«مردم شهر مقابل محل کارم جمع شده بودند. میخواستند من از آنجا بروم. شهر کوچک بود و من تنها زنِ جوشکار بین آن همه مرد بودم. همه عصبی بودند. همهشان میخواستند من آنجا نباشم. ترسیده بودم کارم را از دست بدهم. میترسیدم از نگهبانی بگذرند و به داخل کارگاه بیایند. اما من راحت به اینجا نرسیده بودم که راحت برگردم. ماندم. آنقدر ماندم تا به حضورم عادت کردند.
او یک کارگر زن است که به درخواست خودش در این گزارش با نام مستعار "لعیا مرادی" از او نام میبریم. لعیا ۳۴ ساله است. از آن روزها ۴سال میگذرد. میگوید: پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و وضعیت مالیمان بعد از جدایی خوب نبود. پدرم ورشکست شده بود. رابطهی هیچکس با پدرم خوب نبود. پیشدانشگاهی بودم که به خاطر پیگیری کارهای پدرم راهی دادگاه شدم، اما نمیتوانستم هم برای کنکور بخوانم و هم به دنبال کار پدرم باشم. قید دانشگاه را زدم. با چرم کیف درست میکردم و میفروختم. ۳سال بعد با اصرار، برادرانم را به دانشگاه فرستادم.
"لعیا مرادی" اهل شیراز است. میگوید: میخواستم راهنمای تور شوم، اما باید حداقل مدرک کارشناسی میداشتم. همان سال کنکور دادم و مشهد گردشگری و شیراز معماری قبول شدم. کاملا بین علاقهام و خانوادهای که به من نیاز داشت؛ مانده بودم.
لعیا به درخواست مادرش در شیراز ماند و معماری خواند. میگوید: سالهای آخر دانشگاه بودم که پدرم به سرطان دچار شد. پروندهی شُکات پدرم دوباره به جریان افتاده بود. نمیتوانستم سر کلاسها حاضر شوم. آن ترم هم درس میخواندم و هم به دادگاه میرفتم. هزینه مداوای پدرم بالا بود. برادرهایم رابطهشان با پدرم خوب نبود. برای همین خودم مانده بودم و خودم. روزهایم درس، دادگاه، کار و بیمارستان شده بود. آن ترم شاگرد ممتاز شدم. روز فارغالتحصیلی وقتی به عنوان دانشجوی ممتاز برایم دست میزدند، من در دادگاه پیش پدرم بودم. پدرم همان سال فوت کرد.
لعیا از طریق سازمان فنی و حرفهای به کارگاههای جوشکاری میرود. کارگاههای آن دوره مشروط به نمره ممتازی مهارتآموزان به اشتغال منجر میشد.
لعیا میگوید: با چرمدوزی درآمدی نداشتم و باید درآمد ثابت پیدا میکردم. خسته شده بودم. اطرافیانم این تغییر مسیر دادنهایم را بهانه کرده بودند و پسِ کلامشان این بود که جوشکاری کار مردانه است. در محیط کاری همه مردند و خوبیت ندارد، یک زن در این محلها باشد. گوشم بدهکار نبود. در کارگاهها ثبت نام کردم.
لعیا در بین مردان کارگاه نمره ممتازی میآورد و وارد بازار کار جوشکاری میشود. در طول مدت آموزش به علت مهاجرت خانوادهاش، تنها زندگی میکند. میگوید: یک اتاق کوچک اجاره کرده بودم. اتاق آنقدر بود که بتوانم یک گاز کوچک رومیزی و یک رختخواب داشته باشم. صبحها کارگاه بودم و باقی روز چرمدوزی میکردم تا خرجم را دربیاورم.
بعد از پایان دوره به عنوان تنها جوشکار زن به یکی از سایتهای نفتی در شهری جنوبی فرستاده شدم. همه چیز در ابتدا خوب بود تا اینکه مردم به حضورم اعتراض کردند. برای اینکه اعتراضها کمتر شود، در یکی از شهرکهای اطراف اتاق کوچکی اجاره کردم. تنها دلیلی که مانع از اخراجم میشد کیفیت بالای کارم و بعضا حمایتهای سرمهندس اصلی سایت بود. زمان زیادی برد تا مردم کمکم به من و حضورم عادت کنند.
لعیا امروز، تنها زن جوشکار یک سایت بزرگ صنعتی است. به گفته خودش مشکلات محیط کارش به همین جا ختم نمیشود. میگوید: در طول زندگی به خاطر زن بودنم، بارها پیشنهادات غیراخلاقی به من شده بود و من هر بار با برخورد قهری توانسته بودم، اعتراض کنم. اما این بار دیگر توانم بریده بود. مدام در محیط کار تحت فشار بودم و پیشنهادهای آزاردهندهای به من میشد. حالا دیگر سرمهندس سایت که از من حمایت میکرد، تغییر کرده بود.
مساله را به سرمهندس جدید گزارش دادم. در جوابم گفت: اینجا محیط مردانه است و کارگران مرد ماههای بسیاری از خانه دور هستند. وقتی این محیط را برای کار انتخاب کردی؛ باید پیشبینی این اتفاق را هم میکردی. این پاسخها و رفتارهای غیراخلاقی آزارم میداد. بارها به خودم گفتم لعیا راحت به اینجا نرسیدی که راحت از اینجا بروی. از آن ماجراها یک سال میگذرد، اما من عقب نخواهم نشست. امروز یکی از جوشکاران ارشد یکی از سایتهای بزرگ صنعتی هستم. درآمدم خوب است و روی پاهای خودم میایستم. اگرچه شغلم ایجاب میکند بر روی ستونهای فلزی در آسمانها باشم.
لعیا از گوشه و کنایههایی که این سالها شنیده است؛ رنجیدهخاطر است و میگوید: تنها به خاطر زن بودن از خانواده، از محیط کار، دوستان یا هرکس که فکرش بکنید، طعنه و کنایه شنیدهام. اما من لعیا بودم و ادامه دادم. شیرینی مقاومت بیشتر از هر چیز دیگریست. معتقدم همانطور که روزهای اول مردم شهر را به حضورم عادت دادم مابقیاش را هم میتوانم. نمیگویم امروز همه چیز تغییر کرده، نه! هنوز هم مشکلات در محیط کار به خاطر جنسیتام وجود دارد، اما هیچکدام دلیل نمیشود که من عقب بنشینم.