به گزارش افکار نیوز به نقل از فارس، دویست و هفتمین درس اخلاق آیت الله روح الله قرهی با موضوع ریا در مهدیه القائم المنتظر (عج) حوزه علمیه امام مهدی (عج)برگزار شد که مشروح آن در پی میآید:
عملت را فراموش کن
اولیاء الهی، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، خصّیصین درگاه حضرت حق، تالیتلوان معصوم و بندگان خدا از رؤیت عمل در مقابل دیگران نگرانند. اگر امر حضرت حق بر جماعت نبود، از بس ترس از این دارند که نکند آن شیطان لعین و رجیم، همراه با نفس دون، نفس امّاره، آنها را فریب دهد و عمل آنها را جلوه دهد و باطل کند - که طبیعی است باطل از بین رفتنی است «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» ۱ - حتّی عزلتنشینی میکردند؛ منتها آنها به باب اخلاص آنقدر وجودشان را ساختهاند که دیگر ریا در وجود آنها نیست.
بحثما که راجع به ریا شروع شده است؛ بحثی است که انبیاء و اولیاء سفارش بسیاری به آن کردهاند. عرض کردیم بعضی از خصّیصین حضرت حق و عرفای عظیمالشّأن بیان میفرمایند: اگر میخواهید از ریا در امان باشید، عمل خیری را که انجام دادید حتّی در ذهنتان هم تکرار نکنید؛ یعنی بگویید لطف خدا بود، محبّت خدا بود؛ چون اگر بیش از حد کیف کردید؛ یک بار، دو بار، سه بار، معلوم میشود این لذّت از آن عمل برای شما، در حقیقت عمل برای خدا را از بین میبرد.
اگر دست کسی را گرفتید؛ اگر در راه خدا جهاد کردید؛ اگر برای خدا قلم زدید، اگر آنچه که پروردگار عالم بیان کرد همه را انجام دادید؛ میگویند آن را در ذهن تکرار نکنید؛ چون این لطف خدا بود، که اگر تکرار کردید دچار عمل ریا میشوید. چون ریا یعنی رؤیت عمل و اوّلین رؤیت عمل در ذهن خود انسان است.
اولیاء و انبیاء وحشت بسیاری از این مطلب دارند. حسب روایات شریفهای که خواندیم و مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) هم بیان فرمودند، این نشانه این است که کسی روح و باطنش مریض است، منتها خودش خبر ندارد. عرض کردیم مثَلش مثَل سرطان است، مثل بیماری خوره است که در وجود انسان میافتد و انسان را بیچاره میکند.
حضرت فرمودند: «بَاطِناً عَلِیلًا وَ ظَاهِراً جَمِیلًا» ۲ قبیحترین اعمال، عندالله تبارک و تعالی این است که انسان ظاهرش زیبا، امّا باطنش مریض باشد. یعنی باطنش مریض میشود امّا خودش خبر ندارد.
اولیاء خدا فرمودند: برای این که از این مریضی دور باشیم، خود را نسبت به این مریضی واکسینه کنیم. اوّل راه این است: عملی را که انسان انجام داد، در وجود خودش هم تکرار نکند. اصلاً فراموش کن که تو کوچکترین عمل خوبی را انجام دادی.
آن ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: یک مرتبه به مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتم: شنیدهام وقتی این جوانها، نوجوانها و کسانی که شاگرد بازاریها هستند، در مغازهات میآیند تا غذایی ببرند، لقمه کبابی در دهانشان میگذاری که آنها به گناه نیفتند، نکند یک موقعی وسط راه ناخنکی به این غذا که برای صاحبکارشان میبرند، بزنند. ای بسا صاحبکاری خسیس باشد و به اینها ندهد.
ایشان بیان فرموده بود: من؟! آقا بیان فرموده بودند: البته خوب است که انسان به روی خودش نیاورد. ایشان فرموده بود: آقا! از شما که پنهان نیست، من جدّی میگویم، چون من هیچگاه برای خودم تکرار نمیکنم. حتّی یک مرتبه شیطان ملعون در خوابم آمد و به من گفت: آیا تو یک روز شمردی اینهایی که میآیند و میروند و لقمه کبابی دهان آنها میگذاری، چند نفرند؟ من فقط این را در خواب دیدم، بعد بلند شدم، گریه کردم، ناله کردم، خودم را تنبیه کردم و سه روز پشت سر هم روزه گرفتم که چرا در خواب باید شیطان بر من غالب شود.
