آینده همسرم همانند فیلمی که از قبل ضبط شده باشد کاملا روشن است او اگر برای دقایقی احساس و هوس را کنار بگذارد و عاقلانه و منطقی به این ازدواج خیانت گونه بیندیشد و با واقعیتهای زندگی روبه رو شود آن گاه به خوبی درمی یابد روزی آن زن تنهایش میگذارد و او دیگر راه بازگشتی ندارد چرا که ...
اخبار اجتماعی- زن ۲۷ ساله که برای شکایت از همسرش به اتهام نپرداختن نفقه واردکلانتری شده بود درحالی که ابراز امیدواری میکرد کاش همسرش از خواب شیرینی بیدار شود که تعبیری جز یک کابوس وحشتناک ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: شب یلدای ۹ سال قبل بود که لبخندزنان پای سفره سرنوشت نشستم و کلمه زیبای «بله!» را درحالی فریاد زدم که احساس میکردم خوشبختی من و «کیان» به سپیدی و شیرینی تکه قندهایی است که روی سرم به یکدیگر ساییده میشد مراسم خواستگاری و آشنایی ما کاملا سنتی انجام شده بود، اما طی همین چند روزی که از آشنایی مان گذشته بود علاقه عجیبی را به کیان در قلبم حس میکردم.
خلاصه یلدای زمستان سال ۱۳۸۹ زیباترین یلدای عمرم شد و ما سه ماه بعد همراه با شکوفههای بهاری جشن عروسی را برگزار کردیم تا در کنار یکدیگر آشیانه عاشقانه خود را بسازیم آن زمان ۱۸ سال بیشتر نداشتم و به چیزی جز «کیان» فکر نمیکردم. با شور و شوق لباس عروسی را پوشیدم به امید آن که خوشبختی را با سرنوشتم همراه کنم.
دو سال از زمانی میگذشت که پا به خانه بخت گذاشته بودم، اما به دلایل نامعلومی باردار نشدم در حالی که آرام آرام سرزنشها و زمزمههای «اجاق کور» در میان اطرافیانم پیچیده بود و از نگاههای شان زجر میکشیدم ناگهان نتیجه مثبت یک آزمایش بارداری مرا تا اوج پرواز به آسمانها شادمان کرد با همراهی کیان خیلی مراقب خودم بودم و برای به دنیا آمدن دخترم لحظه شماری میکردم. بالاخره آن روز شکوفه باران رسید و من «ستاره» را در آغوش کشیدم.
هنوز دو سال از این ماجرا نگذشته بود که دوباره پسرم «فرید» را باردار شدم به طوری که زندگی عاشقانه ام زیباتر از رنگین کمان شده بود. آن روزها «کیان» در یکی از مجموعههای تجاری مشهد به عنوان انباردار مشغول کار بود، اما درآمدش به خاطر تحصیلات دیپلم زیاد نبود به همین دلیل همسرم را آن قدر به ادامه تحصیل تشویق کردم تا این که در رشته حسابداری وارد دانشگاه شد در این میان سعی میکردم به تنهایی مسئولیت خانواده را به دوش بکشم تا کیان با خیال راحت به تحصیل بپردازد، آن قدر سرگرم فرزندانم شدم که تقریبا روابط عاطفی با کیان را به فراموشی سپردم روزی به خود آمدم که پیامکها و تماسهای گاه و بی گاه یک زن جوان با تلفن همراه کیان توجهم را جلب کرد. کیان در برابر سوالات تعجب گونه من پاسخ میداد آن زن یکی از همکلاسی هایش است که درباره درس و کلاسهای دانشگاه با او تبادل نظر میکند، اما یک سال بعد از این ماجرا بود که به ارتباط نامتعارف همسرم با آن زن جوان پی بردم و این گونه بهشت زندگی من به جهنمی سوزان تبدیل شد.
دیگر از آن مهر و محبتها خبری نبود و کیان مدام به دنبال بهانهای میگشت تا موجبات قهر من از منزل را فراهم کند وقتی بعد از مشاجره با ناراحتی به خانه مادرم میرفتم گویی آن زن جوان جای مرا در زندگی برایش پر میکرد کیان آن قدر به او وابسته شده بود که دیگر فقط از طلاق سخن میگفت.
با وجود آن که هیچ رابطه عاطفی بین ما وجود نداشت و در یک کانون سرد و بی روح زندگی میکردیم، اما من راضی به طلاق نبودم چرا که همسرم را با همه وجودم دوست داشتم. خلاصه در همین شرایط بود که روزی کیان واحد آپارتمانی محل زندگی مان را فروخت و منزلی در حاشیه شهر برای من و فرزندانم رهن کرد، ولی بالاخره معلوم نشد پول فروش خانه کجا رفت! تا این که مدتی قبل فهمیدم آن زن جوان به خاطر کیان از همسرش جدا شده و با رها کردن فرزندانش به عقد موقت کیان درآمده است وقتی همسرم صیغه نامه او را به من نشان داد دنیا روی سرم خراب شد. حالا هم با آن که میدانم زنی که به همسر و فرزندانش وفادار نبود روزی «کیان» را هم تنها میگذارد، اما نمیتوانم از او طلاق بگیرم شاید روزی ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ محتشمی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده شکایت این زن به مراجع قضایی ارسال شد.