یک پیامک ساده همه برنامه ریزیها را به هم ریخت: «مسافر گرامی، با عرض پوزش به اطلاع میرساند پرواز تهران - چابهار فردا صبح مورخ ١٢ تیرماه هواپیمایی کاسپین باطل میباشد» فرداروز چارهای نبود جز تغییر مسیر پرواز به سمت زاهدان. حرکت: ساعت سه بعد از ظهر.
در فرودگاه مهرآباد معطل شده ایم؟ دلیلش کمی غیر عادی است. خلبان گفته باید تعدادی از مسافرها و بار هواپیما کم شود. هوا در آن منطقه آنقدر گرم است که هواپیما با این ظرفیت امکان نشستن ندارد. خوشبختانه ما جز کنسلیها نبودیم. مسافر و بار را سبک کردند. هواپیما با سلام و صلوات و تقریبا با نصف ظرفیت پرید. بالای سر زاهدان که رسیدیم، در مخلوط هُرم گرما و گردوخاک مرغوب، تقریبا از زمین هیچ پیدا نبود.
نیمی از برنامه را از دست داده ایم. رئیس جمعیت هلال احمر و هیأت همراه برای بازدید از مناطق حادثه دیده از خشکسالی قرار بود در سفری دو روزه از جنوب استان پهناور سیستان و بلوچستان سفر خود را شروع کنند تا نواحی شمال. اما حالا در نیمه دوم روز نخست در مرکز استان هستیم. بدون فوت وقت سوار ماشینها میشویم به سوی مناطق جنوبی که عمدتا اهل سنت هستند. چهل کیلومتری که از زاهدان دور میشویم، قطار ماشینها میپیچد توی جاده خاکی. مسافتی را با پستی و بلندیهای زمین سر میکنیم و وقتی صدای ترمز دستی ماشین بلند شد و گردوخاکها فرونشست روستایی کوچک هویدا میشود که گویا مقدمهای است برای روستایی بزرگتر در پس کوههای سر به فلک کشیده. متروکهای بیش نیست، اما وقتی صدای ماشینها مردم را از خانههای خشت و گلی بیرون کشید، عمق فاجعه پیدا میشود.
دکتر پیوندی، رئیس جمعیت هلال احمر، «ده مرده» یکی از نمایندگان سیستان در مجلس و چند تن از مدیران ستادی و محلی رفته اند داخل یک خانه متروکه. خودم را به زور به داخل میرسانم. نفس نمیتوان کشید. معتمد محلی در حالی که کنار مرد میانسالی ایستاده، دارد توضیحاتی میدهد که مدام بر نگرانی همه میافزاید: اینجا هیچ ندارند، نه آبی برای آشامیدن، نه غذایی برای خوردن... مردم خودشان را به زاهدان میرسانند و توی اداره جات و مکانهای عمومی دبه هایشان را برای چند روز زندگی پر از آب میکنند... اینجا حتی نمیدانند بن کالایعنی چه؟ یک بار یکی از نهادهای حمایتی آمده بود و بن کالا توزیع کرده بود. تا مدتها هیچ کسی نمیدانست اینها چیست و به چه کاری میآید... هیچ کاری برای کسب درآمد نیست و تنها پولی که به اینها میرسد همان ٤٥ هزار تومان یارانه است آن هم اگر شناسنامهای داشته باشند.»
رئیس جمعیت هلال احمر از مرد میانسال که کودکانش چهارگوشه اتاق متروک کز کرده اند، میپرسد: شناسنامه داری؟
بله، چهارتا.
یعنی چهار تا ٤٥ هزار تومان یارانه میگیرد. تعداد شناسنامهها را هم با همین مقیاس به یاد دارد.
آفتاب در حال غروب است. یکی از ریش سفیدان روستای کناری خودش را به اینجا رسانده و اصرار دارد تا هیأت همراه را با خودش به آنجا ببرد. مقامات محلی، اما میگویند اگر به آنجا برویم دیگر در تاریکی هوا امکان بازگشت نیست. رئیس هلال احمر حرفهای او را همین جا میشنود. لا به لای حرفها یکی دیگر از مردان روستا خودش را به نزدیکی ما میرساند. بسیار خنده رو است. با همه خوش و بشی میکند و تعارف بسیار برای شب ماندن. از مال دنیا دو تا گوسفند برایش مانده و چند اصله درخت پسته که آنها هم در حال خشک شدن هستند. سوال خیلی از ما این است که: مگر اینجا پسته هم به عمل میآید؟ پاسخ روشن و صریح است: بله، اما اگر آب باشد.
