اسرائیل چند سال است که در لفظ، به جایگاه واقعی خود نزد برخی مدعیان اعتدال و اصلاحات بازگشته و به عنوان مجسمه شرارت و خصومت با ایران معرفی میشود. اما آنها حتی در این موضع هم صادق نیستند. یک وجه ماجرا این است که همینها 12 سال قبل در بحبوحه فتنه سبز، سینهچاک رژیم صهیونیستی شدند و با ملکوک کردن روز قدس (میراث بزرگ حضرت امام خمینی(ره)، شعار پخت و پز شده در وزارت خارجه اسرائیل را سر دادند؛ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». آنها دقیقا سرگرم ایجاد حاشیه امنیت برای رژیم نامشروع و سرطانی اسرائیل بودند. پس از آن خیانت بزرگ هم، منطبق با منافع نامشروع اسرائیل و آمریکا، علیه منطق دفاع از امنیت کشور در بیرون مرزها فضاسازی کردند. ترور شخصیت سردار سلیمانی و همرزمان او، بخشی از این خیانت سازمانیافته است.
اما وجه دیگر ماجرا که خبر از شدت بیصداقتی و نفاق میدهد، به مذاکرات برجام و پس از آن برمیگردد. از اینجا به بعد، اسرائیل در ادبیات مدعیان اعتدال و اصلاحات، ناگهان تبدیل به دشمن درجه یک شد! در حالی که ادعا میشد دولت (دموکرات) آمریکا دنبال تعامل و تفاهم با ایران است و اوباما بسیار مودب است، ضمنا گفته شد اسرائیل، مخالف این توافق است و کارشکنی میکند، و منتقدان داخلی هم با اسرائیل همسو هستند. این جماعت در طول شش هفت سال گذشته توضیح ندادهاند که نسبت اسرائیل با آمریکا کدام است؟ نوچه و سگ زنجیری آمریکاست؛ یا حاکم بر آن؟ اگر نوچه باشد، که مخالفتش بیتاثیر است و دلیلی ندارد مقامات کاخ سفید، قبل و بعد از هر مذاکره، به تلآویو گزارش بدهند یا مشورت بگیرند. اما اگر صهیونیستها غالب هستند، بنابراین برجام با هماهنگی و مدیریت صهیونیستها پخت و پز شده و فرآوردهای مسموم است.
نکته سوم، از دو نکته قبلی هم قابل تاملتر است. واقعیت این است که بسیاری از شرارتها و اقدامات خرابکارانه و تروریستی علیه کشورمان به ویژه در حوزه برنامه هستهای طی دهه گذشته، با هماهنگی و همکاری مشترک آمریکا و اسرائیل انجام شده؛ اما طبق تقسیم کار میان آنها، غالبا این اسرائیلِ مستاصل در جنگهای منطقهای است که برای القای توانمندی و بازیابی اعتبار امنیتی زائلشده خویش، مسئولیت اقدامات تروریستی را تلویحا به عهده میگیرد. خرابکاری ویروسی در نطنز در سال 89 و همچنین ترور دانشمندان هستهای (از شهیدان شهریاری و علیمحمدی تا شهید فخریزاده)، و دو بار خرابکاری و انفجار در نطنز در سال جاری، در مقاطعی اتفاق افتاده که دولتهای آمریکا ژست مذاکره با ایران گرفته بودند؛ اما از شبیخون دریغ نکردند. استاکس نت مشخصا محصول اقدام دولت اوباما بود و بعدها اخبار آن در رسانههای آمریکا و اروپا منتشر شد. در این خرابکاری و اقدامات تروریستی مشابه، صهیونیستها همکاری نزدیک داشتهاند.
