از انقلاب فرانسه در سال 1793 میلادی در غرب تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در شرق در سال 1979، ۱۸6 سال فاصله است. انقلاب فرانسه که از آن به عنوان انقلاب کبیر یاد میکنند، در تاریخ مدرن نقطه عطف مهمی است، زیرا پایان یک عهد و آغاز عهد تازهای به شمار میرود. انقلاب اسلامی ایران نیز در عصر جدید نقطه عطف دیگری است که پایان یک عهد و عهد تازهای را بشارت داده و میدهد. عموم دشمنیها با انقلاب اسلامی ایران در طول42 سال گذشته از طرف متعهدان به عصر مدرنیته است که زاییده انقلاب فرانسه شمرده میشوند. انقلاب فرانسه، انقلابی است که توسط سانکلوتها یا مردم پابرهنهای اتفاق میافتد که به دلیل وضعیت فلاکتبار اقتصادی جزو پستترین مردم در جامعه اشرافی اروپا به شمار میرفتند. این مردم به دلیل به تنگ آمدن از ظلم و استبداد نظام پادشاهی در دوره لویی شانزدهم و اشراف فئودال و قدرت کلیسای کاتولیک که دین را دستمایه فرمانروایی دنیوی خود ساخته بودند، صورت پذیرفت. شعار اصلی آنان «آزادی، برابری و برادری» بود، که در آن زمان در جهان طنینافکن میشد.
اروپا هنوز دست گروهی از پادشاهان و امپراتورانی بود که شبح خود را بر اروپا میافکندند. انقلاب فرانسه در آن دنیای پادشاهان از اعماق اجتماع مردمی و البته بدون رهبری فردی، کاریزما و مورد اجماع همه مردم، به صورت هولانگیز و عجیب بیرون جست و پادشاهی را از تختش به زیر افکند و پادشاهان دیگر را تهدید کرد. شاید به ظاهر سانکلوتها را بتوان نماینده قشری از جامعه دانست که در انقلاب اسلامی ایران از آنها به عنوان مردم پابرهنه نام برده میشد اما اگر شورش دهقانان یا سانکلوتها یا مردم پابرهنه را فقط مصداق انقلاب بدانیم، به بیراهه رفتهایم، چرا که در طول تاریخ شورشهای دهقانی ناشی از پریشانی و بدبختی فلاکتبار در آسیا و اروپا فراوان صورت پذیرفته و حتی همراه با اقدامات انقلابی هم بوده است اما هیچکدام به نتیجه رضایتبخشی نرسیده است.
دلیل اصلی آن را باید در این دانست که هیچکدام افق روشنی درباره اهداف خود نداشتند و به علت همین ابهام فکری و نقصان ایدئولوژی، اغلب تلاشهای آنان به شکست منجر میشد. آنچه را میتوان درباره هر ۲ انقلاب اسلامی ایران و کبیر فرانسه گفت، همین نقطه مشترک داشتن ایدئولوژی است، که آنها را تبدیل به یک انقلاب واقعی و تمدنساز میکند و هر کدام هویتی متفاوت، متقابل و متخاصم دارند. سابقه تجملگرایی، شکوه اشرافیگری، بیلیاقتی و فساد در دستگاههای حاکم پادشاهان فرانسه که منجر به فقر شدید و روزافزون مردم شده بود، از یک طرف و پیدایش افکار تازهای که توسط افرادی چون ولتر، منتسکیو و روسو انتشار مییافت، انقلاب فرانسه را صاحب ایدئولوژی میکرد، لذا در انقلاب فرانسه، حرکت سانکلوتها به عنوان مدافعان و متقاضیان حقوق اقتصادی در کنار حرکت روشنفکرانی که دم از افکار نو میزدند، همزمان و دوشادوش هم پیش میرفت.
