موهای خاکستری نقرهگونش را زیر یک روسری سفید که حاشیهدوزی سرخ رنگ دارد، جمع کرده. او زنی لاغراندام و نحیف است که با استواری در پناهگاهی که برای مردم مصیبتزده ساخته، ایستاده است، مردمی که در جریان سیل بنیانکن پاکستان بیخانمان شدهاند.
روث فائو، راهبه هشتاد و یک ساله آلمانی در حال بررسی مایحتاج صدها نفری است که سیل خانههایشان را با خود برده است.
هفتهها از زمانی که آنها به این سرپناه واقع در حیدرآباد آمدهاند، میگذرد. این سرپناه در زمینی بلااستفاده احداث شده که در حاشیه یک جاده شلوغ قرار گرفته است. فائو و اعضای تیمش به آنها چادر، غذا، آب و دارو داده و مدرسهای نیز در اختیارشان گذاشتهاند.
خیلی از آنها همصدا با هم میگویند: «پتو لازم داریم» و بعد در مورد نبود شکر، شیر، فلفل و نمک شکایت میکنند.
دکتر فائو قبل از آنکه شکایاتشان را یادداشت کند برای لحظهای متحیر میشود و بر خود میلرزد. انگار خدا او را برای فراموششدگانی که از سیل جان سالم به دربردهاند، فرستاده است.
خستگیناپذیر
دکتر فائو میگوید: «ما فقط به اردوگاههایی میرویم که به هر دلیلی کسی نمیخواهد یا نمیتواند به آنها کمک کند یا حتی به فکر کمک به آنها باشد.» او یکی از معدود افرادی است که به اقلیت هندوی پاکستان که از سیل آسیب دیدهاند، یاری میرساند.
خدمات دکتر فائو به فراموششدهترین اقلیت مذهبی پاکستان بیش از ۵۰ سال سابقه دارد.
او سالها پیش، مسئولیت مبارزه با جذام را در این کشور به عهده گرفت و به داد کودکانی رسید که به دلیل تغییر شکل چهرهشان و ترس از ابتلای سایرین توسط خانوادههایشان طرد شده و سالها در غارها و آغل احشام نگهداری میشدند.
او پزشکان پاکستانی را در این زمینه آموزش داد و سعی کرد کمکهای خارجی جذب کند و به این وسیله زنجیرهای از درمانگاههای جذام را در سراسر کشور بنیان گذاشت.
«کار کردن با دکتر فائو خیلی سخت است، چون او چنان خستگیناپذیر و نستوه است که فکر نمیکنم کسی به پایش برسد.» این را مروین لوبو میگوید که هماهنگکننده سازمان او در سراسر کشور است و بیش از ۱۱ سال پا به پای او به همهجا سفر کرده است.
روث فائو در سال ۱۹۲۹ در شهر لایپزیگ آلمان به دنیا آمد و در وحشت ناشی از بمباران شهرش توسط نیروهای متفقین در جریان جنگ جهانی دوم بزرگ شد. کمی بعد نیروهای روسی با جنون آدمکشیشان به شهر او قدم گذاشتند.
او شاهد مرگ برادر کوچکش بود، برادری که مجبور شده بود برای ادامه حیات دست به دزدی چوب و زغالسنگ بزند. او جان خود را با فرار از آلمان شرقی به خطر انداخت.
او میگوید: «اگر بخواهم برای آن سالها ارزشی قائل شوم، این ارزش چیزی جز آماده شدن برای کمک به دیگران نمیتواند باشد.»
پس از پایان تحصیلات در رشته پزشکی و پیوستن به کلیسای کاتولیک فرانسه، او تصمیم گرفت آنجا را به مقصد هند ترک کند.
اما او زمانی که در سال ۱۹۵۸ و در حالی که در انتظار ویزایش بود گذرش به پاکستان افتاد و از روی اتفاق با بیماری جذام مواجه شد؛ نوعی بیماری که تا آن وقت نام آن را نشنیده بود، آن هم در کشوری که تا آن زمان نمیدانست، اصولا وجود دارد.
او بعد از برخورد با بیماری جذام طی دیدارش از پاکستان، درمانگاه موقتی را در یک گورستان متروک در کراچی بر پا کرد.