ایشان گفته بود: آقا! والله قسم، همین که مغازه را میبندم، دیگر یادم نمیآید که اصلاً امروز من چنین کاری کردم. امروز شما به رخم کشیدی، چه کنم که من دیگر مبتلا نشوم و یک موقع نگویم ببین تو به کجا رسیدی که آقا جان(این مرد الهی و عارف بزرگ) از تو راضی است؟ آقا فرمودند: مجلس ما را هم دیگر به یاد نیاور.
این حال خوش بندگان خداست. آنها برای اینکه بیمار نشوند، آن هم بیمار روحی، بدترین بیماری که مثل خوره در جان انسان میافتد و روح انسان را میخورد، میگویند: این عمل را حتّی در وجود خودشان تکرار نمیکنند.
آنقدر مهم است که آنها دائم میترسند که نکند ظاهرشان بهتر از باطنشان باشد. هر که درونش پاک و الهی شد، طبعاً در ظاهرش اثر میگذارد و ظاهرش هم خدایی میشود - عزیزم! این نکته بسیار مهمّی است، این را عرفای عظیمالشّأن برای من و تو پردهبرداری کردند - این که به من و شما بیان کردند که به وجه عالم نظر کنیم، آن هم علمای ربّانی - که عرض کردم دور از اعزّه روحانی، نه هر عمامه به سری مثل من – و نگاه به وجه آنها عبادت است، برای این است که هر کس درونش پاک و طاهر شد، طبعاً روی وجه او اثر میگذارد - این رمز است –
وحشت از ظاهر زیبا!
لذا ببینید علمای ربّانی ما اینطور هستند. مثل رهبر بزرگوارمان(حفظه اللّه)، مثل آیتالله العظمی بهجت، آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آیتالله العظمی ادیب، کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) و … که هر چه بر سنّشان میگذرد، میبینیم جمالشان پرنورتر، خوشسیماتر، تو دلبروتر و زیباتر میشود؛ چون اینها درون پاکی دارند که بر ظاهر اثر میگذارد.
منتها اولیاء ما هر چه ظاهرشان بین مردم زیبا جلوه میدهد که نشأت گرفته از درون طاهر است، وحشتشان بیشتر میشود و نگرانند. آنها نگران این هستند که ای خدا! نکند ظاهرم از درونم زیباتر شود.
سیمای اباذر(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، سیمای ملکوتی شده است. اباذر صدّیق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به مقاماتی رسیده است. پیغمبر اکرم، خاتم رسل(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند: «یَا أَبَاذَرٍّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تُرِی النَّاسَ أَنَّکَ تَخْشَى اللَّهَ فَیُکْرِمُوکَ وَ قَلْبُکَ فَاجِر» ۳ اباذر! تقوا پیشه کن و بترس. آنگونه بترس که نکند در بین مردم طوری باشی که خشیتت بیشتر است، که این مکر میشود و نعوذبالله قلبت فاجر میشود.
حبیب خدا این حرف را به یک انسان عادی نمیگوید، بلکه به یکی از صحابه خاصّش، آن هم اباذر صدّیق(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، بیان میکند. میدانید اباذر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنقدر راستگو بود که وقتی در جنگ، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را درون کیسهای به دوش گرفته بود و شخصی پرسید: این کیست؟ گفت: پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است. او فکر کرد دارد مسخرهاش میکند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به این اباذر، اباذری که شهید ربذه است، اباذری که در ولایت، ثابتقدم ماند، اباذری که الهی بود، الهی ماند و الهی رفت، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم) دارند به این شخص میگویند. اباذر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) انسان عادی نیست. میفرمایند: ای اباذر! از خدا بترس «اتَّقِ اللَّهَ».
در حالی که دلی تبهکار داریم، نکند برای جلب نظر مردم، عین آنها خود را خداترس قرار بدهیم. وحشت اولیاء از این است. خشیتی که دارند این است، که میترسند نکند ظاهرشان، ظاهر فریبنده باشد.
