«کارلوس روآ» کارشناس و سردبیر اجرایی نشریه مرکز پژوهشی فوق، روند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با وضعیت کنونی ایالات متحده آمریکا مقایسه کرده و آورده است، «میخائیل گورباچف» مدت کوتاهی پس از به قدرت رسیدن به عنوان دبیر کل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، در یک سخنرانی نیاز به تغییر در این کشور را اعلام کرد.
تلاش گورباچف برای اصلاح سیستم سیاسی و اقتصادی رو به نابودی شوروی عنوان پرسترویکا به خود گرفت. وی بعدها در سازمان ملل تصریح کرد که این اقدام مسکو تلاشی برای تطبیق با کارکردهای جدید و تغییرات اساسی در جامعه به عنوان یک بازسازی کلی بوده است. با همه خوش بینی ها اما پرسترویکا شکست خورد زیرا نظام شوروی توانایی انجام چنین تغییرات عظیمی را نداشت و فروپاشید.
مدتی است که تحلیلگران نظام بین الملل همین روند را برای آمریکا نیز بیان می کنند. سخنرانی اخیر «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی ایالات متحده در مورد تجدید رهبری اقتصادی آمریکا در موسسه بروکینگز هم نشانگر تغییر عمیق در تفکر استراتژیک و نگاه اقتصادی آمریکا است. وی در واقع اعتراف کرد بسیاری از کارهایی که ایالات متحده در چند دهه انجام داده یا بیان کرده، اشتباه بوده اند. سالیوان اذعان داشت که اصلاحات دردناک و فوری برای واشنگتن ضروری است.
کارشناس این موسسه تاکید دارد: همانگونه که گورباچف نیاز به تغییر و اجرای اصلاحات را تشخیص داد که البته دو مقوله متفاوت بودند که در نهایت شکست خورد؛ آیا دولت بایدن در مسیر تجربه همان درس دردناک قرار دارد؟
تکرار ادبیات ترامپ در دولت بایدن
طبق تحلیل این اندیشکده، سخنرانی سالیوان تنها منعکس کننده دیدگاه های فردی او نیست و در چارچوب طرح کلی دکترین اقتصاد بین الملل دولت بایدن قابل بحث است که از مدت ها قبل در دولت آمریکا در حال توسعه بود. سخنان وی رد کامل سیاستهای اقتصادی بازار آزاد ایالات متحده در چهل و چند سال گذشته بود و این نظر را به چالش کشید که بازارها همیشه کارآمد هستند و آزادسازی عمیق تجاری به آمریکا کمک میکند تا همیشه برتر باشد.
سالیوان خاطرنشان کرد که بسیاری از سیاست های اقتصادی بینالمللی، مبتنی بر این تصور که ادغام اقتصادی می تواند منجر به پذیرش ارزش های سیاسی غربی توسط کشورها شود، کاملاً اشتباه بود. این اتفاق آشکارا در مورد چین به وقوع پیوست.
سالیوان می گوید علاوه بر این مسائل، دو چالش جدید وجود دارد: بحران آب و هوا و نابرابری اقتصادی، که مورد دوم تا حدی نتیجه تفکر اقتصادی باقیمانده از قبل است. وی تاکید می کند که به رویکردی جدید در اقتصاد نیاز است تا واقعیت های جدید، از جمله بازگشت سیاست صنعتی را در نظر بگیرد. به همین دلیل دیدگاه های مشاور امنیتی ملی بایدن تکرار اظهارات دونالد ترامپ به نظر می رسند اما با ادبیاتی متعادل تر.
به گفته سالیوان، دستور کار دولت بایدن، بر ظرفیت ساخت، تولید و نوآوری متمرکز است. اولین قدم برای رسیدن به چنین چیزی، سرمایه گذاری در داخل از طریق استراتژی صنعتی مدرن آمریکایی است. در کل وی بر این امر تاکید دارد با توجه به تغییر شرایط و واقعیت های اقتصادی در داخل و در عرصه بین الملل، رویکردی جدیدی برای اقتصاد مورد نیاز است.
