پنج سال است که جنگ در سوریه، زندگی همه افراد را تغییر داده است؛ اما بیش از همه زندگی کودکان تغییر پیدا کرده است.در این رابطه پدری که به‌همراه 6 فرزند و همسرش در حلب زندگی می‌کند، مطلبی را به‌زبان عربی در «سی‌ان‌ان» نوشته که به‌زبان انگلیسی هم ترجمه شده است که در ادامه می‌خوانید: 

 

من تلاش زیادی کردم که به فرزندانم، مخصوصا آنهایی که پس از جنگ به‌دنیا آمدند، توضیح بدهم چه اتفاقی در حال رخ‌دادن است؛ اما این آسان نیست. در نتیجه مجبور می‌شوم برای آنها افسانه‌هایی بگویم از جنگ بین حق و باطل و خواسته‌های خود برای آزادی. با گذشت پنج سال از جنگ، کودکان با صدای هواپیماها آشنا هستند؛ برخی از آنها از ترسشان فریاد می‌زنند، برخی اشک می‌ریزند و برخی از آنها هم می‌خندند. آنها با جریانی از سؤال‌ها من را بمباران می‌کنند. 

 

سؤال‌هایی از این قبیل؛ چه کسی بمباران می‌کند؟ چرا؟ هواپیماها از کجا می‌آیند؟ و خلبان آنها چه کسی است؟ 

 

دختر پنج ساله من، در جنگ به‌دنیا آمده بود و هیچ‌چیز از زندگی معمولی نمی‌داند. او عادت کرده است که خیابان‌ها را آشفته و پر از لاشه‌های مختلف آدم‌ها، خانه‌ها را بدون سقف و دیوار و درختان را سوخته ببیند. او یک‌بار هم از من نخواست تا او را به پارک، زمین بازی یا تئاتر ببرم چون همه اینها قبل از به‌دنیا آمدن او از بین رفته بودند. 

 

تنها چیزی که دختر من می‌داند، کشته شدن به‌علت بمب است؛ او حتی نمی‌داند مرگ طبیعی، چه چیزی است. هنگامی‌که یکی از همسایه‌های ما فوت کرد، دختر من از پرسید آیا او «در انفجار یک بمب کشته شده است یا در یک تیراندازی؟» وقتی به او گفتم هیچ‌کدام، دخترم دقایقی فکر کرد و گفت: «پس چگونه او مرد؟» بسیار سخت بود تا به او توضیح بدهم مرگ طبیعی چه چیزی است. 

 

بزرگ‌ترین فرزند من، ابراهیم 10 سال سن دارد یک‌بار وقتی او به مغازه‌ای برای خرید رفته بود، حملات هوایی منجر شد او از قسمت شکم و پا زخمی شود و حتی نزدیک بود بمیرد. از آن روز تاکنون او هر صدای عجیب و بلندی که می‌شنود، می‌ترسد. این صدا می‌تواند صدای یک خودرو، هواپیما و حتی یک موتورسیکلت باشد. 

 

هر صدایی که می‌آید او فکر می‌کند که علتش بمبی است که او را زخمی کرد. یک‌بار وقتی سوار موتور بودیم و صدای بلندی آمد، او از موتور پرید. 

 

حضورداشتن در حلب، به این معنی است که شما همیشه در خطر هستید؛ هیچ ساعتی نیست که من با خانواده‌ام تماس نگیرم تا مطمئن شوم در امنیت هستند. 

 

ما سعی کردیم او را دلداری بدهیم

 

یک بار من از همسایه، خبر حملات هوایی را شنیدم، به خانه برگشتم و متوجه شدم ابراهیم هنوز به خانه برنگشته است. بیش از یک‌ساعت من زیر آوار دنبال ابراهیم بودم اما او را پیدا نکردیم. سپس در بیمارستان‌ها به دنبالش رفتیم که او را پیدا کردیم. 

 

باورم نمی‌شد که پسرم زنده است، خاک و خون، زخم‌هایی که روی شکم و پاهایش وجود داشت را پوشانده بودند، ساعاتی بعد ابراهیم وارد اتاق عمل شد. شرایط او وخیم بود اما بالاخره به‌ هوش آمد. 