با این که عرض کردم، معلوم است هر که درونش زیبا شود، جلواتش میآید، چهره، زیبا و نورانی میشود. اصلاً انسان محضر بندگان خاصّ خدا مینشیند، آرامش میگیرد، امّا آنها وقتی کسی میگوید: ما در محضر شما آرام میشویم، وحشتشان زیاد میشود، در خلوت غوغایی دارند.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرجع بزرگوار یک مرتبهای از باب نصیحت - فرمودند: من بهواسطه این بحثمرجعیّت که بر دوش من است، مجبورم در بین مردم باشم و مردم هم مراجعه کنند و امور آنها را رتق و فتق کنم، امّا وحشتی در درون من است که او میداند.
اولیاء موقعی که دیگر میدانند آخر عمرشان است و باید برای بعضیها تذکار بدهند که باید اینطور باشند، مطالبی را بیان میکنند. علّامه محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آخر عمر خیلی چیزها میفرمودند. بعد فرمودند: اگر امر به گفتن اینها نداشتیم، اینها را هم نمیگفتیم.
اینکه بعضی خیلی مکتوم هستند، به واسطه همین است که میترسند نکند ظاهرشان بین مردم بیشتر جلوه دهد و بعد نه اینکه مردم بگویند: باطنشان خبیثاست، بلکه حدّاقلش این است که میترسند نکند باطنشان کمرنگتر از ظاهرشان باشد. لذا اکثر گریه و فغان اولیاء در دل شب برای همین است؛ چون از این بیماری روحی میترسند.
امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در مناجات با حضرت حق، ذوالجلال و الاکرام نکتهای را بیان می فرمایند که جدّی انسان را وحشت بر میدارد. ما در روایت داریم آنچه در قرآن خطاب به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، تمثیل به در گفتن، دیوار شنیدن است. شاید مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم اینها را برای ما میگویند که به نظر عرفا هم همینگونه است.
عجیب است! حضرت میفرمایند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ[تَحْسُنَ] فِی لَامِعَةِ الْعُیُونِ عَلَانِیَتِی» ۴ خدا! پناه میبرم به تو از اینکه در چشم مردم ظاهرم زیبا جلوه دهد. در بین مردم بگویند: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) خوب است «وَ تُقَبِّحَ[تَقْبُحَ] فِیمَا أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی» امّا باطنم در محضر مبارک تو زشت باشد. ظاهرم خوب، امّا باطنم قبیح! «مُحَافِظاً عَلَى رِثَاءِ[رِیَاءِ] النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی» - این جملات کوبنده است، دردناک است، چه کسی اینها را بیان
میکند؟! مولیالموحّدین، امیرالمؤمنین، مولیالمتّقین. آن حضرت دارند اینگونه بیان میکنند، وای بر ما! ایشان دارند اینها را به ما یاد میدهند -
حضرت میفرمایند: و خود را ریاکارانه نزد مردم جلوه دهم، طوری که تمام وجودم را بگیرد، آن هم موقعی که تو باطنم را بهتر میدانی که من چه کردم و من مفتضح در مقابل تو هستم «فَأُبْدِیَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی وَ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی».
وای! عمل زشتم را تو میشناسی، تو میدانی در مقابل مردم ریا میکنم «فَأُبْدِیَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی»، مردم همین که ظاهر من را میبینند، ظاهر نیکو میبینند، امّا «وَ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی» عمل من بسوی تو مفتضحانه است «تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ» من در مقابل بندگان تو مقرّب میشوم، مردم میگویند: چه انسان خوبی امّا «وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِک» از آنچه رضای توست دور میشوم، تو دیگر از من راضی نیستی.
خدا را شکر که از چشم مردم افتادم!
یکی از نکات بسیار بکری که عرفای عظیمالشّأن و متخلّقین به اخلاق الهی از این فرمایش مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) گرفتند، این است که کسی که ریا کاری بکند، پروردگار عالم او را به خودش واگذار میکند، در بین مردم خوب است، امّا عندالله تبارک و تعالی بیچاره است. هرچه به مردم نزدیک میشود، از خدا دور میشود و دیگر پرودگار عالم از او راضی نیست. دردناکترین موقعیّت برای بندگان خدا همین است.