اما جالب است بدانیم ایدئولوژی انقلاب فرانسه برخلاف ایدئولوژی انقلاب اسلامی مفاهیم نو و سبک عقیده و زندگی مدنی را فریاد میزد که با سنت مرسوم مردم تفاوت زیادی داشت و نفوذ آن تدریجی و آرام در میان مردم انجام میپذیرفت، چرا که سبک زندگی مردم بهرغم شروع عصر روشنگری و ضدیت با کلیسا و دیانت هنوز متکی بر قواعد سنت بود. اما ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران ریشههای عمیق در ذهنیات و سبک زندگی مردم ایران داشت و افرادی همچون امام خمینی به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب اسلامی منادی ایدئولوژیای بودند که از درون هویت ملی و اسلامی و سنتی مرسوم مردم برمیخاست، لذا نفوذ آن در اذهان مردم پابرهنه انقلابی آسانتر از سانکلوتهای فرانسوی بود. با این حال هر ۲ انقلاب، منادی ایدئولوژیای بودند که مرز نمیشناسد و تابع هیچ قاعده فیزیکی نیست که بتوان در مقابل آن از ابزارهای فیزیکی و تکنولوژیک استفاده کرد. برخلاف انقلاب اسلامی ایران که امام خمینی به عنوان رهبر دینی از سال ۱۳۴۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی، کنشگری مردم پابرهنه و مذهبی را برعهده داشتند، در انقلاب فرانسه این سانکلوتها یا همان مردم پابرهنه بودند که سیاستمداران ملاحظهگر و محافظهکار فرانسه را به کنشگری وا میداشتند و سلطنت و فئودالیسم و امتیازات کلیسا را از میان برمیداشتند. شاید بتوان گیوتین را یکی از نمادهای انقلاب فرانسه نامید که سانکلوتها بسیار آن را ستایش میکردند؛ مخالفان، مشکوکان، جاسوسان و حتی انقلابیهای مخالف خود را به گیوتین میسپردند. بر خلاف تصور بسیاری، به خاطر تجلیل، تعریف و تحریف واقعیات انقلاب فرانسه، این انقلاب، انقلاب خونباری است. فقط در سپتامبر ۱۷۹۲ میلادی سر 1000 نفر به گیوتین سپرده میشود. سر لویی شانزدهم آخرین پادشاه فرانسه هم در روز ۲۱ ژانویه سال ۱۷۹۳ با گیوتین قطع میشود. جالب است بدانیم فریاد صدور خشونتبار انقلاب فرانسه را دانتون یکی از خطبای معروف و رهبران انقلاب که سر او نیز بعدها طعمه گیوتین میشود، هنگام اعدام لویی شانزدهم سر میدهد. وی بعد از اعدام لویی شانزدهم از روی همان پلکان گیوتین که هنوز به خون لویی رنگین است، پادشاهان دیگر اروپا را مورد تهدید قرار داده و فریاد میکشد: «پادشاهان اروپا، ما را تهدید میکنند و ما سر یک پادشاه را پیش ایشان میافکنیم».
انقلاب فرانسه در واقع رحمی غیرقدسی است که هر ایدئولوژی ضددینی از آن زایش میشود. به همین خاطر هم در تقابلات سنت و مدرنیته بعد از انقلاب فرانسه، ناپلئون بناپارت ایدئولوگها را ورّاج و «انجمن بیخدایان» مینامد. صرفنظر از مباحث فلسفی درباره ایدئولوژی، چنین میتوان گفت که ایدئولوژیهایی که از نظر هستیشناسی، ماهیتی ماتریالیستی و از نظر معرفتشناسی، پوزیتیویستی اندیشیدهاند، به طور کلی بلافاصله بعد از انقلاب فرانسه پدید آمدهاند. جالب است عموم آنان نیز فرض را بر این گذاشتهاند که فقط خود درباره جهان، حقیقت را میگویند و سایر ایدئولوژیها بویژه ایدئولوژیهایی که از منظر هستیشناسی و معرفتشناسی از دریچه قدسی به جهان مینگرند، نوعی پندار و توهم پوسیدهاند. عموم این ایدئولوژیها شمایل، بتها و توهمات خاص خود را دارند. لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم، امپریالیسم، سکولاریسم، کاپیتالیسم، دموکراسی، نظامیگری، استثمار و استعمار جدید و در نهایت حقوق بشر به تعبیر غربی، همه ریشه در انقلاب فرانسه دارند. اما از این میان پیچیدهترین و ظریفترین ایدئولوژی، لیبرالیسم است. این ایدئولوژی چنان عمیق در زندگی فرهنگی غرب نفوذ کرده است که جدا کردن تفسیر جانبدارانه از تفسیر عینی آن بهسختی امکانپذیر است. صرفنظر از اینکه اندیشمندان فرانسوی یا آلمانی یا انگلیسی و آمریکایی چه سهمی در بسط مفهوم فرضیات لیبرالی مثل فردگرایی، تسامح و پیشرفت داشتهاند، باید اشاره کرد که ایدئولوژیهای منتج از انقلاب فرانسه تاثیری عمیق بر علوم اجتماعی و سبک زندگی و اندیشه بشر بویژه در غرب نهاده است که انسان مدرن را در نهایت از چاله مدرنیته به چاه پست مدرنیسم انداخته است. مدرنیته دست انسان را از معنویت و امور قدسی بریده و پایش را بر عقلانیت محکم میکرد ولی پست مدرنیسم اکنون علاوه بر حذف خدا و معنویت، زیر پای بشر را با شکاکیت و بیاعتبار کردن عقلانیت خالی میکند. در چنین شرایطی است که انقلاب اسلامی ایران