مرد بلوچ پسرش را هم به رئیس هلال احمر معرفی میکند و درگوشی چیزهایی به او میگوید و با هم میخندند. پسرش اما، به زحمت بیست سالی دارد و توی زاهدان کارگری میکند، البته اگر کاری باشد برای انجام دادن. از لابه لای گپ و گفتها معلوم میشود که با همین سن کم دو تا بچه قدونیم قد هم دارد. همه ماشاءالله میگویند و میخندند. فکر میکنم ضمیرناخودآگاه روستا، خیلی وقت است خندههایی چنین به گوشش نخورده باشد. اصرار بسیار مرد بلوچ برای شب ماندن در روستا کم کم دارد رئیس جمعیت هلالاحمر را هم توی رودربایستی میاندازد. یکی از مقامات محلی استان زیرلب میگوید، اگر شب بمانید همان گوسفندان باقی مانده اش را هم برایتان قربانی میکند. کسی دیگر حتی فکر ماندن هم نمیکند.
شب توی مهمانسرای جمعیت هلال احمر استان سیستان و بلوچستان اتراق کرده ایم. آخرین بازی یک هشتم نهایی جام جهانی از تلویزیون پخش میشود، اما اغلب حواسها جای دیگری است. چهره خیلیها دمغ است. از قدیم گفته اندیشیدن کی بود مانند دیدن. اگر توی دفاترشان در تهران نشسته بودند و دهها صفحه گزارش و مستند راجع به سرگذشت غم انگیز مردم این دیار میخواندند به اندازه همین دو سه ساعت گشت و گذار به کار نمیآمد.
دیگر شوق چندانی برای دیدن بازی انگلیس و کلمبیا هم نیست. کلمبیا گل مساوی را که در دقایق آخر بازی میزند، تلویزیون را خاموش میکنیم.
ساعت ٥ صبح بیدارباش میزنند. به هر حال تاخیر دیروز را باید کمی جبران کرد. از صبحانه هم خبری نیست. قطار ماشینها دوباره به راه میافتد، اما این بار به سمت شمال. ویندوزمان که حوالی ساعت هشت صبح بالا میآید، میرسیم به پایگاه امداد جادهای شهر سوخته. امدادگران صبحانه سادهای را برایمان تدارک دیده اند که چای زغالی اش بیش از همه چسبید. فرمانداران چند شهر از جمله هامون و هیرمندهم خودشان را به پایگاه جادهای رسانده اند. فرماندار یکی از شهرها که ضیق وقت را میبیند، هنگام صبحانه خوردن شروع میکند به نطق. مشکلات و چالشهای شهر را بازگو میکند، ظرفیتها را نشان میدهد و یاری میطلبد از هرکسی که بتواند گرهی از مردم شهر بازکند.
خنکای صبح تازه دارد از سیستان رخت بر میبندد که دوباره راه میافتیم. مقصد کجاست؟ میگویند: تپه کنیز!
تلفن همراه رومینگ را نشان میدهد. این یعنی اینکه فاصله زیادی تا کشور دوست و همسایه افغانستان نداریم. راننده هم همین را تایید میکند. در هوای طوفانی بیرون ناگهان چند ماشین مسلح به جمع ما اضافه میشوند. لباسهای خاکی و ارتشی شان نشان میدهد که مرزداران هستند. از جاده آسفالته دوباره میپیچیم توی خاکی، جایی که راننده میگوید درست بستر رودخانه هیرمند است. باورکردنی نیست. همه جا خشک و برهنه است. چندکیلومتری بعد خانههایی هویدا میشود، غرق شده در شن. اینجا تپه کنیز است که روزگاری لب ساحل رودخانه بزرگ هیرمند بوده و برای خودش آوازهای داشته. حالا آن خاطرات، افسانهای بیش نیست. از ماشین که پیاده میشوی، عمق فاجعه دوبرابر میشود. کافی است لحظهای دهانت را باز کنی، تا شن در اعماق گلویت جا خوش کند. باد و خاک و گرما همه روستا را در آغوش گرفته است. همراه رئیس جمعیت هلال احمر و مسئولان محلی چند خانهای را سر میزنیم. خانهها تاریک است، یخچالها خالی است و کولرهای آبی، مخزن شن و ماسه. در یک کلام؛ به عقل ساده بشری زندگی در این شرایط امکان پذیر نیست.