در اینجا چند سؤال مطرح است: اگر متهم آمریکاست، مذاکره و تعامل و توافق چه اعتباری دارد، وقتی طرف مذاکره، از خصومت و ضربه زدن در موضوع مورد مذاکره و توافق دست نمیکشد؟ اگر متهم اسرائیل است و اسرائیل سگ زنجیری آمریکاست، چرا آمریکا مانع اقدام سگ زنجیریاش نمیشود، بلکه چراغ سبز میدهد؟ اگر حساب آمریکا و اسرائیل جداست، چرا در صورت ضربه متقابل به اسرائیل، آمریکا بلافاصله کنار او قرار میگیرد و حمایت میکند؟ اگر هم اسرائیل بر آمریکا غالب است و صهیونیستها به دیده مستعمره به آمریکا مینگرند، توافق با یک مستعمره فاقد اختیار، واجد کدام اعتبار است؟
این سؤال نیز همواره بیپاسخ مانده که اگر اسرائیل، مخالف مشی آمریکاست و این دو، سیاست متضاد دارند، چرا هنگام گستاخی اسرائیل، همین مدعیان دروغین اعتدال و اصلاحات، تبدیل به سپر بلای اسرائیل میشوند و میگویند این «تله تنش» است و نباید اسرائیل را مجازات کرد؟ آیا خروجی این همه دروغ (بخوانید اسرائیلیات تحریم و مذاکره)، جز این بوده که آمریکا و اسرائیل مشترکا جرئت ضربه زدن پیدا کنند؟ طرف مقابل اگر برخی از این عناصر را مهره نفوذی و مزدور خود نداند -که میداند- دستکم یقین دارد آنها به جای مقاومت در برابر فشار غرب، آماده بستن دست طرف ایرانی در هر مواجههای هستند! این رویکرد تحریفی چند لایه است که به آمریکا و اسرائیل، جرئت زدن برخی ضربات را داد و اگر اقتدار نظام جمهوری اسلامی و دستهای بزن آن نبود، به یقین جنایات و ضربات دشمن دهها برابر میشد.
با در نظر گرفتن همه این واقعیتها، میتوان فهمید که چرا شیمون پرز و نتانیاهو در بحبوحه فتنه سال 88، گفتند جنبش سبز، سرمایه بزرگ اسرائیل است، و سبزها به نیابت از اسرائیل در داخل مرزهای ایران میجنگند. همچنین این معما حل میشود که چرا از دولت بوش تا دولتهای اوباما و ترامپ، همگی با ادبیات مختلف گفتند از رفورم و رفورمیستها (مدعیان اصلاحطلبی) در ایران حمایت میکنند؟ یا اینکه چرا همین مدعیان اصلاحطلبی، به همه آن دولتها پالس دوستی و تعامل فرستادند؟ از یاد نبردهایم که ارگان حزب اتحاد ملت خواستار مذاکره «بردهوار» و «برّهوار» با ترامپ، درست مثل رئیسجمهور صربستان شد! بهراستی دشمن وقتی همه حربههایش کُند شده، چرا نباید به تحریفکنندگان و تضعیفکنندگان قدرت ملی در داخل ایران، به چشم تنها سلاح جنگی موثر بنگرد؟ وقتی سران یک جریان آلوده بتوانند وسط آشوب نیابتی، گرای «تحریمهای فلجکننده» را به دولت اوباما بدهند و سپس همان دولت خبیث را دوست ملت ایران جا بزنند و پرچم مذاکره و توافق به هر قیمت را حتی با دولت ترامپ و سپس بایدن بلند کنند، چرا دولت آمریکا آنها را پیادهنظام خود به شمار آورد و روی خیانتشان به مردم خود در سر بزنگاهها حساب باز کرد؟!
مگر خوارج و سران آن، تبدیل به پیادهنظام معاویه و عمروعاص (اردوگاه شام) در جنگ صفین نشدند و جنگ پیروز جبهه امیر مومنان(ع) را با تحمیل مذاکره و سازش، مغلوبه نکردند؟ مگر سران خوارج نگفتند لشکر اموی دشمن نیستند؟ خوب چرا دشمنان همان مدل نفوذ و ایجاد دودستگی را بازسازی نکنند؟ رحمت و رضوان خداوند الی الابد نثار سردار حکیم انقلاب، شهید سلیمانی باد که مهر ماه 1395 هشدار داد «در خط مقدم جنگ با دشمن، نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند دشمن نیست، دوست است. خوارج، محصول ترویج همین نگاه بودند. اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شدهاند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است».