شیخ العجائب، آیتالله شیخ بهاءالدّین عاملی معروف به شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، برای خدا در دستگاه سلطنت وارد شده بود. به ایشان گفتند: بعضی از علماء بزرگوار هستند که از این دستگاه دور شدند، ولی در دل مردم جای دارند، به نظر میرسد شما با این همه علم و مسائل، خودتان را از چشم مردم انداختید.
ایشان فرمودند: اگر بدانم این عملم(ورود در دستگاه جور) جدّی همینقدر عامل شده که من از چشم مردم بیفتم، خدا را شاکرم.
البته به قول بعضی از بزرگان، دلیل این کار ایشان، حکم وجود مقدّس مولا، سیّد و صاحبمان، حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بود. میدانید ایشان تشیّع را زنده کرد و باعثحفظ تشیّع شد. بندگان خدا کار را فقط برای خدا انجام میدهند و مهم این است. بندگان خدا فقط بندهاند، تکلیف الهی را انجام میدهند، هر چه خدا امر کرد.
اصلاً معنی بندگی این است. به قول آن مرد خدا، بندگان خدا مثل عروسک خیمهشببازی در دست مولایشان هستند، هر طرف آقایشان بکشد، همان طرف میروند، دیگر برایشان مهم نیست مردم چه میگویند.
امیر بیان، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: خدایا! پناه میبرم به حضرتت از این که ظاهرم در نزد مردم نیکو باشد، آنوقت ریاکارانه نزد مردم خودم را آرایش کنم، در حالی که تو بهتر از من، من را میشناسی میدانی من کیستم. او میداند و ظاهرم را به عنوان تکریم برای مردم آشکار کرده امّا باطنم خبیثاست و هر چه به مردم نزدیک شوم، از رضای تو دور میشوم.
ذکری برای دوری از ریا
لذا یکی از اذکاری که عمومیّت هم دارد و همه میتوانیم بگوییم - میدانید ذکر، اذن میخواهد و ما نمیتوانیم هر ذکری را بگوییم. بعضی از ذکرها عمومی نیست. مثلاً ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که ثوابش آنقدر زیاد است که هیچ احدی نمیتواند تبیین کند، عمومیّت دارد و هر کسی میتواند این ذکر را بگوید - یکی از اذکاری که اولیاء بیان فرمودند میتواند انسان بگوید و لازم هم هست که بگوید، به خصوص خصّیصین حضرت حق شاید در باطن خودشان دائم به این ذکر مشغولند و غیر از این که به زبان هم جاری میکنند، در باطن هم میگویند؛ یعنی مدام آن را بیان میکنند -
این مقامی است که انسان بتواند هم ذکر را بر زبان بگوید و هم در درون آنقدر بگوید که ملکه شود - ذکر «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ» یا همان «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» است. همزات یعنی طوری وسوسه میکند که انسان نمیفهمد دارد ریا میکند «وَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ» به خدا پناه میبرم از این که این شیاطین بر من، بر مجلسم حاضر شوند «إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» خدا میشنود و آگاه است.
انسان باید به خدا پناه ببرد، خصّیصین حق اینگونه هستند، دائم به خدا پناه میبرند که نکند دچار شوند.
خلوت با خدا در دل شب
یکی از مطالب دیگری که اولیاء دارند و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم به صراحت آن را اشاره فرمودند، این است که اگر میخواهید دچار ریا نشوید، حتماً باید ساعاتی را با پروردگار عالم خلوت داشته باشید.
حتماً با خدا خلوت کنید. دل شب قیام کنید، وقتی تاریک است، همه خوابند، انسان بلند شود نماز بخواند، با خدای خود مناجات کند، ذکر بگوید.
ملّاصدرای عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن عارف، فیلسوف و فقیه صمدانی بعد از این که از تبعید آمدند شروع به تدریس کردند. ایشان به شاگردانشان فرموده بودند: من راضی نیستم کسی اهل نماز شب و تهجّد نباشد و بیاید شاگردی من را بکند.