 

ابراهیم اشک می‌ریخت و هذیان می‌گفت. ما سعی کردیم او را دلداری بدهیم و به او بگوییم که یک قهرمان است. 

 

در آن هنگام او نپرسید که چه کسی او را بمباران کرده است، او حتی نپرسید چه کسی این کار را کرده است چون برای او مهم نبود. او فقط نگران پای خود بود چون پایش را احساس نمی‌کرد. 

 

او البته جرأت اینکه از وضعیت پای خود سؤال کند را هم نداشت، زیرا می‌ترسید ما پاسخ دهیم: «بله، آنها پای تو را قطع کرده‌اند.»

 

ما سعی کردیم تا او را قانع کنیم که این درست نیست، او پایش را از دست نمی‌دهد و حالش خوب می‌شود، اما ابراهیم باور نمی‌کرد. تنها راه‌حل این بود که از پای او عکسی بگیرم و به خودش نشان دهم تا باور کند هیچ مشکلی نیست. 

 

 در ۱۱ مارس ۲۰۱۴، صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل در گزارشی اعلام کرد: تعداد کودکانی که در سومین سال جنگ در سوریه آسیب دیده‌اند، دو برابر شده است، آمار کودکانی که از مارس سال قبل، تحت‌تأثیر این جنگ قرار گرفته‌اند از دو میلیون به پنج میلیون و ۵۰۰ هزار نفر رسیده و حدود یک میلیون کودک در مناطق و شهرهای محاصره شده به غذا، دارو و کمک‌های بشردوستانه دسترسی ندارند. همچنین این صندوق خواستار پایان سریع خشونت‌ها و امکان دسترسی امدادگران به کودکانی شد که در شهرهای مناطق مختلف در محاصره بودند و در مورد شرایط آینده پنج و نیم میلیون کودک داخل سوریه یا در کمپ‌های پناهندگان در کشورهای همسایه هشدار داد.

 

زخمی، مبهوت و جنگ زده 

 

در طول چندسالی که از جنگ و درگیری در سوریه می‌گذرد، تصویر رنج کودکان بیشترین بازتاب را از این بحران، بین مردم و رسانه‌های جهان داشته است. نزدیک به یک‌سال از انتشار تصویر کودکِ سوری مرده در ساحل دریا می‌گذرد؛ تصویری که جهان را تکان داد. حالا یک ویدئو از کودکی زنده اما زخمی و مبهوت، همان مفهوم را نشان می‌دهد و همان تأثیر را هم بر افکار عمومی گذاشته است تا جایی‌که با گذشت چند روز از انتشار این ویدئو، هنوز در مطبوعات و شبکه‌های مجازی درباره‌اش حرف‌های زیادی زده می‌شود. مکان واقعه، شهر حلب است و زمانی ثبت شده است که نیروهای امداد و نجات، پسربچه‌ای را از ساختمان نیمه‌ویرانه‌ای بیرون می‌کشند و او را به آمبولانس منتقل می‌کنند. سراپای پسربچه، پوشیده در گرد و غبار است و نیمی از صورتش غرق خون شده است. 

 

عمران، ‌زخمی، خاک‌آلود، ساکت و بهت‌زده در آمبولانس می‌نشیند و این لحظــه ایده‌آلی ا‌ست برای عکاسان و فیلمبرداران، تا تصویر او را ابــــدی کنند. 

 

 او که به‌آرامی خون روی صورتش را تمیز و سپس به دست‌های خون‌آلودش نگاه می‌کند، برخلاف دیگر کودکان همسن‌وسالش گریه هم نمی‌کند؛ شاید این‌قدر شوکه شده که حتی گریه‌کردن را نیز از یاد برده است. منابع محلی می‌گویند، تصاویر مربوط به ساختمانی در حلب است که بر اثر حملات هوایی، تخریب می‌شود و عمران از زیر خرابه‌های آن بیرون آورده شده است. همین گزارش، به‌نقل از پزشکی به نام اسامه ابوالعز، می‌نویسد که این کودک، عمران دقنیش نام دارد، پنج‌ساله است و شامگاه چهارشنبه گذشته به‌دنبال حمله‌ای به محله القاطرجی حلب از ناحیه سر مجروح شده بود.