آنچه نگرانی و تاسف را مضاعف میسازد، این است که گویا عبرت کافی از خدعه و خیانتهای دولت اوباما گرفته نشده و با وجود همه ضرباتی که از ناحیه اعتماد به دشمن غدّار خوردیم، این بار لزوم اعتماد به دولت بایدن از سوی برخی مدیران و محافل همسو ترویج میشود. این در حالی است که مطبوعات آمریکا و اسرائیل به هنگام معرفی آنتونی بلینکن برای تصدی وزارت خارجه نوشتند «بلینکن، هدیه ویژه بایدن به اسرائیل است». توجیه اعتماد دوباره به آمریکا، یا از سر نفوذزدگی است، یا به خاطر زوال عقل و فقدان قوه عبرتاندوزی، و یا لجبازی آمیخته به بیکفایتی و روحیه مسئولیتگریزی، و یا ترکیبی سمّی از همه این امراض. همان قدر که متولیان چنین رویکردی، خطرناک و پرخسارت به نظر میآیند، به همان میزان برای دشمنان جذابند. از نگاه دشمن، چنین حربه و اهرمی را که بسیار موثرتر از اهرم فشار و تحریم است، باید به عنوان دارایی راهبردی، در قدرت حفظ کرد؛ چه اینکه حربه کُندشده تحریم به واسطه سوءمدیریت و سوءمحاسبه و تحلیل آنها کارگر شده؛ و مذاکره مجدد بر سر توافق منعقده، توسط همانها توجیه میشود! آنها هر طوری که هست، باید در قدرت بمانند. از این منظر، انتخابات ایران برای آمریکا و اسرائیل (و برخی دولتهای اروپایی) بسیار حیاتی است و باید تا میشود پیرامون آن فضاسازی و صحنهآرایی کرد. ساختار تحریمها را باید محفوظ داشت و به فشارها ادامه داد تا مدیران بیکفایت در داخل ایران، مردم را با واژههای قحطی و گرسنگی بترسانند! و متعاقب این هراسافکنی (تروریسم روانی) ادعا کنند علت همه مشکلات، حتی مرغ و تخم مرغ و شیر و پنیر و گوجه و روغن و پوشک، تحریم است؛ و اینکه مشکل نه با حمایت از تولید و مدیریت درست بازار، بلکه با سالی چند بار مذاکره، واگذاری پیاپی امتیازات به دشمن و گرفتن چند میلیارد دلار از پول خودمان برطرف میشود!
در مقابل این نقشه پیچیده و خیانتآلود که میخواهد کشور ما را ضعیف و مستاصل، فاقد گزینه اقدامات درونزا، گروگان و ناچار از تسلیم در مذاکره نشان دهد، قبل از همه، خود ملت ایران هستند. عبرتهای مسیر هشت سال گذشته، جای بارها بازخوانی دارد. اینکه چگونه، هم 95 درصد برنامه هستهای که در حال رسیدن به مقیاسهای صنعتی (سودآوریهای راهبردی) بود، تعطیل شد، و هم اقتصاد در رکود تورمی عمیق فرو رفت؟ چگونه به واسطه کانالیزه شدن برجامی، از دستکم 250 میلیارد دلار درآمد در طول هشت سال محروم شدیم، کسب و کار و اشتغال و تولید زمینگیر شد، ضریب جینی (شکاف طبقاتی) تنزلیافته به رقم 36 درصد، به بالای 44 درصد برگشت، رکوردهای تورم سه دهه قبل مجددا شکسته شد (چنانکه نرخ تورم فروردین، حدود 50 درصد اعلام شده) و به خیال گشایش اقتصادی از خارج، هشت سال فرصت برنامهریزی برای رونق هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا از بین رفت تا کشور، از صدقه سر مدیریت «برجام و دیگر هیچ»، شاهد هشت رتبه پسرفت اقتصادی باشد! شما بگویید؛ چنین مدیریت ضدکارکردی که خروجی رفتارش، تضعیف ارکان اقتدار یک قدرت منطقهای بزرگ است، چرا نباید نامزد نشان شده قدرتهای زورگو باشد؟
با این اوصاف باید شاهد تلهگذاریهای مشترک تا انتخابات باشیم که جریان خسارتآفرین را به عنوان ناجی اقتصاد و مایه گشایشهای (موقت) گریم کند؛ بعد از آن هم که خر لنگ این جماعت از پل انتخابات گذشت، لابد میتوان با او دوبله و سوبه حساب کرد؛ همه امتیازات موقت را برگرداند و امتیازات هنگفتی را برای ادامه مسیر شرطیسازیشده مطالبه کرد. آنها ابعاد کوچکتر این صحنهآرایی را در آستانه انتخابات 94 و 96، انجام دادند؛ در حالی که سازمان تشدید تدریجی تحریمها، در همان دولت اوباما پیوسته در حال فعالیت بود.
از نگاه عزت و منافع ملی، باید نقطه پایان بر این سیاستورزی منحط گذاشت و شرط این ضرورت، بسیج گسترده ملی برای صیانت از «ایران قوی و مستقل» است. ضمنا باید در مقابل ضربات آمریکا و اسرائیل، ضربات راهبردی پشیمانکننده وارد کرد؛ چنانکه از مدافعان اقتدار کشور، این ضرورت راهبردی دریغ نکردهاند.
محمد ایمانی