شکست اجماع جدید واشنگتن
طبق تحلیل نشنال اینترست، اگرچه اظهارات سالیوان مورد استقبال قرار می گیرد، اما اعتراف به وجود مشکل، تنها نخستین گام برای رسیدگی و حل آن است. دولت بایدن با سه مانع بزرگ مواجه است که تلاش آن برای اصلاحات را اگر به طور کامل از بین نبرد، ناکام خواهند گذاشت.
اولین مساله نامگذاری این سیاست اقتصادی جدید به عنوان «اجماع جدید واشنگتن» است که آشکارا ارجاعی به اجماع قدیمی و مبتنی بر بازار آزاد واشنگتن است. این نشان می دهد که ایالات متحده قادر به رها شدن از تفکرات پیشین و رسیدن به پارادایم جدید نیست.
موضوع دوم، نبود صداقت در دولتمردان و سیاستگذاران ایالات متحده است که می گویند هدفشان برقراری روابط با چین است. خود سالیوان تاکید دارد که ایالات متحده در ابعاد چندگانه با چین رقابت می کند، اما به دنبال رویارویی یا درگیری نیست و برای مدیریت مسئولانه رقابت و تا حدممکن همکای با پکن تلا می کند. این ادعایی توخالی و دروغین است زیرا به عنوان نمونه کنترل صادرات نیمه هادی ها و مقابله با شرکت های چینی نمونه های بارز دشمنی با این کشور است.
طبق این تحلیل، کنار آمدن آمریکا با چین به معنای عقب نشینی واشنگتن از نظام تک قطبی است حال آنکه ایالات متحده می خواهد این نظم را حفظ کند و حتی یک اینچ هم به خودنمایی چشم انداز نظام چندقطبی فرصت نمی دهد.
موضوع سوم و مهم تر این است که باوجود سخنان سالیوان، هنوز مشخص نیست که آیا چنین تغییری می تواند به طور واقع بینانه در این مقطع و در شرایط سیاسی -اجتماعی-اقتصادی ایالات متحده محقق شود یا خیر. تاثیر ویروس کرونا و جنگ در اوکراین و واکنش واشنگتن به این رویدادها حکایت از آن دارند که باید در عملیاتی شدن اصلاحات از سوی واشنگتن تردید داشت زیرا موقعیت آن بسیار ضعیف تر از گذشته است و وحدت سیاسی داخلی نیز طی سه سال گذشته از بین رفته است.
«مالکوم کییونه» سوئدی معتقد است خطرناک ترین دوره برای یک نظام سیاسی زمانی است که سال ها و دهه ها یک بحران را نادیده گرفته است و در نهایت، بدون پشتوانه ای مطمئن سعی کند به طور گسترده اطلاحات انجام دهد. در این مرحله است که بیشترین احتمال برای وقوع انقلاب های سیاسی وجود دارد. انقلاب فرانسه، سقوط سلسله Qing یا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از آن دست هستند.
نویسنده در بخش پایانی تحلیل خود تحت عنوان «آیا دیگر فرصتی وجود ندارد؟» آورده است، در این شرایط زمانی، اجرای یک استراتژی صنعتی در ایالات متحده حتی اگر امکان پذیر باشد، آسان نخواهد بود. اگرچه ایالات متحده هنوز ثروتمند و پرقدرت است اما با شکاف سیاسی داخلی و چالش های خارجی گوناگون دست به گریبان است. شاید نگرانکنندهتر از همه، منافع داخلی قدرتمندی باشد که در برابر هر تغییر رادیکالی مقاومت می کند. سیاستگذاران و کارشناسان آمریکایی باید به واقعیات کنونی کشورشان بپردازند و با پیامدهای آن مقابله کنند. در غیر این صورت، این خطر ایالات متحده را تهدید می کند که روزی همچون پادشاهی فرانسه، با پرتاب سنگ از سوی شهروندان خشمگین از پشت بامها بیدار شود؛ این شاید پیش درآمد و مقدمه ای باشد برای یک رویداد بزرگ.