شانزدهم اسفند سال۹۵، مأموران پلیس غرب تهران جسد زن جوانی را در حاشیه بزرگراه حکیم کشف کردند. در اولین بررسیها معلوم شد که زن جوان با اصابت ضربات چاقو به قتل رسیده است. با انتقال جسد به پزشکی قانونی، مأموران دریافتند جسد متعلق به لعیا ۳۰ساله است که مدتی قبل در تلگرام با پسری به نام عرفان آشنا شده بود. او با وجود مخالفت خانوادهاش در مرداد ماه همان سال به عقد عرفان درآمد، اما خیلی زود متوجه شد که عرفان صاحب همسر است بنابراین از او جدا شد. این پایان ماجرا نبود بلکه لعیا به خاطر علاقهاش به عرفان قصد داشت دوباره با وی آشتی کند بنابراین از دوستش سمیه و شوهر او بابک درخواست کمک کرد. بعد از به دست آمدن این اطلاعات بود که مأموران پلیس سمیه و بابک را به عنوان دو مظنون بازداشت کردند. بابک در بازجوییها به قتل لعیا اعتراف کرد و گفت: «به بهانه سحر و جادو قصد اخاذی از مقتول را داشتم به همین دلیل او را به قتل رساندم.»
با اقرارهای متهم و بازسازی صحنه جرم، کیفرخواست علیه وی صادر و پرونده بعد از کامل شدن تحقیقات به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در اولین جلسه محاکمه که به ریاست قاضی بابایی تشکیل شد، اولیایدم درخواست قصاص کردند. سپس متهم پای میز محاکمه قرار گرفت و در شرح ماجرا گفت: «یک ماهی بود که با سمیه ازدواج کرده بودم، اما شغل مناسب و درآمدی نداشتم. همین باعث شد تصمیم بگیرم از دوست همسرم، لعیا که وضع مالی خوبی داشت پول بگیرم. دنبال بهانهای بودم تا اینکه از مشکل لعیا با نامزد قبلیاش باخبر شدم. به او دروغ گفتم رمالی را میشناسم که میتواند در عوض دریافت ۲ میلیون تومان پول نقد، نسخهای سحرآمیز تجویز کند تا زندگیاش سر و سامان بگیرد. مقتول با شنیدن این حرف خوشحال شد و ۲میلیون تومان پول نقد را به من داد. یک ماهی گذشت تا اینکه لعیا وقتی تغییری در زندگیاش احساس نکرد متوجه شد نسخهای در کار نیست و پولش را درخواست کرد.» متهم ادامه داد: «هر بار از پس دادن پول طفره میرفتم تا اینکه لعیا به ماجرا پی برد و فهمید همه چی دروغ بوده است. آنجا بود مدام مرا تهدید میکرد و فهمیدم قصد دارد حقیقت را به همسرم، سمیه بگوید. همین باعث شد به بهانه پس دادن پولش با او قرار بگذارم. سر قرار وقتی فهمید خبری از پول نیست عصبانی شد و من سعی کردم او را آرام کنم و برای پس دادن پول مهلت بگیرم، ولی قبول نکرد. آنجا بود که دست به چاقو شدم و او را زخمی کردم. از ترس جسم زخمی لعیا را میان شمشادهای حاشیه بزرگراه رها کردم و گریختم.»
متهم در آخرین دفاعش گفت: «پشیمانم، باور کنید به خاطر نداشتن کار و درآمد مجبور شدم دست به این کار بزنم. روز حادثه هم قصد کشتن مقتول را نداشتم، اما کنترل اعصابم را از دست دادم و دست به چاقو شدم. از اولیایدم درخواست گذشت دارم.»
در پایان هیئت قضایی بعد از شور با توجه به درخواست اولیایدم و شواهد موجود، بابک را به قصاص محکوم کرد.