصب حاج قاسم نسبت به فرزندان شهدا بیان کرده است. همان حاج قاسمی که دنبال کار بچههای شهداست و به آقای شیرازی سفارش میکند که از بچههای شهدا حمایت کند حتی یک بار در مورد بچههای خودش چنین سفارشی نمیکند. فرزندان سردار سلیمانی هرکدام میتوانستند توی کشور از جایگاه پدرشان استفاده کنند. پسر بزرگ سردار سلیمانی توی پلیس بهعلاوه 10 کار میکند و نیاز داشت پدرش کمکش کند. پسر دیگرش شیرینی فروشی دارد. بقیه فرزندان و دامادهایش همین شرایط را دارند. آنها گاهی در وضع سخت اقتصادی بودند. با موقعیتی که سردار سلیمانی داشت اگر یک اشاره به هر وزیر میکرد میتوانست امکان شغلی مناسبی برایشان فراهم شود. هیچوقت نخواست از نام و مقامش استفاده شخصی کند، میخواست بچههایش سالم باشند و روی پای خودشان بایستند. به قول آقای شیرازی بسیاری از مردم حتی بعد از شهادتش نمیدانستند حاج قاسم چند فرزند دارد. حالا زینب را به خاطر سخنرانیهای بعد از شهادت پدرش میشناسند، وگرنه قبل از شهادت حاج قاسم کسی زینب را هم نمیشناخت. امروز در دنیای بزرگ رسانه و دامنه وسیع فضای مجازی چیزی از مردم پوشیده نمیماند، مردم وضعیت فرزندان شهید سلیمانی را با دیگران مقایسه میکنند، خب طبیعی است که عشق چنین خدمتگزاری قلب مردم را تسخیر کند.
به نظرتان، مخاطب اصلی این اثر چه گروه یا طیفی هستند؟
مخاطب کتاب عام است، همه مردمی که آن تشییع تاریخی بزرگ را رقم زدند که عنوان آن را «حماسه تشییع» گذاشتم. به طور خاص مخاطب کتاب میتواند جوانهایی باشند که میخواهند از او الگو بردارند. سلیمانی شدن فقط به زبان نیست، باید به سیره او هم عمل کنند. فکر میکنم این کتاب تا حدودی توانسته است ناگفتههایی از سبک زندگی و سیره شهید بزرگوارمان عزیز بیان کند.
بُرشی از کتاب: حاجقاسم در مسیر سفرها کتاب میخواند
وقتی از نیروی دریایی سپاه به نیروی قدس رفتم، با سردار سلیمانی جلسه گذاشتم تا برنامههایم را با او در میان بگذارم. یکی از برنامهها، کتابخوانی بود. گفتم: «در نیروی دریایی، چند کتاب دفاع مقدس را مشخص میکردیم؛ مسابقه میگذاشتیم و به چهل، پنجاه نفر جایزه میدادیم. موافقی در نیروی قدس همین کار را ادامه بدهیم؟» گفت: «من به هر کسی که کتاب بخواند، جایزه میدهم!» دیدم سردار سلیمانی، بیشتر از من به فکر تشویق دیگران برای خواندن کتابهای دفاع مقدس است. فکر او، کتابخوانها را چند برابر طرح من افزایش داد. دوران جنگ، مسئول تبلیغات لشکر ثارالله بودم. اوایل سال 1366 از من خواست درباره جنگهای صدر اسلام کار کنم. با چند نفر از بچههای اهل مطالعه شروع کردم. در مورد جنگ احد و بدر و خندق و جنگهای دیگر، مطالبی را آماده کردیم. حاج قاسم، همه آنها را میخواند و پس از تأیید او، بهصورت جزوه چاپ میکردیم و در اختیار نیروها میگذاشتیم. حاج قاسم، از همان زمان، اهل مطالعه بود. سردار سلیمانی، سال 1375 تصمیم گرفت کنگره شهدای لشکر ثارالله را در کرمان برگزار کند. برای این کار، فقط به دستور دادن اکتفا نکرد. خودش از کرمان به حوزه هنری تهران آمد؛ جایی که بهترین کتابها را درباره دفاع مقدس منتشر میکرد و افراد حرفهای، بالای سر کار بودند. حاج قاسم، سراغ آقای سرهنگی، مسئول دفتر ادبیات و هنر مقاومت، رفت. ساعتها با مرتضی سرهنگی، محسن مؤمنی و نویسندگان صحبت کرد. او که خود یک نیروی فرهنگی بود، با همان جدیت روزهای جنگ، در خط مقدم جبهه فرهنگی قرار گرفت. نویسندهها را به کرمان برد؛ آنها را تر و خشک کرد و تحویلشان گرفت؛ منابع و راوی معرفی کرد. زمانی هم که کتابها نوشته شد، همه آنها را سطر به سطر خواند؛ دقت کرد بزرگنمایی نشده و مستند به واقعیتهای جنگ باشد. خودش برای رفع اشکالها وقت میگذاشت. برای نویسندهها یادداشتهای تشویقآمیز میفرستاد و برای تک تک کتابها مقدمه مینوشت. کتابهای کنگره کرمان، جزو اولین کتابهای فاخر دفاع مقدس بود. از زمان جنگ که سردار سلیمانی را شناختم، شبانهروز مطالعه میکرد. عاشق کتاب بود. سلیمانی فرمانده جنگ که وقت نداشت سرش را بخاراند، به اندازه یک محقق که کارش مطالعه است، کتاب میخواند. در بعضی سفرهای سوریه و عراق که خیلی کم میخوابید، همانجا کتاب میخواند. توی هواپیما که در راه سوریه یا عراق بودیم، به جای اینکه از این ساعات برای استراحت استفاده کند، یا ذهنش مشغول کارهای عملیات باشد، از توی کیفش کتاب در میآورد و مشغول خواندن میشد!