در عصر جدید با عهدی جدید ظهور مییابد. اگر انقلاب فرانسه و ایدئولوژیهای منتج از آن بشر را از رویکردهای فطری دور میکردند که نتیجه آن حیرانی، تنهایی، فساد جنسی، تجاوز، استثمار و استعمار بشر بود، انقلاب اسلامی ایران، انسان را به رویکردهای فطری دعوت میکند که استقلال، آزادی ارزشمدار و کنترل شهوات نفسانی، تقوای فردی و جمعی، عدالت بینالمللی و حاکمیت دینی از اصول مسلم و مستحکم آن است. برخلاف اصول فلسفه مدرنیته غربی، انقلاب اسلامی بشر را به هستیشناسی و معرفتشناسی قدسی و رویکرد فطری دعوت میکند. اگر انقلاب فرانسه پایهگذار یا تسهیلکننده تمدن ماتریالیستی و مدرنیته غرب بود، انقلاب اسلامی در مقابل رویکرد تمدنسازی با محوریت امور قدسی در جهان را احیا کرده است. از همینجاست که تقابل و دشمنی بین ۲ رویکرد شروع میشود. مشکل و مساله اساسی ما با دنیای غرب تقابل ایدئولوژیک است. ریچارد نیکسون، رئیسجمهور اسبق آمریکا در کتاب «پیروزی بدون جنگ» مینویسد: «اسلام خمینی و بنیادگرایی اسلامی برای ما خطرناکتر از تهدید کمونیسم و شوروی است» [استعمار فرا نو، جهانیسازی و انقلاب اسلامی/ حسین واعظی/ ص 348]
در واقع ۲ نوع جهانبینی و ۲ نوع ایدئولوژی در مقابل هم صفآرایی کردهاند. نوع نگاه انقلاب اسلامی به جهان، انسان، سیاست، امنیت، معنویت، سعادت، اخلاق، اقتصاد، رفاه، عدالت و دیگر مقولههای مهم انسانی با نوع نگاه غربیان به این مقولهها متفاوت است. اصولا این ۲ نگاه از نظر علمی و منطقی نمیتوانند با هم سازگاری داشته باشند. نباید سادهاندیشی کنیم و بپنداریم با گفتوگو اختلافات از میان خواهد رفت و هیچ تقابلی میان این ۲ نظام وجود نخواهد داشت. این تقابل ایدئولوژی را بعضی از متفکران غربی سالها پیش فهمیدهاند. هانتینگتون نظریهپرداز آمریکایی درباره این تقابل مینویسد: «دلایل درگیری تازه بین اسلام و غرب، در پرسشهای بنیادینی نهفته است که به قدرت و فرهنگ مربوط میشود. چه کسی باید اعمال سلطه کند؟ و چه کسی باید تحت سلطه باشد؟... اما برخورد دیگری هم وجود دارد.
تفاوت ۲ برداشت از اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی غلط؟ و در نتیجه حق با کیست؟ و باطل کدام است؟ تا زمانی که اسلام، اسلام باشد و تا زمانی که غرب، غرب بماند، این درگیری بنیادین میان ۲ تمدن بزرگ و شیوههای زندگی تعیینکننده رابطه آنها در آینده هست و این همان چیزی است که در 14 قرن گذشته جریان داشته است». [برخورد تمدنها و بازسازی نظام جهانی/ ساموئل هانتینگتون / ترجمه محمد علی حمید رفیعی/ ص 338 ]
تمام ارزشهای دینی که اسلام برای سعادت بشر ارائه میدهد و بر ترویج آنها تاکید دارد، قابلیت جهانی شدن دارند و در واقع فلسفه وجودی همه آنها نیز قابلیت جهانشمولی آنهاست، چرا که اساسا با فطرت انسانی هماهنگ و با معیارهای عقلانی قابل پذیرش هستند. در مقابل غرب نیز در تلاش است ارزشهای خود را جهانی کند و در این راه از تمام امکانات نرمافزاری و سختافزاری همچون ماهواره، تلویزیون، کتاب، روزنامه و اینترنت و استخدام مزدور فرهنگی و سیاسی و در نهایت جنگ استفاده میکند، لذا هانتینگتون با فهم همین تقابل برای جهانی کردن ارزشهاست که نظریه برخورد تمدنها را ارائه میدهد. فهم تعارض بنیادین بین اسلام و غرب جایی برای گفتوگوی تمدنها و مذاکره ـ که مطرح میشود ـ نمیگذارد. متاسفانه در پرتو این نظریه کسانی در هنگام تعارض دیدگاههای نظام اسلامی و غرب، حقیرانه نظر انقلاب اسلامی را تعدیل یا حذف کرده و نظر غرب را میپذیرند و امتیازاتی به غرب میدهند که غرب آن را در خواب هم نمیدیده است، به همین خاطر است که در مساله برجام، بایدن طمعورزانه راه ترامپ را ادامه خواهد داد. در شرایط فعلی با توجه به انتشار آسان اندیشهها و ارزشهای اسلامی به وسیله ابزارهای فناوری اطلاعات و همچنین نفوذ ژئوپلیتیک ایران در غرب آسیا و بویژه نفوذ معنوی در قلوب مردم منطقه و جهان ـ حتی در خود غرب ـ ایدئولوژی انقلاب اسلامی یک چالش در سطح فراملی برای غرب به شمار میرود. شکست ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای غرب مستلزم راهبردی منسجم است که از تمام ابزارهای قدرت نرم و سخت در محیط راهبردی استفاده شود. سردار شهید ما حاجقاسم سلیمانی به عنوان یک جهانمرد انقلابی ثابت کردند ایدئولوژی مقاومت نرم و سخت آنتی تز جهانیسازی ایدئولوژی لیبرالیسم، میراث فکری انقلاب فرانسه است.
روحالله اژدری