بردهداری زمانی آغاز شد که تجارت برده با کشتیهای آتلانتیک نزدیک سیزده میلیون سیاهپوست را از آفریقا به دنیای جدید بردهداری وارد کرد. با آنکه تخمین زده میشود حدود یک و نیم میلیون نفر در این میان جان خود را از دست دادهاند، بردهداری توانست آفریقا، اروپا و آمریکا را وارد تجارتی زجرآور، اما در عین حال پرسود کند که پس از لغو آن و غیر مجاز شدن خرید و فروش بردهها در سال ۱۸۶۲ (۱۲۴۱) آپارتاید، جدانژادی و یا به زبان عامیانه تبعیض نژادی سر از خاک برآورد.
اخبار بین الملل-با مطالعه تاریخ نژادپرستی در آمریکا مشاهده میکنیم که در زمانیهایی نه چندان دور سیاهپوستان در رستوران سفیدها نباید غذا میخوردند، یا اجازه نداشتند به مدرسه سفید پوستان بروند، یا حتی نباید در توالتهای عمومی دیده میشدند. همچنین گاهی فجایعی بسیار دور از انسانیت، مانند قتل مشمئز کننده «اِمِت تیل» یا فعالیتهای کوکلوسکلانها، از سوی سفیدپوستان انجام میگرفت.
اگرچه باور عمومی بر آن بود که دیگر آن دوران به سر رسیده، اما قتل وحشیانه «جورج فلوید »، شهروندی سیاهپوست، به دست افسر پلیسی آمریکایی این واقعیت را در برابر چشمانمان ظاهر کرد که این تبعیض در دوران کنونی فقط در سینما وادبیات به تصویر کشیده نمیشود و دردنیای واقعی، با شدت بیشتری، همچنان پابرجاست.
با انتشار ویدئوی قتل جورج فلوید و صحنه دلخراشی که افسر پلیس سفید پوست با قرار دادن زانویش روی گلوی فلوید بوجود آورده بود و شنیدن ضجههای «نمیتوانم نفس بکشم»، مردم زیادی از سرتاسر دنیا اعتراض گستردهای با نژادپرستی را رقم زدهاند. اما چیزی که این اعتراض را متمایز از هر جنبش دیگری که در مبارزه با نژادپرستی صورت گرفته میکند تدام و مدت زمانی است که تظاهرات در حال انجام است. به عبارتی تاکنون نزدیک به سه هفته از رخ دادن این فاجعه میگذرد، اما صدای مردم از نقاط مختلف جهان به گوش میرسد که در مخالفت با تبعیض فریاد میزنند؛ بنابراین برآن شدیم تا ریشهها و دلایل گستردگی و تداوم اعتراضِ حال حاضر را بررسی کنیم. به همین دلیل در ابتدا نگاهی به یکی از دلایل تداوم عقاید نژادپرستی در آمریکا پرداخته، سپس به دلیل آنکه تبعیض نژادی عامل اصلی اعتراضات اخیر در آمریکا بوده، رابطه شکلگیری نظامی سرمایهداری از دل بردهداری را بررسی و در آخر با برشمردن دیگر دلایل تداوم اعتراضات، به بحث درباره ناکارآمدی این نظام و تبعیضهایی که باعث شده سرمایهداری لیبرال در غرب رو به اضمحلال رود، خواهیم نشست.
تغییر ساختار مغز با عقاید نژادپرستی
برخی عقاید و تفکرها گذرا هستند یعنی در اثر زمانه و محیط اطراف در ما شکل گرفته و بعد از مدتی هم از سرمان میافتند؛ اما برخی دیگر آنچنان تأثیرگذارند که ساختار مغزمان را به گونهای در راستای خودشان تخریب میکنند که حتی با فهمیدن نادرستی آنها هم نمیتوانیم رفتارمان را تغییر دهیم. یکی از ویرانگرترینِ چنین عقایدی نژادگرایی است.
پس از جنگ جهانی دوم بیشتر تلاش علوم اجتماعی بر اثبات این مسئله بود که نژادپرستی را مشکل آسیبشناسانه روانی جلوه دهند. در آن زمان ویژگیهایی را مطرح کرده بودند که ساختار شخصیت قدرتطلب را شکل میداد. از این ویژگیها با نام «سندروم اف» نام میبردند. «اف» در اینجا ابتدای لغت «فاشیسم» بود.
