در این شب های پربرکت قدر و شب ضربت خوردن مولای متقیانی که دیدگاهش بر این امر بوده است که تمامی افراد جامعه مسلمان و غیرمسلمان باید در تامین نیازهای اولیه معیشت خویش در وضعیت اقتصادی مطلوب و مناسب با شرافت و کرامت انسانی خود باشند تا رفاه عمومی در جامعه برقرار گردد و به همین جهت مبارزه گسترده ای را با فقر و تهیدستی آغاز نمود به گونه ای که فرمودند: (خدایا آبرویم را با بی نیازی نگهدار و با تنگدستی شخصیت مرا لکه دار مفرما چرا که فقر همان مرگ بزرگ است.)
در گوشه ای از این شهر پای درد دل یک بانویی نشسته ایم که در وضعیت معیشت زندگی خود مانده است و غم هایش را از نداری ها و کاستی هایش با فریاد سکوت برایمان بازگو می کند.
هیچ کسی نیست که گرفتار نباشد اما خاونداده هایی هستند که کسی از گرفتاری آن ها آگاه نمی شود و به هر قیمتی آبرو داری را سرلوحه زندگی خود می گذارند.
لیلای گزارش ما وقتی در کنارش می نشینی با خنده هایش دل همه را شاد می کند غافل از این که خود دل شاد نیست حالش را جویا می شوم با آهی می گوید می گذرد اما به سختی غمش را می توان در چهره اش خواند هر چند با سیلی صورتش را سرخ نگه داشته است اما دل پری دارد، می توان آه سردش را در چهره اش خواند.
حال همسر و فرزندانش را جویا می شوم سرش را به زیر می اندازد انگار که نای بالا نگه داشتن سرش را نداشته باشد از وضعیت معیشت خانواده اش می گوید از درد و رنج های چند ساله همسرش از نداری ها و مستأجر نشینی بدون وسایل سرمایشی و حوله خیس کردن به جای خنکای کولر می گوید.
از باربری و جارو کشی و دست فروشی های همسرش کنار خیابان برای تهیه کم ترین مایحتاج روزانه زندگیش می گوید که آخر کارش به عمل دیسک کمر رسید و بدهکاری های که مردم از آنها طلب دارند و به امید برگرداندن حق مردم از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند و همچنان به شغلش کنار خیابان ادامه می دهد.
می گوید برای اینکه بتوانم کمک حال مرد خانه ام باشم از فرزندان خانواده های که دارای معلول و استثنای هستند نگهداری می کنم تا حداقل کمک خرجی برای خانه ام باشم.
لیلا باز شکر خدا می کند که با کمک اقوام توانسته است دخترش را به خانه بخت بفرستند اما دل نگران پسر 26 ساله اش است و می گوید هرجا می رود سابقه کار از او می خواهند، جوانی که بیکار است سابقه کار از کجا بیاورد.
او می گوید می ترسم از اینکه پسرم از فرط بیکاری به دام دوستان ناباب بیفتد اشکی می ریزد و ادامه می دهد مگر مسئولین چکار می کنند که به داد دل ما نمی رسند خیلی مواقع صدای خس خس گریه پسرم را می شنوم که ناله می کند که خدایا......... تا کی باید از نداری زجر بکشیم.
لیلای داستان ما به یکباره گریه امانش را می برد و از غم شرمندگی از آرزوهای پسر 13ساله اش لبش را می گزد با چشمان سرخ شده اش می گوید چه می شود مسئولین یک نگاهی به بچه های خودشان کنند و یک نگاه هم به بچه ما بیندازند آنها از همه لحاظ در رفاه هستند در عوض ما نمی توانیم حتی یک دوچرخه که برای پاره تنمان یک آرزوی دست نیافتنی شده است تهیه کنیم آیا این شیوه مسلمانی است؟ دیگر شعر بنی آدم اعضا یکدیگرند برای ما مفهومی ندارد چون هیچ کس خبر از ما و رنج معیشتمان ندارد.
او با دل پرغصه اش از در به دری و مستاجر نشینی اش سخن می گوید که صاحب خانه کرایه خانه را بالا برده است و هر چه به دنبال خانه ای که کفاف درامد آن ها را دهد می گردد پیدا نمی کند و فقط در آخر درد و دل هایش می گوید شرمنده و رو سیاه از روی بچه هایمان هستیم که نتوانسته ایم زندگی خوبی را برایشان مهیا کنیم.
اینها تنها گوشه ای از دردهای یک مادری است که در این اوضاع و احوال حقوق های نجومی برخی مسئولین در امرار معاش اولیه زندگی خودشان نیز مانده اند و بقول لیلای ما نمی دانیم چطور از گلویشان پایین می رود.
لیلاهای دیگری در گوشه گوشه استانمان زندگی می کنند که در نان شبشان نیز مانده اند و اما متولیان امر در خواب خوش، شب را به صبح می رسانند.