طلبه، دانشجو، استاد حوزه و دانشگاه و هر کسی که میخواهد بنده خدا باشد، باید اینطور باشد. مگر نمیخواهیم بنده خدا باشیم؟ مگر نمیخواهیم عاقبت به خیر شویم؟ ریا اجازه نمیدهد عاقبت به خیر شویم. عزیز دلم! یکی از راههای پناه بردن به پروردگار عالم از ریا این است که انسان دل شب خلوت کند.
ای کاش اولیاء اجازه میدادند یک شبی خلوت آنها را ببینیم. گرچه انسان باید واقعاً متنبّه شود. من بعضی از این بزرگان را دیدم، دل شب چنان فغان میزدند، ناله میزدند، تو گویی اینها طفل خود را از دست دادند. تو گویی اینها مثل طفلند که پدر و مادر را از دست دادند. به خود میپیچیدند، فغان میکردند، اشک میریختند، نالههای حزین میزدند: آه! خدا! طوری که شیطان فکر میکرد در عالم گناهکارتر از اینها نبوده!
چرا آنها اینگونه میکردند؟ چه شده که آنها طاقت نداشتند روی پا بایستند، از این سمت به آن سمت میرفتند، دائم ناله و فغان میزدند؟ جدّی انسان میفهمید که اینها میخواهند سینه چاک کنند. این حال خوش شبخیزی مردان خداست. آنها از چه میترسند؟ چه خشیتی دارند که اینگونه با پروردگار عالم مناجات میکنند؟
جدّی گاهی انسان این را میبیند، مأیوس میشود. البته نمیخواهم یأس بیاورم، راجع به یأس صحبت کردیم، خودش از گناهان کبیره است، امّا عیبی ندارد انسان از عمل خود مأیوس شود، این حسن است.
در باب اخلاص آن روایت شریف را خواندیم که فردای قیامت وقتی پرونده را میدهند، مخلصین عالم میبینند پرونده خالی است، هیچ چیز ندارند، بعد پروردگار عالم است که پرونده آنها را پر میکند. یعنی آنها کاری نکردند؟! خیر، آنها باور نمیکنند عملی را برای خدا انجام داده باشند. میگویند: خدا! میشود تا قبل از مرگمان دو رکعت نماز برای تو خوانده باشیم!
آنها از اعمال خودشان مأیوسند، فقط به لطف او امیدوار هستند «عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک». چون عملشان را نمیبینند، خلاف ریاکاران عالم که عمل را میبینند، آنها اصلاً عمل نمیبینند. لذا وحشت دارند، فغان دارند، اشک دارند، ناله دارند. آن هم چه اشکی، چه نالهای، من و شما نمیفهمیم! آنها چه سیری دارند؟ چه چیز وجود آنها را گرفته؟ چه میگویند؟ در چه حال و هوایی هستند؟ جدّی آنها که هستند؟ اگر آنها انسان هستند، پس ما که هستیم؟ اگر آنها بندگی میکنند و میگویند بندگی نکردهایم، پس ما چه کردهایم؟!
سپردن اختیار به دست مولا
بندگان خدا، بندگانی هستند که اختیارشان را به دست مولایشان سپردند. برای همین است که عزیز دلم! عرض میکنم، تکرار هم میکنم که شبها قبل از خواب، موقعی که دیگر چراغها را خاموش کردید، دقایقی با مولایت حرف بزن. از یک دقیقه شروع کن تا بعد بیشتر شود، دیگر سیر نمیشوی.
بگو: آقاجان! میخواهم خودم را به دست تو بسپارم. آقاجان! میترسم، از عملم میترسم، از عاقبتم میترسم، دستم را بگیر.
آقاجان! من طفل راهم. دیدید بچّهای که تازه راه افتاده، پدر و مادر میترسند، دستش را محکم میگیرند که نیافتد. وای که اگر جایی شلوغ باشد، گاهی حتّی بچّه را بغل میکنند که در شلوغی گم نشود. به تعبیر عامیانه چهارچشمی او را میپایند که نکند گم شود. آقاجان! اگر دستمان را نگیری، گم میشویم. آنوقت دیگر ما گمشدهایم، شما باید دستمان را بگیری. ما طفلی هستیم که راه رفتن را بلد نیست.