در آن زمان باور عمومی برآن بود که، بنا به دلایل ژنتیکی، در هر جامعهای شخصی نژادپرست یافت میشود، اما بعدها با تصویب قانون حقوق مدنی در دهۀ ۱۹۶۰ این تفکر شکل گرفت که نژادگرایی هم مانند هر عقیده دیگری میتواند آرام شده و کنار گذاشته شود.
اما این عقیده باعث شد که در دهههای بعد مناقشهای بر سر این مسئله صورت گیرد که آیا نژادپرستی را میتوان اختلالی روانشناختی نامیده و در زمره راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (یا به اختصار انگلیسی DSM) قرار داد. این تفکر در زمان ترور «مارتین لوتر کینگ»، در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷) و با صحبتهای دانشمندی با نام «آلوین پوسانت» به اوج خود رسید.
این نظریه هم بعدها با آوردن استدلالی بر اینکه شمردن نژادپرستی به عنوان اختلالی روانی توجیهی برای قاتلان و مجرمان نژادپرست خواهد بود و حداقل در زمینه حقوقی نتیجهای عکس دارد، رد شد.
در اثبات این که نژادگرایی امری ذاتی نیست، فرانسیسکو بتنکورت، استادِ کینگز کالج لندن، در مصاحبهای درباره ریشه لغویِ نژادپرستی میگوید این کلمه در ابتدا برای اصلاح ویژگی حیوانات و گیاهان به کار میرفته، اما در گذر زمان اروپاییها با تقویت استثمارشان، دست به طبقهبندی نژادی رنگینپوستان زدند.
بتنکورت معتقد است در ابتدا رفتار تبعیضآمیز ظهور کرده و با گذشت زمان تئوریهایی برای نژادگرایی به میان آمده است؛ بنابراین نژادپرستی زمانی معنا میگیرد که شما علاوه بر ذهنیتی که نژادها را جدا میبیند، دست به عملی در این راستا بزنید. در واقع باید تعصبی داشته باشید و در راستای این تعصب نژادی کاری نژاد پرستانه انجام دهید.
پس از آن و در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ این جامعهشناسان بودند که شروع به تلاش در کشف علت تمایل به نژادپرستی کردند. نتیجه تحقیقات آنها این پاسخ را عنوان کرد که کشش اغلب جوانان به عقاید افراطیگرایانه، مانند نژادپرستی، از عدم دسترسی آنها به سرمایه اجتماعی است؛ یعنی، تمایل به روابط اجتماعی و عضویت در مسائل اجتماعی کاهش یافته و در نتیجه آن زمانی که گروهی گوشِ شنوا و آغوشی باز برای آنها داشته باشد در جذب آنان موفق خواهند بود. در واقع پیوستن به جمع نژادپرستان را میتوان نوعی تمایل به تعلق داشتن دانست.
بنابر گفته بالا میتوان شکل افراطیتر و رفتارهای مبتذل و مشمئز کنندهای که در دهههای اخیر از نژادپرستی در آمریکا میبینیم را به نوعی جستجوی هویتی بدانیم که آمریکاییها با شکلگیری فعالیتهای انفرادی و کنارهگیری از اجتماع آن را گم و یا فراموش کردهاند، در واقع این رفتارها نتیجهای معکوس از انزوای زندگی مدرن را نمایان میکند.
در سال ۲۰۱۲ تحقیقی بر روی افرادی که رفتار افراطی نژادپرستی را دنبال میکردند انجام گرفت. این افراد در تلاش بودند تا این رفتارها را کنار بگذارند، اما اکثر آنها وقتی درباره این تلاششان صحبت میکردند اعتقاد داشتند که به آن «اعتیاد» پیدا کردهاند. جامعهشناسان در تحلیل استفاده از چنین تشابهی به این نتیجه رسیدهاند که باور این افراد این است که به مغزشان آسیبی دائمی وارد شده باشد، چیزی که در علم جامعهشناسی از آن با عنوان «رسوب هویت» یاد میکنند. این اصطلاح به این معنی است که زمانی که هویتی از خود را کنار میگذارید میتواند اثراتی ماندگار داشته و یا حتی به شکل دورهای بازگردد.