دکتر فائو اینگونه از آن زمان یاد میکند: «خب اگر در دفعه اول توجهتان به موضوع جلب نشود، بعید میدانم دیگر هرگز این اتفاق بیافتد. در واقع اولین بیماری که باعث شد چنین تصمیمی بگیرم یک جوان از قوم پشتون بود. او تقریبا هم سن و سال من بود، آن وقتها من کمتر از ۳۰ سال داشتم. او چهار دست و پا به درمانگاه ما آمده بود. آن وقتها، اینکه کسی از میان آنهمه گل و کثافت بر دست و پاهایش مانند سگی به درمانگاه بخزد، امری کاملا عادی بود.»
اشک شادی
کمی بعد درمانگاه از مکان موقتش به یک بیمارستان خصوصی دو طبقه در کراچی منتقل شد و به دفتر مرکزی دکتر فائو تبدیل شد. مرکز مبارزه با جذام «ماری آدلایید» که اکنون ساختمانی هشت طبقه است، دارای بیمارستانی است که اداره آن را بیماران سابق و کودکان آنها به عهده دارند.
شابانا، بیمار جذامی ۳۱ ساله که همسر یک کالسکهران است در راهرو بیمارستان در انتظار نوبتش برای معاینه است. او میگوید: «من که تب شدید و تشنج داشتم به یک بیمارستان دولتی مراجعه کردم و آنها مرا به اینجا فرستادند. درمانگاه دکتر فائو هزینه تمام آزمایشات و درمان مرا پرداخت کرد. چیزی که هیچوقت خودم توان پرداخت آن را نداشتم. از آن موقع ۷ ماه گذشته. حالا حالم خیلی بهتر است.»
طی یکی از دیدارهای دکتر فائو از حومه حیدرآباد، «بوندو شیخ» که سابقا مبتلا به جذام بود، از او به گرمی استقبال میکند.
او با موهایی که به رنگ نارنجی درآورده و در حالی که خاک آلود است دکتر فائو را در آغوش میگیرد و آنقدر در این کار عجله دارد که حتی کفشهایش را فراموش میکند.
حالا او نسبتا بهبودیافته و با بینی تغییر شکل دادهاش و پاهایی که دچار بیحسی شدهاند در یک کاشانه موقتی در حاشیه جاده زندگی میکند.
وقتی از او میپرسم دکتر فائو در زندگیاش چقدر مهم است، او از شوق اشک میریزد و میگوید: «بدون او ادامه زندگی من در دستان خدا بود. او یک دکتر یا یک آدم عادی نیست. او یک مادر هم نیست. او خود مسیح است.»
ازدواج پاکستانی
جلب توجه رهبران پاکستان، کلید موفقیت بزرگ او در نجات جان مردم و مهار جذام در میانه دهه نود میلادی بود. در ابتدای کار آنها از کمک به او طفره میرفتند اما چندی بعد او را بهعنوان مشاور فدرال در زمینه مبارزه با جذام برگزیدند.
او میگوید: «مشارکت دولت در این امر ضروری است. کار ما مانند یک ازدواج به سبک پاکستانی است. این ازدواج صورت گرفت چون لازم بود. ما همیشه با هم در حال جنگ و مشاجره هستیم اما هرگز از هم طلاق نمیگیریم زیرا کودکان بسیاری داریم که باید مراقب آنها باشیم.»
دکتر فائو این موسسه را اداره میکند و با داشتن شبکهای قوی و گسترده از پزشکان توانسته به مبازره با بیماری سل و بیماری چشمی تراخم نیز بپردازد.
علاوه بر این، او به یاری مردم فراموششده و آوارگان بیشمار کشور پرداخته و به قربانیان زلزله سال ۲۰۰۵ و سیل سال ۲۰۱۰ هم کمک کرده است.
اراده محکم و خدمات بیشائبه او دلیل این امر است که چرا بسیاری او را همچون مادر ترزایی دیگر میپندارند، راهبهای متولد اروپا که به خاطر خدماتش به فقرا و بیخانمانهای هند جایزه صلح نوبل را در سال ۱۹۷۹ از آن خود کرد.
دکتر فائو میگوید اگرچه مادر ترزا را بهشدت تحسین میکند و قدردان اوست اما در واقع شباهت بین آن دو ناچیز است.
او میگوید که تمرکز او بر حل ریشهای مشکل بوده نهفقط درمان عوارض آن. این همان چیزی است که در طی سالهایی که به فقرا، بیخانمانها و به حاشیهراندگان پاکستان یاری رسانده همواره در نظر داشته است.
او بر این گفتهاش اصرار دارد: «مهمترین چیز آن است که ما شان مردم را به آنها بازگردانیم.»
-سارا علی اکبریان-