چه اشکالی دارد انسان اینطور با مولایش حرف بزند. این حرف زدن بزرگان است که به ما یاد دادند. دیدی وقتی بچّه تازه راه میافتد، به تعبیر عامیانه تاتی، تاتی میکند، دستهایش را میگیرند و هی او را جلو میآورند راه برود. مواظب او هم هستند که اگر بناست بیافتد او را بگیرند. آقاجان! دستانمان را بگیر. آقاجان! هوایمان را داشته باش، مواظبمان باش. آقاجان! وضعمان خوب نیست، به دادمان برس.
با آقا حرف بزنیم، خودمان را به دست مبارکش بسپاریم. آن آقا هم آنقدر کریم است، به خودش قسم آنقدر دوست دارد با او حرف بزنیم. غریب است، تنهاست. دوست دارد خلوت شود، این صدای محبّینش بیاید.
جوانهای عزیز! به خودش قسم آنقدر صدای شما را دوست دارد، آنقدر عاشق صدای جوان هاست که منتظر است یک جوانی بگوید: «یابن الحسن!» آقاجان سراسیمه میگوید: «جانم! چه میخواهی عزیزم؟».
مولایمان منتظر است!
یک آقای کریم، یک آقای مهربان، آقایی که سالها منتظر است. جدّی جدّی کسی دل شب، از روی عشق و علاقه حقیقی صدایش بزند، بگوید: باین الحسن! آقاجان! بسمان است، بیا، دستمان را بگیر. چقدر خودش منتظر است. به خیلیها فرموده، به شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه)، به سیّد بحرالعلوم، به مقدّس اردبیلی و به خیلیها که شرف حضور پیدا کردند، فرموده خیلی منتظرم بیایم. اگر به حقیقت، محبّین و شیعیان من مرا صدا بزنند، بگویند: یابنالحسن! بیا آقا، من هم دعا میکنم میگویم: خدا! ببین محبّین من منتظر من هستند، ظهور من را نزدیک کن. اینطور آقاجانمان را صدا
بزنیم.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مَولایَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ»
آقاجان! این ایّام، ایّام عزاداری است، ایّام حزن است، ایّام فاطمیّه است. آقاجان عزادار مادرتان هستید، «آجَرَکَ اللّهُ فِی مُصِیبَةِ اُمِّکَ». قربان قلب نازنین و رئوفت بروم، یک نگاهی به ما کن.
آقاجان! این جمعیّت، به خصوص این همه جوان، گفتند: میرویم خانه امام زمان، مهدیه. اینجا خانه، خانه توست، یابنرسولالله! مولا، آقا! خلّص انبیاء! خلّص معصومین! ای کسی که جدّ مکرّمت فرمود: اگر او را درک میکردم خادمش میشدم «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ» ۵ آقا میشود ما هم خادمت شویم؟ میشود ما هم سربازت بشویم؟ میشود ما هم در رکابت باشیم؟ آقاجان! میشود ظهور نازنیت در عمر ناقابل ما باشد؟
آقا! میدانم اگر خطاب کنی بگویی: سربازان من طاهر هستند، چه بگویم؟ میدانم گنهکارم، امّا شما دستم را بگیر، از گناه خارجم کن. آقاجان! خودت کمکم کن، یابنالحسن! به جان مادرت، آقاجان! نمیدانم، اگر اینطور قسم بدهم ناراحتت میکنم امّا آقا مستأصل شدم، آقاجان گرفتار شدم، آقاجان! خرده بر من نگیر، آقا! به پهلوی مادرت قسم.
آقاجان! قلبت را درد آوردم؟ آقاجان! میگویی چرا اینطوری قسم میدهی؟ آقا! چاره ندارم به جان خودت قسم. یا جوابم را بده یا میگویم، آقا! به بازوی ورم کرده مادرت. لال بشوم، اذیّتت کردم آقا! ببخش مرا.
شناسه خبر:
۹۸۲۶۸
از سوی آیتالله قرهی شد
ذکری برای دوری از ریا
آیتالله روحالله قرهی با بیان اینکه چند ساعت خلوت انسان با خدا، او را از دام «ریا» رهایی میبخشد، از وجود ذکری برای دوری از «ریا» سخن به میان آورد.
۰