بنابراین، نتیجه آخرین تحقیقاتی که روی این موضوع و از سوی علم جامعهشناسی انجام شده به ما نشان میدهد وقتی یک ایدئولوژی را در زندگی بپذیریم که نوعی نفرتپراکنی محسوب شود، مانند تفکر نژادگرایی و رفتارهای تبعیض نژادی، بعد از مدتی ساختار مغز تغییر میکند. در نتیجه میتوان برداشتی اینگونه داشت که ساختار نوروفیزیولوژیک مغز سفیدپوستانِ نژادپرستِ آمریکایی به سمتی تغییر کرده که آپارتاید را در خود نهادینه کرده است.
اما از دریچهای دیگر هم میتوان به ریشهیابی جدانژادی و تبعیض در آمریکا پرداخت، نگاهی که با آن سرمایهداری و نژادپرستی را دو قلوهایی جدانشدنی خواهیم یافت. در ادامه از این زاویه نگاهی به نژادپرستی در آمریکا خواهیم داشت.
سرمایهداری و تبعیض نژادی، دو یار جدانشدنی
برخی پژوهشگران برای تعریف ارتباط نظام سرمایهداری و بردهداری، از انگیزۀ سودآفرینی، کارآفرینی و روابط بازار به عنوان شاخصههای بردهداری در آمریکا نام میبرند. در واقع در گذشته به بردهداری مانند مدلی اقتصادی، و یا به عبارت دقیقتر «اقتصاد لسه فِر»، نگاه میشد. این استدلال باعث شده که تاکنون تاریخنگاران زیادی در صدد آن باشند تا پاسخی برای رابطه میان این دو در آمریکا بیابند.
در چندسال اخیر تاریخدانان در پژوهشهای متفاوتی به این نتیجه رسیدهاند که بردهداری در آمریکا ماهیتی سرمایهدارانه داشته و به ظهور دنیایی صنعتی منجر شده است. البته لازم به ذکر است که سالها بعد تفنگها، کشتیها و بمبهای همین دنیای نوظهور به زوال بردگی انجامید.
پیش از این و در طول سالها نظریههایی ارائه شد که همگی در تلاش برای ارائه پاسخی به چگونگی آفرینش یک به اصطلاح «ابرقدرت غربی» از دل بردهداری بود. در کمال تعجب این نظریهها با واکنشهایی متفاوت از سوی گروهایی با عقاید متفاوت از هم روبهرو شد. برخی بر این باور بودند که تعریف سرمایهداری در این پژوهشها درست نبوده، برخی دیگر به تعاریف اقتصادی ارائه شده ایراد گرفته و دیگرانی هم معتقد بودند این استدلالها را پیشتر شنیده و متقاعد نشدهاند. در این میان عدهای هم باور داشتند که سرمایهداری نمیتواند با بردهداری در قیاس قرار گیرد چراکه معنای سرمایهداری یعنی آزادی!
البته چیزی که در همه این واکنشها جلب توجه میکرد خصومتی بود که گویا در تکبری متعصبانه ریشه دوانده است. درواقع واکنشهای منفی به رابطه سرمایهداری و بردهداری، خواه از سوی راستها باشد یا چپگراها ریشه در تعصبی کورکورانه داشت.
اما پژوهشهایی به تازگی شکلگرفته که توانسته تمام این باورهای ضد ونقیضی که تنها نقطه اشتراکشان مخالفت با تحقیقات پیشین بود را متقاعد کند که سرمایهداری فرزند ناخلف بردهداری در آمریکا است.
این پژوهشها در واقع تاکیدی بر رویِ تاریکِ تاریخ سرمایهداری است و از آنجا که با دنیای امروزه، که با بحران مالی بوجود آمده در سال ۲۰۰۸ شکلگرفته است، همخوانی دارد توانسته نظرات متفاوت را متقاعد کند. در دنیای حال حاضرِ سرمایهداری در آمریکا هرچیزی میتواند به برگ یا کالایی تبدیل شود تا سودی به افراد متمول، یعنی کسانی که در بالای هرم قرار میگیرند، برساند. این در حالی است که افراد کف هرم با تلاش زیاد هم نمیتوانند اندک سرمایهای بدست آورند.
با نیمنگاهی به دنیای کنونی میتوانیم تناظری عمیق بین زمان بردهداری، که فردی متمول و سرمایهدار بردهها و زندگیشان را برای سود و میل خود اداره میکرد، بیابیم. از طرفی میتوانیم تشابهی میان بحران مالی سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷) که سفتهبازی و باور افزایش قیمت مسکن در آن رواج داشت و باور سال ۱۸۳۷، یعنی زمان بردهداری، و افزایش قیمت پنبه و بردگان بیابیم.