روستا دو ساعت در روز بیشتر آب ندارد که به لطف آن هنوز چند تایی گاو و گوسفند باقی مانده. حیوانها هم در این شرایط طاقت نمیآورند. آری اینجا تپه کنیز است در نقطه صفر مرزی ایران و افغانستان. دیگر نشانی از آب نیست، از آبادانی هم. همان است که سعدی گفت: آبی نمانده، جز آب چشم یتیم!
قایق ها، قایق ها، قایق ها. روستاهای این اطراف پر از قایقهایی هستند که حالا یا آبشخور حیوانات شده اند یا محلی برای بازی بچه ها. وقتی آنها را میبینی حسرت تا اعماق وجودت نفوذ میکند. در حافظه تاریخی آنها میشود روزگار رونق و آبادانی را مرور کرد. حالا قایقها از یک ابزار دست ساز بشر به یک نشانه مفهومی تبدیل شده اند که بر نداری و محرومیت دلالت دارد. قایقها بر پهنه این کویر، سرشار از تناقض و پارادوکس اند و بیش از یک کتاب قطور میشود مفاهیم بزرگ فلسفی را با آنها درس داد.
تا بعدازظهر کارمان همین است. روستا به روستا پی دستاوردهای خشکسالی گشتیم. حادثهای که طی دو دهه آرام آرام منطقه سیستان و بلوچستان را به خاک سیاه نشانده است و حالا در یک موقعیت بحرانی به سر میبریم. چه باید کرد؟
مسئولان هلال احمر میگویند برای بررسیهای میدانی به منطقه آمده اند. این یعنی اینکه در مفاهیم عملیاتی آنها حادثهای رخ داده است، مثل سیل، مثل زلزله. با این تفاوت که زلزله آنی میآید و همه را درگیر خود میکند. اما خشکسالی امری ملموس و ناگهانی نیست. به تدریج اتفاق میافتد و، چون تبعات آن یکباره نیست، توجه زیادی را به خود جلب نمیکند؛ بنابراین آسیب دیدگان کمتر مورد لطف و توجه قرار میگیرند و این یعنی مرگ تدریجی.
به خانه باز میگردیم درحالی که سفر هنوز با ماست. تلخ بود و تاثربرانگیز، اما شیرینی امید را هم با خود داشت. سرزمین سیستان، جایی که رستم روزگاری برای خودش یلی بود حالا مکانی است که در آن خشکسالی برای خودش رستمی شده است. مطمئنا کسی را یارای درافتادن با سرپنجههای این غول بی شاخ و دم نیست، اما اگر بتوان مرهمی بر دردهای مردم رنج دیده گذاشت، گامی به جلو بر داشته ایم. هلال احمریها همت کرده اند، اما جز با یاری همه رسیدن به مقصد ممکن نیست. درست که «چنان خشکسالی شده» در این سرزمین، اما میشود رنجهای گران را کم کرد، تنها اگر همه یاران «عشق» را فراموش نکنند.
کام مان تلخ است، اما...
از استان پهناور سیستان و بلوچستان در مسیر بازگشت به تهران هستیم. کام مان البته از آنچه چشم هایمان دیده تلخ است. دو دههخشکسالی در این استان بزرگ حالا به مرحله بحرانی رسیده و شرایط در برخی مناطق به گونهای است که واقعا ادامه زندگی ممکن نیست. جمعیت هلال احمر مثل هر حادثه دیگری وظیفه دارد تا به آسیب دیدگان کمک کند. اگرچه نمیتوانیم با بروز خشکسالی مقابله کنیم، یا بهتر است بگویم اساسا جمعیت هلال احمر وظیفهای در این زمینه ندارد، اما تسکین آلام حادثه دیدگان و امدادرسانی به آنها وظیفه سازمانی و انسانی ماست. انشاءالله با برنامه ریزی مناسب بر اساس بررسیهای میدانی تلاش میکنیم تا شیرینی کمک به این مردم صبور از تلخی کام مان بکاهد.