نقش آمریکا به عنوان یک بازیگر مداخله گر در بحران های منطقه ای و جهانی همواره یکی از مناقشه برانگیزترین الگوهای رفتاری بین دولتها محسوب شده است؛ دولتی که حضور آن در مناقشات جهانی در بیشتر مواقع بی ثبات کننده و فقدان حضور آن نیز باعث طولانی شدن زمان راه حل یابی برای بحران ها بوده است. در طول دهه ها پس از ظهور مدل «صلح آمریکایی» (Pax Americana) جهان هنوز با این پرسش مهم روبروست که چرا نقش آمریکا در بحران های جهانی به این میزان تردیدآمیز و متفاوت است؟
آمریکا پس از جنگ جهانی دوم در بیشتر بحران های منطقه ای به ویژه در ارویا و خاورمیانه حضور پررنگ و مداخله گرا و تردیدآمیزی داشته است. در طول دوران جنگ سرد تقابل راهبردی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در حوزه اروپا، این قاره را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کرد و واشنگتن به دلیل تقابل راهبردی با شوروی عامل بسیاری از تضادهای هویتی- نظامی در اروپا بود، پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا حضور مداخله گرا در بحران های هویتی کوزوو، بوسنی هرزگوین وصربستان داشت. نقش واشنگتن در اروپای پسا جنگ سرد را می توان در چارچوب توسعه و ادغام اقتصادی، سیاسی- امنیتی و گسترش ناتو تحلیل کرد. با آغاز جنگ اوکراین(۵ اسفند۱۴۰۰) آمریکا به عنوان مهمترین نیروی مداخله گر عملا وارد جنگ با روسیه شد.
اما نقش یابی آمریکا در منطقه خاورمیانه را می توان از مسیر دیگری مورد تحلیل قرار داد؛ حضور شرکت های نفتی آمریکایی در حوزه های نفتی با هدف افزایش منافع توسعه ای و اقتصادی باعث شد تا آمریکا با نفوذ در مناطق نفتی، حضور نظامی خود را نیز گسترش دهد. نقش یابی آمریکا به عنوان حامی اسرائیل را می توان مهمترین مولفه ایجاد خاورمیانه بحران خیز و بی ثبات تحلیل کرد؛ خاورمیانه ای که با شکل یابی اسرائیل و انباشت تضادهای ژئوپلیتیکی نقش و حضور آمریکا می توانست به وضعیتی دایمی تبدیل شود. به نحوی که جنگ اول اعراب- اسرائیل(جولای ۱۹۴۸)، بحران کانال سوئز(نوامبر۱۹۵۶)، جنگ ۶ روزه(ژوئن۱۹۶۷)، جنگ ۱۹۷۳(اکتبر۱۹۷۳) و توافق های صلح پیمان کمپ دیوید(مارس۱۹۷۸)، کنفرانس مادرید(سپتامبر۱۹۹۱)، توافق اسلو۱(سپتامبر۱۹۹۳)، کنفرانس اسلو۲(سپتامبر۱۹۹۵) و کنفرانس کمپ دیوید۲(جولای۲۰۰۰) و طرح دو دولت مستقل و ابتکار پیمان صلح ابراهیم(Abraham Accords) هنوز نتوانسته این منطقه را به ثبات و سکون برساند و در همه این بحران ها و روندها، آمریکا نقش عمده ای را ایفا کرده است.
از زاویه دید ساختار کلان تصمیم گیری و سیاستگذاری در آمریکا، اسرائیل به عنوان موجودیتی استثنایی در میان کشورهایی با ساختار اقتدارگرا باید موقعیت خود را با ویژگی دولت قوی حفظ کند. از دیگر سو، به نظر می رسد که معادلات قدرت در ساختار تصمیم ساز آمریکا به ویژه حضور لابی قدرتمند یهودی (ایپک) در دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه، شرکت های بزرگ اقتصادی- رسانه ای و سازه نظامی این کشور به سمتی معطوف است که واشنگتن را به بزرگترین حامی اسرائیل تبدیل کرده است. با آغاز جنگ ۷ اکتبر(۱۵ مهر) در غزه بار دیگر با افزایش حمایت های سیاسی و نظامی آمریکا از اسرائیل این پرسش مطرح می شود آمریکا از جنگ در اوکراین و غزه چه می خواهد؟
جنگ نیابتی(Proxy War)، را شاید بتوان نقطه اشتراک استراتژی آمریکا برای دو بحران اخیر تحلیل کرد.
آمریکا با بهره گیری از راهبرد جنگ نیابتی مرحله ای در اوکراین به دنبال شکل دهی یک روسیه ضعیف و اروپای وابسته است. ادراک راهبردی سیاستگذاران آمریکایی بر این امر معطوف است که روسیه باید از طریق محدودسازی و تحریم اقتصادی و درگیری در یک فرایند جنگ و بحران فرسایشی به سمت کاهش تحرک راهبردی و ژئوپلیتیکی و حتی تغییرات داخلی حرکت کند.
با تمرکز آمریکا بر شرق اسیا(Pivot to Asia) واشنگتن در مقام عمل تلاش کرد تا از هزینه های نظامی خود در منطقه خاورمیانه کاسته و تمرکز نظامی خود را معطوف به شرق آسیا برای محدودسازی چین سازد اما در دیگر سو با حمایت از یک سیاست خاورمیانه ای معطوف به اسرائیل تلاش کرد تا خاورمیانه را از طریق طرح عادی سازی موسوم به طرح صلح ابراهیم به ثبات رسانده و همچنین نقش اسرائیل را پررنگ کند. آغاز جنگ غزه اما شرایط متفاوتی را برای اسرائیل و آمریکا رقم زد و آغاز بحران و افزایش گستره جنگ باعث شد تا آمریکا تلاش کند تا از طریق نیروی نیابتی خود یعنی اسرائیل گزاره امنیت اسرائیل محور و نقش یابی جدید واشنگتن در خاورمیانه را به اجرا بگذارد.
در فرجام، رویکرد آمریکا به جنگ اوکراین و غزه اگرچه دارای نقاط مشترکی است اما به دلیل ماهیت هریک از تحولات و ژئوپلیتیک مجزا دارای تفاوت هایی است، آنچه این دو جنگ برای آمریکا و دولت جو بایدن به ارمغان آورده، چیزی جز مخدوش شدن وجهه –پرستیژ آمریکا در افکار عمومی داخلی و در جهان نخواهد بود به نحوی که چگونگی حمایت گری واشنگتن از اوکراین، مالیات دهندگان آمریکایی را بیش از پیش از دولت بایدن سرخورده کرده و چگونگی حمایت از اسرائیل نیز به افزایش نگرش های منفی در میان افکار عمومی جهانی و کاهش وجهه این کشور انجامیده است.