همچنین مطالعات جدید از سوی دیگری نیز با جامعه امروزی آمریکا همخوانی دارد و نشان میدهد همچنان ماهیت نژادگرایانهای در نظام سرمایهداری وجود دارد؛ یعنی، دیگر نمیتوان سیاهپوستان را مانند کالا خرید و فروش کرد، اما همچنان آنها قربانیانی در جامعهای تبعیضآمیز هستند.
در جامعه حال حاضر آمریکا شاهد آن هستیم که سیاهان قربانی سررسید اقساط و رهندهندگان، قربانی اخاذی مسئولان برای تأمین بودجۀ عملیات ادارات محلی، و قربانی مأمورانی که امر بر آنها مشتبه شده مجوز دارند که سیاهپوستان را، با زور شدید و گاه مرگباری، تنبیه کنند، هستند. حتی با نگاهی به آمار زندانها در آمریکا هم میبینیم که سیاهپوستان بیشتر راهی زندان میشوند تا قرارداد ایالتهای مختلف با زندان عملی شود. در واقع قرارداد زندانها به این صورت است که سهامشان به تعداد مردان و زنان سیاهپوست در سلولها بستگی دارد.
در پژوهشی که با نام «پروژه ۱۶۱۹» به دست روزنامه نیویورک تایمز آغاز شده نیز نتایج اینگونه بوده که سرمایهداری نیاز مبرمی به بردهداری دارد. در این پروژه روزنامهنگاران و کارشناسان مختلفی از نقش بردهداری در شکلگیری آمریکای کنونی صحبت کردهاند. به طور مثال، «نیکول هانا جونز»، گفته پس از «جنگ داخلی»، سود حاصل از بردهداری به ایالتهای جوانتر کمک کرده تا بدهیهای خود را بپردازند و پایههای دانشگاههای آمریکا را پی ریزی کنند. در واقع این خرید و فروش و سرمایهگذاری روی بردهها و کالاهایی که آنها مثلا در تجارت پنبه تولید میکردند، بود که وال استریت را به یکی از اصلیترین پایگاههای مالی جهان تبدیل کرد.
تکیه «توماس جفرسون» و بقیه بردهداران بر ساختن دنیای مورد علاقه خود از طریق بردگان سیاهپوست بود. در واقع زمینهای آنان یکی از پایههای سرمایهداری و بردهداریِ نژادپرستانه پایهدیگری برای آن بود. در نتیجه استعمار نژادپرستانه و بردگی، سنگ بنای اولین مرحله جهانیسازیِ سرمایهداری بودند.
به عبارتی میتوان نتیجه گرفت سرمایهداری در آمریکا، در عین حال که با ثروتی شگرف برای برخی، به اصطلاح نورچشمی و عزیزدردانههای سفیدپوست، همراه است، مصیبتی ژرف و غیرانسانی برای برخی دیگر، یعنی سیاهان، به بار میآورد. در واقع آنها که زمانی از الغای بردگی طرفداری کردند، قطعا دشمن سرمایهداری نبودند، اما تلاش داشتند مرزی برای چیزهایی که مجاز به خرید و فروشند، ترسیم کنند؛ مرزی که در حال حاضر مات و نخنما شده و نتیجه آن چیزی جز مصیبت و بیچارگی نبوده است.
تظاهرات، راهی مؤثر برای ایجاد تغییرات سیاسی در کشور
از زمان به ریاست جمهوری رسیدن دونالد ترامپ در آمریکا اعتراضات گسترده بسیاری در این کشور شکل گرفته است. به طور مثال فردای روز انتخاب شدن او تظاهراتی برای حقوق زنان انجام شد.
پژوهشی جدید در این زمینه نشان میدهد اعتراض میتواند از نظر سیاسی کشور را تغییر دهد، اما نه به شکلی که باور عمومی به آن معتقد است. در واقع این پژوهش نشان میدهد تظاهرات دلیل بر افزایش فعالیتهای سیاسی از جانب خودِ شهروندان است و این مردم کشور هستند که تغییری سیاسی بوجود میآورند.
اما درباره نژادپرستی در آمریکا، پس از گذشت بیش از چهار قرن از بردگی، این بار با قتل وحشیانه جورج فلوید اتفاقی در جامعه کنونی آمریکا رخ داده که موجی از تظاهرات گسترده را به همراه داشته که با گذشت بیش از دو هفته خاموش نمیماند. در ادامه نگاهی به بررسی دلایل مختلف ادامه دار شدن این تظاهرات میپردازیم.
کرونا و تبعیض نژادی، دلیل دیگر اعتراضات گسترده آمریکا
کارشناسان در تحلیل دامنهدار بودن و گستردگی تظاهرات اخیر در اعتراض به قتل جورج فلوید معتقدند علاوهبر نژادپرستی که عمق ژرف آن در بالا مورد بحث قرار گرفت و رفتار خشونتباری که در فرهنگ پلیس کشور آمریکا ویژگی بنیادین محسوب میشود، شیوع و همهگیری جهانی ویروس جدیدِ کرونا با نام علمی کووید-۱۹ بی تأثیر نیست.
در واقع همهگیری کرونا در سطح جهانی و در صدر آن در آمریکا به مردم این کشور و دیگر نقاط جهان نشان داد نژادپرستی همچنان در این کشور و حتی با شدت و حدتی بیشتر ادامه دارد. در این دوران همهگیری آمار مرگ و میر و ابتلا در افرادی در آمریکا که جز رنگینپوستان بودهاند به طرز قابل توجهی بالاتر بوده که این خود نشانه بارزی از نابرابری و عدم رعایت مساوات در این کشور است.
شیوع ویروس کرونا در آمریکا به بیکاری بیش از ۲۰ میلیون نفر، با اکثریت سیاهان و کارگران آمریکای لاتین، انجامید. مصاحبههای مختلفی که از معترضان به عمل آمده نشان میدهد، انتشار ویدئوی قتل جورج فلوید، دلیلی شد تا شهروندان که به تازگی با چهره نژادپرستی و تبعیض در کرونا روبهرو شده بودند، برای اعتراض به خیابانها بیایند.
یکی از استادان دانشگاه علوم پزشکی ییل در این باره میگوید: «بدون شک این معترضان برای رفتار غیرانسانی و خشونتبار پلیس بیرون آمدهاند، اما دلیل دیگری هم در این میان وجود دار و آن نیاز به داشتن حق زندگی تمام و کمالی است که با زور یا شیوع ویروس از آنها گرفته نشود.»
در این میان پژوهشهایی آماری نیز صورت گرفته که تبعیض نژادی در دوران کرونا را به وضوح به تصویر میکشد:
۳۲ درصد از مرگ و میر ناشی از کرونا در تنها ایالت نیویورک از سیاهپوستان و آمریکای لاتین بوده درحالی که آنها تنها ۲۱ درصد از جمعیت آنجا را تشکیل میدهند.
اکثریت آفریقایی-آمریکاییها، بیش از ۶۰ درصد، گفتهاند در دوران شیوع کرونا از امکانات کمتری برای رسیدگی نسبت به سفیدپوستان بهرهمند بودهاند.
حدود ۷۰ درصد از سیاهپوستان بیان کردهاند تستهای تشخیص کرونا در اختیارشان قرار نمیگرفته و ۵۸ درصد هم معتقد بودند اگر تستی انجام گرفته احتمال صحت آن کم بوده است.
سیاهپوستان و شهروندان آمریکای لاتین در این دوران با احتمال بالای ۵۰ درصد مورد خشونت پلیس قرار میگرفتند.
در این میان عدهای با اشاره به اینکه پس از کالبد شکافی جورج فلوید مشخص شده او به ویروس جدید کرونا مبتلا بوده میگویند این ویروس نتوانست او را از پای در بیاورد، اما زورگویی و رفتار وحشیانه پلیس سفیدپوست او را به قتل رساند.
یکی از اعضای انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان در این باره با اشاره به آنکه دوران محدودیتهای کرونایی وجود داشته، بیکاری افزایش یافته و ناامیدی و وحشت در کنار عصبانیت در مردم رخنه کرده، بیان کرد: «تفاوت این اعتراض با شورشهای گذشته در این است که در گذشته پس از تظاهرات همه چیز به حالت سابق خود باز میگشت، مثلا به سرکارتان باز میگشتید. اما این بار مسئله فرق دارد، هیچ چیزی سرجایش نیست و عصبانیت و خشم ما مثل قبل فروکش نخواهد کرد.».
اما در این همهگیری جهانی کرونا تحلیلگران زیادی، با اشاره به اینکه بحرانهای بزرگ نتایج بزرگی هم در جامعه جهانی پدیدار کردهاند، به بررسی نظامهای مختلف در مقابله با شیوع ویروس کووید-۱۹ پرداخته و اغلب آنها در این توافق نظر داشتهاند که نظام سرمایهداری آمریکا با این شیوعِ جهانی بیش از پیش رو به افول گذاشته است، در ادامه این نظریات را بررسی میکنیم.
افول سرمایهداری آمریکا با همهگیری ویروس کرونا
بحرانهای بزرگ همیشه پیامدهای سیاسی و اقتصادی بزرگی داشتهاند، مانند رکود بزرگ ۱۹۳۰، حملات یازده سپتامبر، یا بحران مالی ۲۰۰۸ و هماکنون شیوع کرونا.
در شیوع جهانی ویروس کرونا کشورهای ثروتمند و سرمایهدار، مانند آمریکا، آسیب جدیتر و بیشتری دیدند، زیرا نظام حاکم بر آنها، نظامی لیبرال سرمایهداری بوده و پول تنها چیزی است که برایشان مهم است.
در واقع کشورهای فقیر همیشه در خدمت سیستم سرمایه داری بوده و در این شیوع چیزی برای ازدست دادن ندارند. اکنون نظام سرمایهداری در کشورهای نظیر آمریکا تلاش دارد تا آسیبهای اقتصادی شیوع کرونا را نیز به گردن کشورهای فقیرِ کمتر یا غیر صنعتی انداخته تا شاید ضرری که در این بحران بر خودش وارد آمده را جبران سازد.
در این میان کشورهای غربی که تا پیش از شیوع کرونا سخن از جهانی سازی، دهکده جهانی و «جهان وطنی» گفته و مرزها را به عنوان مانعی بر سر راه ایدئولوژی خود تلقی میکردند، در شرایط حال حاضر با بستن مرزها، چهرهایی دیگر از خود به نمایش گذاشتند.
کرونا ویروسی است که نشان داده تأثیری شگرف بر همه جوامع و نظامهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و درمانی در همه کشورهای دنیا داشته و حتی کشورهایی مانند آمریکا که ادعای «ابر قدرت» و ثروتمند بودن داشتند، از این ویروس به ستوه آمدهاند.
برخی کارشناسان معتقدند زمان آن فرا رسیده که آمریکا سیاستهای اداره کشورش را تغییر دهد. در این دیدگاه ویروس کرونا در لایههای اقتصادی آمریکا که هیچ زیرساختی برای آن وجود نداشته رخنه کرده است.
«فرانسیس فوکویاما» یکی از نظریهپردازن جنجالی عصر حاضر که نظریه جنجالی «پایان تاریخ و پیروزی نهایی نظامِ لیبرال دموکراسی» را ارائه کرده است در جدیدترین یادداشت خود درباره نظام سرمایهداری آمریکا و روش آن در مقابله با کرونا میگوید، بعد از کرونا، توزیع جهانی قدرت همچنان به سمت شرق ادامه خواهد داشت، زیرا آسیای شرقی (چین) در مدیریت بحرانِ کرونا، عملکرد بهتری نسبت به آمریکا و اروپا از خود نشان داد.
او در صحبتهایش رهبری نادرست و بیکفایتی دونالد ترامپ را نیز علتی اساسی در افول نظام سرمایهداری ایالت متحده دانسته و میگوید رفتار تفرقهانگیز و عملکرد بد او به ضربهای شدید برخودش منتهی شد و باعث شد تا نظام لیبرال حاکم بر جهان رو به فروپاشی برود.
در آخر اینکه باید دید نظام سرمایهداری که زیرساختی بر پایه زورگویی و تملک بردهها دارد، تا کجا میتواند به سلطهگری و رفتارهای غیربشر دوستانه خود ادامه دهد. آیا اعتراضهای اخیر میتواند راهی باشد تا مقامات دولتی در نظام سرمایهداری آمریکا این بار اعتراف کنند به پایان خط رسیدهاند و باید روش اداره کشورشان را واگذارند؟ و آیا شاهد آن خواهیم بود که نظامی که بر بدن بردگان سیاهپوست بنا شده با قتل مظلومانه یکی از همین سیاهان برچیده شود؟